اسلاوی ژیژک:
آنکه گفت آری و آنکه گفت نه؛ به برهوت نوبل خوش آمدید
زمانیکه (در ظاهر امر) میبینیم دو مرد نابالغ چنین اختیار خشمشان را از کف میدهند و به یکدیگر توهین میکنند، تنها امیدمان این است که مانعی سازمانی و نهان از اینکه این خشم به جنگی فراگیر و تمامعیار ختم شود جلوگیری کند.
«اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریهپرداز اسلوونیایی است. وی در این مقاله که در پایگاه اینترنتی «راشا تودی» به چاپ رسیده به گمانهزنیها درباره نامزدی رئیسجمهوری آمریکا برای دریافت جایزه صلح نوبل پرداخته است:
نباید به «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا، نوبل صلح را اهدا کرد. اما آیا او میتواند این جایزه را از آن خود کند؟ فرانسویها اصطلاح جالبی دارند: voyons voir. ترجمه خامدستانه این اصطلاح را میتوان «صبر کنیم ببینیم چه پیش میآید» دانست.
پیشتر چهار رئیسجمهوری آمریکا جایزه نوبل صلح را به خانه بردهاند: «تئودور روزولت»، بیست و ششمین رئیسجمهوری آمریکا، «وودرو ویلسون»، بیست و هشتمین ساکن کاخ سفید، «جیمی کارتر»، سی و نهمین رئیس دولت. چهارمین رئیسجمهوری آمریکا که موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شد «باراک اوباما» بود که بهخاطر «تلاش بیمانندش در تقویت دیپلماسی جهانی و همکاری میان آحاد مردم» این جایزه به او داده شد. این تعبیر نهتنها سراسر متظاهرانه است، بلکه تنها نشانگر امید به آن است که اوباما در ادامه چنین عمل کند.
هرچند نامزدی ترامپ برای جایزه نوبل صلح به نظر غیرقابلباور میرسد، اما با این وجود باید به سه شکل به آن واکنش نشان دهیم:
نخست آنکه باید در ذهن داشته باشیم که در اصل این «کیم جونگاون»، رهبر کرهشمالی بود که نخستین قدم را برای مصالحه و حل بحران کره برداشت. این کیم جونگ اون بود که تغییرات اساسی را صورت داد، بنابراین اگر قرار باشد جایزهای داده شود، باید آن را به صورت مشترک به ترامپ و کیم داد. نقطه ضعف این ایده واضح است؛ تقدیم کردن جایزه نوبل صلح به رئیس احتمالا سرکوبگرترین نظام در جهان نتیجهای جز تمسخر ندارد.
دوم آنکه در یاد داشته باشید که چطور، مدتی پیش، ترامپ بر سر فشار دادن دکمه موشکهای هستهای با کیم رقابت میکرد و رئیسجمهوری آمریکا مدعی میشد که دکمه پرتاب موشکش از پیونگیانگ بزرگتر است.
همینطور باید به تغییرات افراطی و محسوس در برداشت عمومی از بحران کره نیز دقت کرد. یک هفته، به ما میگویند که در آستانه جنگ تمامعیار قرار داریم؛ سپس هفته بعد از فروکش کردن تنشها سخن به میان میآید و بعد دوباره تهدید جنگ شروع میشود.
احساسات گوناگون
زمانی که در آگوست ۲۰۱۷ به سئول سفر کردم، دوستانم گفتند که تهدید جنگ در شبهجزیره کره جدی نیست، چراکه نظام کره شمالی میداند که نمیتواند از آن جان سالم به در ببرد. با این وجود، مقامهای کرهجنوبی اغلب مردم را برای حمله هستهای آماده میکنند.
از سوی دیگر، مدتی پیش، رسانهها درباره بدوبیراهگوییهای متقابل کیم و ترامپ به یکدیگر گزارش دادند. اما در این قضیه طنزی نهفته است: زمانیکه (در ظاهر امر) میبینیم دو مرد نابالغ چنین اختیار خشمشان را از کف میدهند و به یکدیگر توهین میکنند، تنها امیدمان این است که مانعی سازمانی و نهان از اینکه این خشم به جنگی فراگیر و تمامعیار ختم شود، جلوگیری کند.
ما معمولا شکایت میکنیم که در سیاست بیگانهشده و دیوانسالارانه امروز، فشارها و قید و بندهای سازمانی اجازه نمیدهد که سیاستمداران دیدگاههای شخصیشان را مطرح کنند. اما در این مورد، امید داریم که قید و بندهایی جلوی اظهارنظرهای شخصی و دیوانهوار این دو رهبر را بگیرد.
پس آیا باید به ترامپ و کیم جایزه بدهیم، تنها به این خاطر که تغییری ناگهانی در رویکردشان ایجاد کردند و آنچنان که ما انتظارش را داشتیم، دیوانهوار عمل نکردند؟
سوم آنکه، حقیقت ناخوشایند (برای لیبرالها) این است که ترامپ کاملا هم بر اساس تصورات و انتظارات آنها پیش نرفته است.
زمانی که روزنامه گاردین از «سوزان ساراندون»، هنرپیشه و فعال سیاسی، پرسید که آیا بهنظر او کلینتون از ترامپ خطرناکتر است یا نه، ساراندون جواب داد: «بهنظر من کلینتون [مانند ترامپ] آدم بسیار خطرناکی است. [اگر کلینتون هم رئیسجمهور میشد] باز در آستانه جنگ بودیم. اوضاع فرق چندانی نمیکرد.»
او در ادامه گفت: «ببینید چه اتفاقاتی در دوران اوباما افتاد که ما به آنها دقت نمیکنیم. کلینتون هم به همان شیوه نهانی اوباما عمل میکرد. در زمان اوباما آدمهای بسیاری از کشور اخراج شدند. حالا اینکه چطور به او جایزه نوبل صلح را دادند، دیگر معلوم نیست.»
بیتردید، باید همواره در ذهن داشته باشیم که ترامپ، در بدترین شکل هم تنها ادامهدهنده سیاستهای پیشینیانش است.
خطری که از بیخ گوشمان گذشت
پس چه کسی لایق جایزه صلح نوبل است؟ احتمالا آنهایی که بدون شک هیچگاه دستشان به آن نمیرسد. جزئیات هراسآور بحران موشکی کوبا را در ذهن آورید: تنها بعدها بود که فهمیدیم، پس از مواجهه میان یک ناوشکن آمریکایی و یک زیردریایی بی-۵۹ شوروی در آبهای کوبا در ۲۶ اکتبر ۱۹۶۲، چه فاصله اندکی با نبرد هستهای داشتیم.
این ناوشکن چندین بمب زیرآبی را نزدیک زیردریایی انداخت تا آن را مجبور به بالا آمدن به سطح کند، بیآنکه بداند این زیردریایی مجهز به اژدر هستهای است.
«ولادیمیر اورلو»، یکی از اعضای خدمه زیردیایی، به کمیسیون حزب کمون در هاوانا گفت که زیردریایی برای شلیک اژدرهای اتمی خود به تایید سه افسر نیاز داشت. افسران زیردیایی بحثی شدید در اینباره کردند و در نهایت دو نفر به شلیک اژدر رای دادند. اما یک نفر رای منفی داد.
یک تاریخدان در اینباره گفت: «افسری به نام “آرخیپوف” جهان را نجات داد.»
آیا ما در موقعیتهای پرتنش مشابهی که میان آمریکا و دیگر کشورها وجود دارد روی چنین چیزی حساب نمیکنیم، اینکه در لحظهای سرنوشتساز، یک نفر این قدرت را داشته باشد که حلقه جنونآمیز تهدیدهای هستهای را منقطع کند؟
نمونه مشابه این قضیه هم در دورانی تاریکتر، در اتحاد جماهیر شوروی، رخ داد که البته کمتر کسی بدان توجه کرده است. «سوفیا کاراپای» رئیس بخش قلبنگاری بیمارستان کرملین در اواخر دهه ۱۹۴۰ بود. بدشانسی (تصادفی) او این بود که وظیفه داشت در ۲۵ و ۳۱ جولای ۱۹۴۸ نوار قلب «آندره ژدانوف»، سیاستمدار روس، را چند روز پیش از مرگ این مقام بلندپایه در اثر سکته قلبی بگیرد.
نخستین نوار قلب ژدانوف که پس از مشکل قلبی او گرفته شد، چندان واضح نبود (نه میشد حمله قلبی را تایید کرد و نه رد)، حال آنکه دومین آزمایش بهشکلی تعجببرانگیز نتایج بهتری را نشان میداد (خبری از گرفتگی میاندهلیزی نبود که نشان میداد هیچ سکتهای اتفاق نیفتاده است).
توطئه دکترها
در ۱۹۵۱ سوفیا کاراپای به اتهام توطئه برای درمان ژدانوف، به همراه چند دکتر دیگر، دستگیر شد. او به دست بردن در مدارک پزشکی ژدانوف و از میان بردن نشانههای آشکار مبنی بر وقوع حمله قلبی متهم شد. مقامهای کرملین معتقد بودند که کاراپای و همکارانش در تیمار ژدانوف قصور کردهاند و مراقبتهای لازم برای جلوگیری از ایست قلبی را به او ندادهاند.
پس از بازجویی و کتکزدنهای خشونتبار بسیار، تمام دکترها اعتراف کردند، به جز یک نفر؛ «پلیس سوفیا کاراپای را که دکتر وینوگاردوف، رئیسش، او را از آدمهای معمولی کوچه و خیابان، با اخلاقیات خردهبورژوازی، میدانست، در یک سلول سرد و بدون اجازه خواب نگاه داشت تا مجبور به اعتراف شود. با این حال، او اعتراف نکرد.» (Jonathan Brent and Vladimir P. Naumov, Stalin's Last Crime, New York: HarperCollins ۲۰۰۳, p. ۳۰۷)
تاثیر و اهمیت مقاومت او را نمیتوان نادیده گرفت: چنانچه کاراپای پای برگهای را امضا میکرد که دادستان آن را اتهام «توطئه دکترها» میدانست، بلافاصله سازوکاری به راه میافتاد که در پی آن صدها هزار بیگناه کشته میشدند و ممکن بود حتی به جنگی جدید در اروپا بینجامد (طبق نقشه استالین، سازمانهای اطلاعاتی غربی «توطئه دکترها» را برای قتل رهبران شوروی به راه انداخته بودند و این خود بهانهای بود برای حمله شوروی به اروپای غربی).
کاراپی آنقدر زیر شکنجه مقاومت کرد که استالین وارد آخرین مرحله کما شد و پس از آن کل اتهامها برداشته شد. این عمل قهرمانانه او «خردهسنگی بود که جلوی راه افتادن ماشین بزرگی را گرفت که آماده حرکت و کشتار بود و بدین ترتیب از فاجعهای دیگر در شوروی و دنیای سیاست جلوگیری کرد و صدهاهزار، اگر نه میلیونها، انسان بیگناه در اثر آن نجات یافتند.» (Op.cit., p. ۲۹۷)
چنین مقاومتی در برابر تمام موانع، درست همان کاری است که قهرمانان انجام میدهند. ما تنها گاه و بیگاه و سالها بعد از این وقایع آگاه میشویم. بنابراین اگر ذرهای عدالت وجود داشته باشد، جایزه نوبل را نه باید به سیاستمداران فعلی و اعمالشان داد (به عبارت دیگر، به خاطر آنکه آنقدر که انتظار میرفت، خشن عمل نکردند) و نه به سیاستمدارانی که قرار است در آینده کارهایی بکنند؛ جایزه صلح نوبل را باید بهشکلی واپسنگرانه به قهرمانان بینام و نشانی چون آرخیپوف و کاراپای داد.