گاردین گزارش داد؛
پوپولیسم نمرده است؛ ۵ واقعیتی که لازم است بدانیم
امروزه پوپولیسم در تار و پود بسیاری از دموکراسیهای غربی تنیده شده و دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در کوتاهمدت یا میانمدت از میان خواهد رفت. در اینجا پنج فرضیه در رابطه با پوپولیسم را بررسی خواهیم کرد.
به گزارش ایلنا به نقل از گاردین، گفتمان غالب بر فضای سیاست اروپا با پیروزیهای انتخاباتی «امانوئل ماکرون» در فرانسه و «مارک روته» در هلند تغییر پیدا کرد. رسانههای جهانی که پیشتر از «شکستناپذیری پوپولیسم» دم میزدند، حالا از «مرگ پوپولیسم» میگویند. واضح است که هیچ کدام از این گزارهها واقعیت ندارد. در حقیقت اکنون احزاب پوپولیست به طور میانگین بیشتر از هر زمان دیگری بعد از جنگ جهانی دوم رأی میآورند. همین حالا در کابینههای بسیاری از دولتهای اروپایی از جمله فنلاند، یونان، مجارستان، نروژ و اسلواکی، وزرای پوپولیست حضور دارند. در آمریکا هم دیدیم که چطور رئیسجمهورِ میلیاردر، با علاقه زیاد گوش جان به نصایحِ پوپولیستی مشاورانش، «استیو بنون» و «استفان میلر» سپرد.
پیروزی ماکرون دست کم این شانس را به ما داد تا در فضایی که کمتر به غوغای پوپولیسم آلوده است و با روشی مستدلتر به مطالعه این پدیده پرداخته و درسهایی از آن بگیریم تا در آینده به کار آید. زیرا خواه خوشمان بیاید یا نه، امروزه پوپولیسم در تار و پود بسیاری از دموکراسیهای غربی تنیده شده و دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در کوتاهمدت یا میانمدت از میان خواهد رفت. در اینجا پنج فرضیه در رابطه با پوپولیسم را بررسی خواهیم کرد.
فرضیه اول: پوپولیسم نه راست است و نه چپ بلکه این امکان وجود دارد که پوپولیستها چپ یا راست (یا حتی میانهرو) باشند.
پوپولیسم یک ایدئولوژی است که در نهایت میخواهد جامعه را به دو گروهِ همگن و در عین حال مخالف تقسیم کند: «مردمان پاک» و «نخبگان فاسد». ایده پوپولیستها این است که سیاست باید تجلی اراده عمومی مردم باشد.
پوپولیسم بر یگانهانگاری و اخلاقیات تکیه دارد: در این ایدئولوژی مردم و نخبگان همگی دارای علایق و ارزشهای مشترک دانسته میشوند و وجه تمایز آنها فقط اخلاقیات («پاکی» در برابر «فساد») است.
پوپولیسم یک ایدئولوژی یا نوعی جهانبینی است اما در عین حال نحیف است به این معنا که فقط در مورد بخشی از مسائل دنیای سیاست نظر میدهد. برای مثال پوپولیسم هیچ نظری درباره برترین نظام سیاسی یا اقتصادی ندارد. در نتیجه همهی بازیگران سیاسی، پوپولیسم را با با یک ایدئولوژی میزبان مثل گونهای از ملیگرایی در جناح راست یا برخی گونههای سوسیالیسم در جناح چپ ترکیب میکنند. به بیان دیگر، میتوان در مقام مثال گفت که همهی پوپولیستها بیگانههراس هستند اما بیگانههراسی، پوپولیسم نیست.
درس اول: پوپولیسم را نمیتوان با اتخاذ گفتمان بیگانههراسی (نَرم) یا با محدود کردن مهاجرت شکست داد. پوپولیسم ستیزهای میان «خودِ مردم» است.
فرضیه دوم: پوپولیسم ضدسیستم است اما ضد دموکراسی نیست.
پایهایترین اصول دموکراسی، حق حاکمیت مردم و اکثریت است. اما اولاً، دموکراسیهای غربی پیش از هر چیز دموکراسیهای نیابتی هستند که در آنها نخبگان سیاسی برای جلب نظر قاطبه مردم به رقابت با هم میپردازند. ثانیاً، حاکمیتِ اکثریت بیحد و حصر نیست. مجموعهی پیچیدهای از امکانات سیاسی نظیر حقوق ویژهی اقلیتهای سیاسی، حاکمیت قانون و تفکیک قوا باعث میشوند تا حقوق اقلیت توسط اکثریت نقض نشود. مجموع این خصایص را لیبرال دموکراسی میدانیم. هر چند پوپولیسم از دموکراسی پشتیبانی میکند زیرا میخواهد که سیاست بر مبنای «اراده عمومی» مردم باشد اما با بسیاری از شاخصههای نظام لیبرال دموکراسی مخالفت میکند چون بر این باور است که قدرت غائی در اختیار مردم است.
درس دوم: پوپولیسم را تنها میتوان با دفاع آشکار و فراگیر از دموکراسی شکست داد. باید توضیح داد که نظام سیاسی ما فراتر از حق حاکمیت مردم و اکثریت است. همچنین باید گفت که جنبههای آزادیخواهانهی این نظام به نفع تمام شهروندان است، چون احتمال دارد هر کسی روزی در اقلیت قرار گیرد.
فرضیه سوم: پوپولیسم پاسخی دموکراتیک اما غیرلیبرال به لیبرالیسمِ غیردموکراتیک است.
به نوعی میتوان گفت که ظهور پوپولیسم نشان از پایان هژمونی لیبرال دارد که در آن دولتهای ملی دست به کاهشِ شدید قدرت خود زدند. نولیبرالیسم باعث شد تا بسیاری از صنایع ملی، خصوصی شوند. این در حالی بود که جریان اروپاییسازی در اروپا باعث شد که بسیاری از رشتههای سیاست به درجات بالاتر، در سطح فراملی بروند، هر چند در آن وضع نیز این مسائل اغلب در اختیار نهادهای فنسالار (مثل بانک مرکزی اروپا) قرار گرفتند.
به علاوه، بسیاری از سیاستهای اجتماعی-اقتصادی محصول تلاشهای لیبرالهای فعالتر هستند. بسیاری از این تصمیمات را دولتهایی گرفتهاند که به شکل دموکراتیک انتخاب شدهاند هر چند برخی از این تصمیمها به اندازه کافی مورد بحث و بررسی میان عموم قرار نگرفتند. همچنین هنگامی که این سیاستها اعمال میشدند از لوای سیاست بیرون میآمدند و دیگر سیاستمداران ملی تصمیمی در رابطه با آنها نمیگرفتند.
هر منتقدی با عبارتهایی نظیر «هیچ جایگزین دیگری در کار نیست» (مشهور به عبارت تینا) مواجه خواهد شد. «ما نمیتوانیم حکم اعدام را برقرار کنیم چون عضو اتحادیه اروپا هستیم.» پوپولیستها نه تنها برخی سیاستهای خاص بلکه غیرسیاسیشدنِ مسائل را نیز به چالش میکشند. ایشان غالباً به درستی میگویند هر چیز که قبلاً سیاسی بوده در صورتِ تمایلِ اکثریت، میتواند دوباره سیاسی شود.
درس سوم: لیبرال دموکراتها باید فراتر از عبارات تینا و کارزارهای ضدِپوپولیستی رفته و به سیاست ایدئولوژیک (دارای اصول) باز گردند. مسائل غیرسیاسی هم باید به صورت سیاسی توضیح داده شوند یعنی به این شکل باید توضیح داده شود که چرا غیرسیاسی ماندن این امور مفیدتر است.
نظریه چهارم: پوپولیستها غالباً پرسشهای درستی مطرح میکنند اما پاسخهای اشتباه میدهند.
بسیاری از نارضایتیهای سیاسی در دموکراسیهای غربی ناشی از فعالیتهای احزاب پوپولیست نیست بلکه این احزاب نتیجه این نارضایتیها هستند. بخش اعظم این نارضایتیها ناشی از این واقعیت است که بخشی از جامعه احساس میکند احزاب مستقر (به اندازهی کافی) سراغ مسائل مهم سیاسی نمیروند. البته این مردم همیشه هم اشتباه نمیگویند. احزاب اصلی در بسیاری از کشورها در دو دهه پایانی سده ۲۰ میلادی، مسائل مهمی نظیر مهاجرت و یکپاچگی اروپا را نادیده گرفتند. اما از آن به بعد بیش از اندازه به جبران آن برخاستند. احزاب پوپولیست با گرایشهای راست افراطی باعث شدند تا این مسائل در دستور کار سیاسیون قرار گیرد. ایشان با این کار، خود را به بلندگوی بخش نادیدهگرفتهشده جامعه تبدیل کردند. در جنوب اروپا نیز به همین شکل احزاب پوپولیستِ چپگرا بر تسلط سیاستهای ریاضتی در دههی گذشته شوریدند و بر «عبارات تینا» که احزاب مستقر به کار میبردند اعتراض کردند. پاسخ پوپولیستها در تمام این موارد ناقص بوده و بر این توهم استوار است که یک سیاست واحد وجود دارد که (به طور مساوی) برای همهی مردم مناسب است.
درس چهارم: راه شکست پوپولیسم نه در نادیده گرفتنِ پوپولیستها است و نه در تسلیم شدن به چارچوبهای آنها. این موارد هیچ کمکی به تقویت لیبرال دموکراسی نمیکند. لیبرال دموکراتها باید اصول سیاسی خود را مشخص کنند و در عین حال به بررسی تمام مسائل از جمله مسائلی که توسط پوپولیستها مطرح میشوند از نقطه نظر ایدئولوژی خودشان بپردازند.
فرضیه پنجم: قدرت پوپولیسم تا حدود زیادی بستگی به اقدامات لیبرال دموکراتها دارد.
در سالهای اخیر بسیاری از احزاب پوپولیست در کشورهای اروپایی در سطوح ملی و قارهای به رقابت انتخاباتی پرداختهاند. به طور معمول پوپولیستها۲۰ درصد از آرا را بدست میآورند و غالباً به دو حزب پوپولیست تقسیم میشوند. بزرگترین حزب پوپولیست سومین حزب بزرگ در نظام حزبی ملی است. این آمار در دوران پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه است اما آنها نماینده اکثریت نیستند.
در عین حال، بسیاری از رسانهها نیز پوپولیستهای راستگرای افراطی را به عنوان «صدای مردم» قلمداد کردهاند. حتی سیاستمداران اصلی نیز چنین چارچوبی را قبول کردهاند. این روند به دنبال برگزیت و پیروزیهای ترامپ تقویت شد. از آن جا که لیبرال دموکراتها «مردم» را به شکلِ رایدهندگان پوپولیست راستگرای افراطی تعریف کردند، احساس کردند که مجبورند نسخه نرمتری از اصول خود را پیاده کنند.
درس پنجم: لیبرال دموکراتها باید با پوپولیستها مانند دیگر بازیگران سیاسی رفتار کنند و ایشان را صدای سیاسیِ اقلیتِ (بعضاً قابل توجه) به حساب آورند. نفوذ آنها نباید با حمایت مردمی از ایشان نامتناسب باشد به خصوص هنگامی که در اقلیت قرار دارند.
ترجمه: یوسف پورانوری