ترامپ، ریاکار سیاسی با چاشنی عوامفریبی/برچسب «حزب جنگ» بر پیشانی دموکراتها
در پاسخ به اینکه باتوجه به فضای کنونی کدام نامزد پیروز میشود، باید گفت همه چیز تابع افکار عمومی و نفوذ موسسات نظرسنجی در بین مردم است.
با نزدیک شدن به هشتم نوامبر ۲۰۱۶ (۱۸ آبان ۱۳۹۵) شاهد گرمتر شدن تنور رقابتهای ریاست جمهوری ایالات متحده هستیم. «هیلاری کلینتون» از حزب دموکرات و «دونالد ترامپ» از اردوگاه جمهوریخواهان پس از گذشت ماهها رقابت درونحزبی، نهایتاً از سوی سران دو حزب و با برگزاری کنوانسیون ملی، به عنوان خروجی نهایی حزب متبوع خود به جهانیان و شهروندان آمریکا معرفی شدند. «پدیده ترامپ» که یکی از نادرترین موضوعها در ساختار سیاسی ایالات متحده به شمار میرود، پس از گذشت چند ماه توجه همگان را به خود جلب کرد و دهکده جهانی شنونده و بیننده اظهاراتی بود که شاید تا به این لحظه از سوی هیچکدام از نامزدهای ریاستجمهوری، آن هم در بین محافظهکاران آمریکا بازگو نشده بود. سخنانی که سران جمهوریخواه را تا سر حد عصبانیت پیش برد و نهایتاً عدهای از آنها عدم رایدهی به میلیارد نیویورکی را مطرح کردند.
در این بین هیلاری کلینتون هم با چند پرونده از جمله پرونده خونبار سفارت کشورش در لیبی، سریال استفاده از ایمیلها و سرورهای محرمانه، بیماری ذاتالریه و حتی در این اواخر بحث جا گذاشتن چند سند محرمانه در هتلی واقع در مسکو به علاوه روشن نبودن صورت هزینهها و منابع مالی بنیاد کلینتون روبهرو شد که حتی حضور وی در اف.بی.آی را به دنبال داشت. اما با تمامی این تفاسیر، کارنامه سیاسی او وزینتر از رقیب جمهوریخواهش است و این موضوع میتواند چهره و برخی از موضوعهای مطرح شده را تا حدی پوشش دهد. اما بحث اصلی در اینجاست که این دو نامزد در سیاستهای داخلی خود تابع کدام قانون هستند؟ آیا کلینتون ادامه دهنده راه اوباما خواهد بود و بر بیمههای اجتماعی و قوانین سختگیرانه حمل سلاح تاکید میکند یا اینکه سناریوهای دیگری در ذهن دارد. در مقابل، ترامپ با توجه به نداشتن سابقه فعالیت سیاسی به عنوان معاون رئیسجمهور، سناتور یا فرماندار چگونه میخواهد پرچمدار حزبی باشد که پایبند نبودن وی به حداقل احکام دین مسیحیت را مشکلی اساسی خوانده است.
در همین راستا با دو نفر از تحلیلگران مسائل آمریکا؛ «داوود هرمیداس باوند» و «فریدون مجلسی» به گفتوگو نشستیم و به تحلیل آخرین وضعیت انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ ایالات متحده پرداختیم که مشروح آن در محور «سیاست داخلی آمریکا» از نظر خواهد گذشت و در پرونده بعدی به نظریهها و رویکرد دو نامزد در محور «سیاست خارجی» خواهیم پرداخت.
ایلنا: در نگاهی گذرا به وضعیت رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاهد فراز و فرودهای فراوان در روند انتخاب نامزدها بودیم که نهایتاً هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ از سوی کنوانسیون ملی احزاب دموکرات و جمهوریخواه به عنوان خروجی دو حزب معرفی شدند اما پدیده ترامپ در این بین بیش از موارد دیگر برجسته شد. علت خیزش یکباره این نامزد جمهوریخواه چیست؟ آیا جامعه آمریکا با شعارهای وی هماهنگ شد یا او توانست بر ساختار اجتماعی ایالات متحده تاثیر بگذارد؟
باوند: در تحلیل اینکه پدیده ترامپ چگونه ظهور کرد و تا این حد توانست در بدنه سیاسی آمریکا نفوذ کند، باید به بررسی کلی و اجمالی از وقایع اخیر، مرکب از رویدادهای اروپا و آمریکا پرداخت. در بریتانیا دو حزب سنتی حاکم یعنی حزب کارگر و حزب محافظهکار تاکید کردند که ادامه حضور لندن در اتحادیه اروپا به نفع این کشور است اما شاهد بودیم که اوضاع به طور دیگری نمایان شد. باید توجه داشت که در سیاست جهل منجر به ظاهر شدن وهم میشود. در آمریکا هم چنین چیزی صورت گرفت و کسی که هیچگونه سابقه سیاسی ندارد به عنوان نامزد یک حزب انتخاب میشود. اگر چه سناتورها و فرماندارهای زیادی در اردوگاه جمهوریخواهان حضور داشتند اما شاهد بودیم که در انتخابات مقدماتی مردم به ترامپ رای دادند که سابقه فعالیت سیاسی ندارد.
در اینجا دو نکته وجود دارد. نخست اینکه منهای ایالتهایی مانند نیویورک، واشنگتن، شیکاگو، سانفرانسیسکو و غیره که به آنها شهرهای «کازمو پولیتَن» گفته میشود، مابقی شهرهای آمریکا به مسائل سیاسی و موضوعهای خارج از ایالات توجه خاصی ندارند و بیشتر مسائل اقتصادی را مد نظر دارند. البته تحرکات اقتصادی در زمان اوباما در جهت بهبود اوضاع اقتصادی باقی مانده از زمان بوش برنامهریزی شد. به گونهای که باراک اوباما در زمان ورود به کاخ سفید رقمی در حدود ۷۰۰ میلیارد به بانکها، کارخانهها و کمپانیهای صنعتی معروف مانند جنرال موتورز اختصاص داد تا بتواند تا حدودی این وضعیت را بهبود ببخشد.
این طیف از ایالات متحده بیشتر به سمت روزنامهها و رسانههای محلی گرایش دارند. مثلاً اگر فرزندان این طیف در جبهههای جنگ آمریکا حضور داشته باشند، اهمیت این رسانههای محلی در نظر آنها دو چندان میشود. مضاف بر اینکه مسائلی مانند موضوعات ورزشی، اجتماعی و فرهنگی، محورهایی هستند که آنها در داخل ایالات دنبال میکنند. از اینرو باید به سخنان دونالد ترامپ توجه شود. چراکه وی حرفهای داخل خانوادهها را بیان میکرد. مشکلاتی که آنها در کف جامعه آمریکا با آن روبرو هستند. لذا برای مردم ایالتها این مدل صحبت کردن دلنشینتر خواهد بود و به بیانی گویاتر این نوع گفتمان در جامعه بیشتر خریدار دارد.
اما مساله دوم این است که کاندیدایی که به جناح حزب غیر حاکم وابسته است، صحبت از تغییر وضع موجود در سیاست خارجی و به خصوص سیاست داخلی میکند و از این جهت به دلیل به میان کشیدن واژه «تغییر» استقبال خوبی از آنها صورت میگیرد. به عنوان مثال زمانی که شوروی در اواخر دهه ۵۰ میلادی ماهواره اسپوتنیک را به فضا ارسال کرد که نشان از پیشی گرفتن مسکو از واشنگتن بود، «جان کندی» در آن زمان تمامی توان خود را گذاشت که به جامعه ایالات متحده بفهماند که برای ایجاد تغییر در این راستا تلاش خواهد کرد. همین وضعیت را در زمان تبلیغات انتخاباتی باراک اوباما هم شاهد بودیم که وی روی فلسفه تغییر مانور داد و در مورد پروندههای عراق و افغانستان و موضوعات دیگر سخن گفت و نهایتاً رئیسجمهور شد. ترامپ هم توانست از این موضوع بهرهبرداری کند و رقبای حزبی خود را کنار بزند. البته طبقه نخبه و آگاه جامعه آمریکا پیشینه او را میدانند. در سخنان وی بارها دیدهایم که موضعی را اتخاذ میکند و پس از چند روز همان مواضع را اصلاح میکند که این نشان از ضعف ترامپ در بیان دیدگاههای خود دارد که یک مدل از عدم کارکرد این نامزد جمهوریخواه در بدنه سیاسی آمریکا را نمایان میکند.
به هر جهت اگر قرار باشد در آمریکا گزینه ترامپ روی کار بیاید، به نظر میرسد که حیثیت این کشور نه تنها در میان شهروندانش بلکه در نظام بینالملل خدشهدار خواهد شد و حتی احتمال دارد که زمینه تضعیف قدرتهای جهانی فراهم شود.
اگر هیلاری کلینتون پیروز شود، تاریخ آمریکا برای اولین بار شاهد حضور رئیسجمهوری زن در این کشور خواهد شد و این موضوع میتواند وجهه دموکراسی آمریکا را افزایش دهد. مشابه این موضوع را در زمان ورود جان کندی به کاخ سفید شاهد بودیم. به گونهای که کندی اولین رئیس جمهوری کاتولیک آمریکا به حساب میآید که وارد کاخ سفید شد و به نوعی توانست قوانین نوشته و نانوشته را در هم بشکند. دلیل مخالفت جامعه آمریکا با رئیس جمهور شدن چهرههای کاتولیک به این دلیل بود که آنها معتقد بودند کاتولیکها پیرو پاپ هستند و در راستای میهنرستی گام بر نمیدارند. اما شاهد بودیم که کندی در مبارزات انتخاباتی خود در آن زمان صراحتاً اعلام کرد که «برادر من که در جنگ کشته شد، در راه آمریکا قدم برداشت، نه در راه واتیکان.»
باید بگوییم که جان کندی توانست ممنوعیت ورود «کاتولیکها» به کاخ سفید را از بین ببرد و در ادامه باراک اوباما توانست ثابت کند که یک «سیاه پوست» میتواند رئیسجمهور آمریکا شود و احتمالاً در این دوره هیلاری کلینتون میتواند نشان دهد که یک «زن» میتواند گرداننده ایالات متحده آمریکا باشد. لذا باید گفت که ورود کلینتون به کاخ سفید میتواند امتیاز مثبتی برای ایالات متحده در حالت فعلی باشد اما ظهور ترامپ میتواند تبعات و مخاطرات زیادی در ابعاد داخلی و خارجی داشته باشد. از این جهت همانطور که در ابتدای سخنانم اشاره کردم، وضعیت داخلی در کشورهای اروپایی و خصوصاً آمریکا، نسبت به گذشته بسیار تغییر کرده است.
به عنوان مثال در اروپا، اشخاصی که به سوسیالیستها گرایش دارند، به همین جریان یا انشعابهای آن رای خواهند داد و تا حدودی تابع ایدئولوژی سیاسی و جناحبندیها هستند اما در آمریکا چنین حالتی وجود ندارد. یعنی ممکن است فردی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به نامزد جمهوریخواه رای بدهد اما در انتخابات موازی، سناتور یا فرماندار دموکرات را برگزیند. از این حیث میگوییم که هیچگونه ایدئولوژی سیاسی یا مذهبی در این بین خلاف اروپا وجود ندارد. کما اینکه نگاه مردم به احزاب سنتی متفاوت شده است. به همین جهت نظارهگر این هستیم که در اروپا مردم به خروج از اتحادیه اروپایی رای دادند و در آمریکا به سمت ترامپ متمایل شدند.
مجلسی: از سالهایی که دموکراسی و در مقطع دیگر، فرآیند گزینش توسط رایگیری مطرح شده است، «بحث گزینش عقلا» به میان آمد که مردم عوام از آن تبعیت کردند و وارد چالش نمیشدند. به طوری که این دسته معتقد هستند عدهای در حکومتداری و زمامداری متخصص هستند و از سوی دیگر نگاهشان به احزاب و زد و خورد بین آنها بود، و از این منظر با رویت این وضعیت به نفع اشخاص و احزاب، آراء خود را به صندوقها انداختند. لذا زمانی که چهره عوام مطرح میشود، در مقابل منطقهای اساسی و فلسفی رنگ میبازد. در آلمان چنین حالتی به وجود آمد. آلمان کشوری است که از لحاظ فرهنگی، اقتصادی، نظامی و حتی در زیر مجموعههای هنر مانند موسیقی و تئاتر تاریخچه عمیقی دارد اما شاهد بودیم که در همین کشور به یکباره در عمق ناامیدی مردم، به یکباره شخصی مانند «آدولف هیتلر» نمایان میشود و به آنها امید میدهد و جایگاه ژرمنها را بالاترین و عالیترین مرتبه در جهان قلمداد میکند که اتفاقاً «عوام» آن را تایید کردند.
از این منظر در آمریکا برخی اوقات «موجهای سیاسی و اجتماعی» پدیدار میشود که نمیدانیم که آنها را باید راستگرا یا چپگرا خطاب کنیم و پرسش پیش میآید که این جریان زاییده کدام لایه از ساختار آمریکا است؟ لذا در حالت کنونی نظریه عوامگرایی است که خروجی آن به روی کار آمدن ترامپ بود. از این جهت موجی که نامزد جمهوریخواه این دوره از انتخابات، سوار بر آن در کارزار رقابتها میتازد؛ ما را به یاد هیجانهای هیتلر میاندازد. اوضاع از جایی وخیمتر میشود که ترامپ بارها مواضعی که اتخاذ کرده را مجدداً تکذیب میکند و چند روز بعد آن را منکر میشود. این نشان از بیتجربه بودن وی دارد که اگر به عنوان رئیسجمهوری انتخاب شود، میتواند با یک تصمیم و موضعگیری غلط فجایعی بدتر از هیروشیما را به بار بیاورد.
البته ناگفته نماند که هیتلر، نابغه نظامی بوده و حتی درباره خیلی از مسائل تفکر کرد و تعدادی کتاب به چاپ رسانده بود. از جهاتی دیگر او در بحث توسعه اقتصادی و صنعتی توانست موفقیتهای زیادی را به دست بیاورد اما در مورد ترامپ نمیتوانیم چنین حالتهایی را مشاهده کنیم. ترامپ به دلیل دسترسی به منابع مالی عظیم، نتوانسته است «کسب و کار» را با «راهبرد و سیاست اقتصادی» مقایسه کند.
به بیانی گویاتر ترامپ نمیتواند سیاستگذاری روشنی برای تفکیک این دو عنصر مهم در محور اقتصادی بیان کند. چراکه وی به منابع مالی عظیم دسترسی دارد و از موضع بالاتر سخن میگوید. از این جهت ترامپ نیاز به همراهی یک موج عظیم مردمی نیاز داشت که تاکنون توانسته قسمتی از آنها را با خود همراه کند. به علاوه اینکه این شخص به دیگران اعتنا نمیکند و حتی به برد و باخت کسی اهمیت نمیدهد که این موضوع نمایانگر «فردگرایی» است و میتواند مخاطراتی برای آمریکا خصوصاً در محور سیاست خارجی به دنبال داشته باشد.
نباید فراموش کرد که در بطن این موج از عوام، یک حس «ناسیونالیسم متعصبانه» وجود دارد که به عنوان تنها بخش هویتدهنده آنها محسوب میشود که «هویت آمریکایی» آنها است. از این منظر، این بخش هویتدهنده آمریکا دلیلی میشود تا ترامپ بتواند خیزش کند. در سطح بعد میبینیم که ترامپ با استفاده از همین موج عوام و با تکیه بر باور ناسیونالیستی، مسلمانان و حتی لاتینتبارها را مورد هجمه و حمله قرار میدهد که برای تند کردن چاشنی این موضوع به واقعه ۱۱ سپتامبر اشاره میکند. طرفداران وی هم برای ترامپ دست میزنند و شادمانی میکنند. در اینجا مشخص میشود که وی چگونه توانسته با به راه انداختن و همراهی کمپینی از طرفداران خود، حتی مکزیک را مورد خطاب قرار دهد و آن را یکی از خطرهای بالقوه ایالات متحده به دنیا معرفی کند که پس از آن افزایش مقبولیت وی در نظر سنجیها را شاهد بودیم.
مسالهای که در روزهای گذشته برجسته شده است، بحث فرار مالیاتی ترامپ در ۱۲ تا ۱۵ سال گذشته است. هیلاری کلینتون در اولین مناظره مستقیم بین دو نامزد صراحتاً به این موضوع که اتفاقاً ابعاد بسیار پنهانی دارد، اشاره کرد. حتی شخص دونالد ترامپ در گذشته اعلام کرده بود که من از پرداخت ۲۰۰ میلیون دلار مالیات واهمه ندارم که این موضوع میتواند نشاندهنده و اثبات کننده ادعای کلینتون باشد. از این رو زمانی که سران جمهوریخواه خروجی اظهارات ترامپ را در یک پکیج و قالب کلی بررسی کردند، جایگاه و حتی حیثیت خود را در خطر دیدند و عدهای از آنها اعلام کردند که به ترامپ رای نخواهند داد و همین روند تا سطوح پایینتر یعنی خانواده آنها هم پیش رفت. به گونهای که شاهد بودیم فرزند جرج بوش اعلام کرد که به کلینتون رای خواهد داد. شاید از حیث شکلی این موضوع اهمیت چندانی نداشته باشد اما از منظر ماهوی، این موضوع می تواند بر محیط اشخاص تاثیر بگذارد و ادامه آن بدون شک آرای ترامپ را کاهش میدهد.
ایلنا: با توجه به این تفاسیر میتوان جایگاه این دو نامزد را در یک سطح دانست؟
مجلسی: خیر. در مقایسه کلینتون و ترامپ نمیتوان سطح و وزن این دو نفر را با یکدیگر مقایسه کرد. کلینتون فارغالتحصیل دوره دکترای رشته حقوق از دانشگاه ییل است و پس از آن به عنوان مشاور حقوقی وارد کنگره آمریکا شد. اما در مقابل شما شخصی مانند ترامپ را میبینید که شبهات زیادی در مورد خدمت سربازی وی وجود دارد و حتی گفته شده است که او به سربازی نرفته و کارت پایان خدمتش خریداری شده است. در صورتی که خیلی از نامزدهای انتخاباتی خدمت در ارتش را یه نوع افتخار و میهنپرستی میدانند و روی آن مانور میدانند. از این جهت شما میبینید که در تمامی جهات نمیتوان این دو را با یکدیگر مقایسه کرد.
ایلنا: در نظرسنجیها و اولین مناظره که بین نامزدها صورت گرفت، موضوعها متفیاوتی مانند اقتصاد، مهاجران و مباحث اجتماعی به علاوه متمم دوم قانون اساسی ایالات متحده (مبحث حمل سلاح) مورد بحث قرار گرفت. آیا هجمههایی که نامزدها به یکدیگر وارد میکنند، بر اساس ایدئولوژی سیاسی احزاب متبوع خود نقطهگذاری میشود یا با رجوع به برآیند آنها از اوضاع و احوال جامعه طرح مساله میشود؟
باوند: باید توجه داشت که هر دو حزب وجوه اختلاف تاریخی دارند. حزب دموکرات تا حدودی طرفدار تودههای فرودست جامعه، اتحادیههای کارگری، کشاورزان و حتی مهاجران است و نگرش برون مرزی دارد. دموکراتها متهم هستند به «حزب جنگ». چراکه این حزب آمریکا را در زمان ویلسون وارد جنگ جهانی اول کرد و در زمان فرانکلین روزولت به جنگ دوم جهانی ورود پیدا کرد. همینطور این حزب در زمان ترومن، ایالات متحده را وارد جنگ کره کرد و در زمان کندی و جانسون، جنگ ویتنام را رقم زدند. اما این برچسب در زمان بوش پدر و پسر تا حدودی به سمت جمهوریخواهان متمایل شد و اندیشه سیاسی آنها بحث «قدرت جهانی» یا Global Power را دنبال میکند.
جمهوریخواهان معتقد هستند که در زمان تقسیم قدرت در ایالات باید قدرت بومی ایالتها بالا برود و حداقل دستخوش تغییر نشود اما دموکراتها اعتقاد به افزایش قدرت دولت فدرال دارند. از سوی دیگر، لیبرالها در مورد مساله مالیاتها جدی هستند اما محافظهکاران اعتقادی به افزایش مالیات ندارند و به دنبال آن دموکراتها طرفدار بیمههای اجتماعی هستند و جمهوریخواهان مخالف این موضوع. در مورد سقط جنین و همجنسگرایان هم حزب دموکرات همسو با این ماجرا است اما طیف جمهوریخواه مخالف این مبحث هستند.
حزب جمهوریخواه مخالف تغییر قانون اساسی در مورد خرید و حمل اسلحه است اما به دلیل افزایش زد و خوردهای مسلحانه و کشته شدن افراد در داخل آمریکا، تا حدودی فضای محدود کردن استفاده یا خریداری اسلحه در فضای عمومی صورت گرفته است در صورتی که دموکراتها خواستار کنترل و تغییر نظر کلی در این بحث هستند.
باید توجه داشت که آمریکا یک کشور عظیم در بحث پذیرش مهاجرت به حساب میآید و تمامی ادیان، نگرشها و قومیتها در آن حاضر هستند که به دلیل مساعد بودن شرایط کاری، این وضعیت نسبت به تمامی کشورها فرق میکند. به همین جهت دموکراتها به این روش معتقد هستند که حتی باید به مهاجران پس از گذشت چند سال شناسنامه آمریکایی اعطا کرد و آنها را جزئی از ساختار اجتماعی ایالات متحده دانست اما نگاه جمهوریخواهان به این صورت نیست و در آنجاست که شاهد حمله ترامپ به مسلمانان و مهاجران هستیم. بنابراین ترامپ توانسته با استفاده از رسانهها و افکار عمومی حجم عظیمی از تفکرات ضد مهاجران را در داخل و خارج از آمریکا مخابره کند که یک نوع «ریا کاری سیاسی» را به نمایش میگذارد و «عوام فریبی» را هم چاشنی این سناریو میکند. از این جهت است که میگوییم حضور کلینتون به اندازه ترامپ مخاطره آمیز نیست. البته باید توجه کرد که در آمریکا تا دو هفته قبل از انتخابات رویدادهایی که رخ داده است، میتواند در تصمیم مردم تاثیر بگذارد.
مجلسی: قسمت اعظمی از نظرسنجیها در آمریکا در قالب نظرسازی مطرح میشود و نهایتاً باز هم در قالب یک نظرسنجی منتشر میشود. در این راستا بخشی از افکار عمومی تحت تاثیر موج نظریههای مختلف قرار میگیرند و حتی ترس و واهمهای در آنها به وجود میآید که اگر در انتخابات شرکت نکنند، قطعاً به نظریات و خواستههای آنها به عنوان یک شهروند ضربه وارد خواهد شد. در آنجاست که نظرسنجیها عمق تاثیر و نفوذ خود را به تصویر میکشد. باید توجه داشت که در حالت کنونی فعل و انفعالهای زیادی مابین این نظرسنجیها صورت میگیرد. به عنوان مثال وتوی اوباما و ابطال آن توسط نمایندگان کنگره توانسته در جامعه آمریکا و به خصوص رایدهندگان تاثیر بگذارد. اما نمیتوانیم بگوییم چنین مسائلی یا مشابه این موضوع بر تفکرات طرفداران کدام حزب تاثیر مستقیم میگذارد. در اینجاست که موسسات افکارسنجی میتوانند جهتدهنده افکار عمومی باشند.
از این جهت باید بگوییم که این نظرسنجی و نظرسازیها با توجه به اینکه میلیاردها دلار برای کمپین نامزدها هزینه داشته و دارد،ب یتاثیر نخواهد بود و حتی میتواند در به پای صندوق آوردن مردم آمریکا مفید واقع شود. از سوی دیگر، نباید از لابیهای عربی و یهودی در روند انتخابات چشمپوشی کرد. چراکه نتایج انتخابات، مشخص کننده میزان هزینه کردن عربستان و اسرائیل در فضای داخلی ایالات متحده است و آنها پس از مشخص شدن خروجی صندوقها، اقدام به سرمایهگذاری در محورهای مختلف میکنند.
گزارش و گفتوگو : فرشاد گلزاری