جدال طالبها بر سر قدرت/ ریاض از مدارس مذهبی تا بدنه اقتصادی کابل
پس از ورود داعش به نواحی شمالی افغانستان شاهد برجسته شدن مسائل جاری این کشور خصوصاً در بعد رسانهای بودیم؛ علاوه بر آن بحران رهبری در طالبان و همچنین به نتیجه نرسیدن مذاکرات صلح از دیگر مسائل مطرح در این حوزه بود که البته نباید از سنگاندازیهای پاکستان در این بین چشمپوشی کرد.
آسیای میانه و شبه قاره در سال ۱۳۹۴ میتواند قرینهای از خاورمیانه به حساب بیاید که به تازگی در حال تجربه کردن رگههایی از خشونت داعش در سوریه است. حضور القاعده و طالبان در افغانستان از گذشته تاکنون علاوه بر پایهگذاشتن ایدئولوژی خاص خود توانسته راهبردهای سنتی عربستان در آسیای مرکزی را پیادهسازی کند که البته کفه ترازو به سمت القاعده در این خصوص سنگینی میکند و از همین جاست که باید نفوذ مذهبی و فکری به همراه رخنه اقتصادی سعودیها در کابل مورد نظر قرار بگیرد که سابقه آن از زمان حضور شوروی در افغانستان قابلیت بررسی دارد.
از سوی دیگر شاهد اعلام مرگ ملا عمر بودیم که به گفته برخی از منابع افغان، ملا محمدعمر دو سال پیش درگذشته است اما سیاستهای سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) و خطدهی آنها به طالبان موجب شد تا پس از دو سال این موضوع رسماً اعلام شود و همین مساله باعث شد تا مذاکرات صلح از دور دوم به بعد با مشکل روبهرو شود که تاکنون نتیجهای در بر نداشته است. در بطن این موضوع باید به بحران رهبری در طالبان هم اشارهای کرد. به گونهای پس از مرگ ملاعمر ، ملا اختر منصور خود را رهبر طالبان اعلام کرد اما عدهای از سران رده بالای طالبان دست به اشعاب گرفتن از این گروه زدند و با وی بیعت نکردند که اخیرا هم شاهد درگیری میان گروههای جدا شده از طالبان بودیم.
مساله ادامه حضور نظامیان آمریکا در افغانستان هم یکی دیگر از موضوعهایی بود که اوباما رسماً آن را اعلام کرد. از این رو برای درک بهتر از وقایعی که در همسایگی کشورمان در حال رخ دادن است، سفرای سابق و کارشناسان مسائل افغانستان در گفتوگو با ایلنا به بررسی مسائل افغانستان در سال ۱۳۹۴ پرداختند که در ادامه مشروح آن را خواهید خواند.
قیام داعش و معمای رهبری طالبان
پیرمحمد ملازهی (کارشناس مسائل شبه قاره)
پیدایش داعش از قبل در پاکستان و افغانستان مطرح بود اما حکومتها این موضوع را تایید نمیکردند و مدتها این مساله را انکار می کردند اما در سال گذشته نشانههایی بروز و ظهور کرد که دولتها مجبور شدند تا به این موضوع اعتراف کنند. به گونهای آنها مجبور شدند این را بپذیرند که در ولایتهای ننگرهار، خوست و کُنَر و همچنین در غرب منطقه هلمند، نیروهایی با پرچم و دستارهای سیاه رنگ در حال رفتوآمد بوده و به دنبال یارگیری از گروههایی هستند که از طالبان و سایر گروههای دیگر ناراضی تشکیل شده و به دنبال جذب در داعش هستند. لذا باید گفت که سال ۱۳۹۴، سال تایید رسمی حضور داعش در افغانستان بود و از آن به بعد مشخص شد که داعش در افغانستان حضور دارد.
پرسشی که در این راستا مطرح میشود، این بود که آیا عناصر داعش در افغانستان و پاکستان بومی هستند یا اینکه از کشورهای عربنشین خاورمیانه به آنجا منتقل شدهاند؟ در این رابطه بحثهای زیادی در سال گذشته مطرح شد ولی جمعبندی کلی که تا حدود بسیار زیادی واقعی به نظر میرسد این است که، حدود ۷۰ تا ۱۰۰ نفر از خاورمیانه وارد داعش در افغانستان شدهاند و عمده فعالیت این تعداد از عناصر داعش حول محور جذب، استخدام و تدارک اسباب و وسائل لازم اعم از سلاح، تامین مالی و سایر ملزومات میگردد تا بتوانند نیروهای افغان و پاکستانی را پس از آموزش دادن در داعش به کار بگیرد.
این خبر که گفته شده داعش در سال ۱۳۹۴ تعداد زیادی از نیروهای خود در خاورمیانه را به افغانستان منتقل کرده است، تایید نشد اما در سال جدید میلادی باتوجه به اینکه در عراق و سوریه تحولات خاصی صورت گرفته و احتمال اینکه شهرهای تحت تصرف داعش به دست نیروهای دولتی بیافتد بسیار بالا رفته است، ممکن است نیروهای این ناحیه به افغانستان و آسیای میانه منتقل شوند. لذا باید گفت که رشد داعش در این منطقه بیشتر بومی است تا اینکه بخواهند عناصر وارداتی را به این کشورها انتقال دهند.
دلیل اصلی اختلافی که میان رهبران سطح بالای طالبان پس از مرگ ملاعمر به وجود آمد، این بود که ملامنصور با تعدادی از نزدیکان ملاعمر جلسهای گذاشتند و تصمیم بر آن شد که اولاً مرگ ملا عمر را اعلام کنند و بگویند که مرگ ملاعمر دوسال پیش اتفاق افتاده و در این مدت این موضوع را پنهان نگه داشتهاند و همین پنهان کاری باعث شد تا یک سری از اعضای طالبان در این مورد معترض باشند. به خصوص اینکه چندی پیش ملامنصور نامهای را از زبان ملاعمر منتشر کرد و همین موضوع موجب ایجاد تنش در درون طالبان شد.
زمانی که بحث رهبری جدید مطرح شد، سه خط فکری در درون طالبان به وجود آمد. خط اول مربوط به پسر ملا عمر یعنی «ملایعقوب» و برادرش «عبدالمنان» بود که آنها رهبری ملامنصور را نپذیرفتند و معتقد بودند که باید شورای گستردهتری برای انتخاب رهبری طالبان تشکیل شود و در آنجا برای تعیین رهبر طالبان پس از ملاعمر تصمیمگیری شود که البته مدتی بعد اخباری مبنی بر بیعت آنها با ملامنصور منتشر شد و عدهای بر این عقیده بودند که سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) این تصمیم را اتخاذ کرده است. خط فکری دوم یک خط فکری انشعابی بود که از بدنه طالبان برآمد و جریان ملارسول که یکی از فرماندهان هلمند و از افراد بانفوذ به شمار میرفت، این خط را هدایت میکرد و به دنبال اعتراض در خصوص پنهانکاری مرگ ملاعمر از سوی ملامنصور، از طالبان انشعاب گرفتند و پس از آن به صورت رسمی با ابوبکر البغدادی بیعت کردند و این جریان که جریان نسبتاً قدرتمندی به شمار میرود، هم با دولت کابل در حال جنگ هستند هم با نیروهای طالبان که تحت رهبری ملا اختر منصور هستند.
خط فکری سوم جریان کوچکتری بودند که اتفاقاً اولین گروهی بودند که مرگ ملاعمر را اعلام کردند و در ابتدای مطرح شدن ملامنصور انشعاب خود را علناً اعلام کردند و گروه جدایی را تشکیل دادند. در خلال شکل گرفتن این سه گروه، گروه دیگری که در قطر و طیب آغا رهبری آن را به عهده داشت، در اعتراض به این موضوع اقدام به استعفا کرد اما اعلام جدایی از طالبان نکرد و تنها خود را از رهبری فعلی طالبان جدا کرد و تاکنون هم ادعای خاصی را مطرح نکرده است. بنابراین میتوانیم بگوییم که طالبان پس از مرگ ملاعمر، یک مدل از تجزیه را تجربه میکند.
پاکستان و آمریکا به دنبال منافع خود در افغانستان
محمدرضا فرقانی(کاردار پیشین ایران در افغانستان)
دور نخست مذاکرات صلح بین طالبان و دولت افغانستان در دوحه قطر انجام شد و قرار بود که دور دوم این مذاکرات چند هفته بعد در چین برگزار شود که قبل از برگزاری نشست دوم، خبر درگذشت ملا عمر اعلام شد و طالبان به این دلیل و به خاطر تعیین جانشین برای وی، اعلام کرد که دور دوم به تعویق بیفتد. نظریههای کارشناسی بر این است که پاکستان به دلیل عدم تامین منافعش در مذاکرات صلح طالبان با دولت افغانستان، در پی تخریب و ایجاد شکاف در مذاکرات بوده و هست. به همین دلیل بهرغم گذشت دو سال از مرگ ملا عمر، مرگ او را چند روز قبل از دور دوم مذاکرات اعلام کردند و باعث شد تا روند مذاکرات با خلل روبهرو شده و متوقف شود.
مذاکرات تا مدت نامعلومی به تعویق افتاد و روند مذاکرات صلح بین طالبان و افغانستان دچار تعطیلی و رکود شد که دلیل اصلی آن هم نارضایتی پاکستان از مذاکرات عنوان شده است. دلیل دیگر موضوع اختلافاتی است که میان دولت افغانستان و پاکستان به وجود آمده است. به طوری که در نیمه اول سال ۹۴، جنگ لفظی میان رهبران دو کشور به وجود آمده بود. عدهای در داخل طالبان با تعیین ملا اختر منصور به عنوان جانشین ملا عمر مخالفت کردند و ناراضی هستند اما در مجموع با اصرار پاکستان و تسلط دستگاه اطلاعاتی این کشور روی گروه طالبان، فعلاً ملا منصور را به عنوان رهبر طالبان جا انداختهاند. گفته شده که ملا منصور در زمان حیات ملا عمر جزء آن دسته از رهبران طالبان محسوب میشد که به گفتوگو و مذاکرات صلح معتقد بود و تقریباً رهبری بخش مذاکرهکننده طالبان با دولت افغانستان و ارتباط با کشورهای خارجی را به عهده داشت. اما بروز اختلافات در داخل طالبان نشان داد که بخشی از بدنه و رهبریت طالبان با ملا اختر منصور موافق نیستند به همین دلیل پیشبینی میشود که یکی از دلایل عدم ادامه مذاکرات صلح بین طالبان و دولت افغانستان، انتخاب ملا منصور باشد.
قطعاً تحولات سیاسی و نظامی افغانستان به خصوص در محور عملیاتهای انتحاری و تروریستی، در روند مذاکرات صلح نقش مهم و تاثیرگذاری خواهد داشت. نکتهای که در خصوص پیماننامه امنیتی میان دولت افغانستان و نیروهای نظامی خارجی که پس از روی کار آمدن اشرف غنی مجدداً امضا و اجرایی شد، این است که در بخشی از این قرارداد آمده که نیروهای آمریکایی تعدادی پایگاه نظامی برای خود در افغانستان آن هم به مدت ۱۰ سال خواهند داشت و مابقی نیروها و پایگاههای خودشان را که در سراسر افعانستان وجود دارد، تعطیل خواهند کرد. دولت آمریکا هم پس از بررسیهای لازم در خصوص ادامه حضور نیروهای خود در افغانستان به این نتیجه رسیده است که این کشور را ترک کند و تعداد بسیار کمی از نیروهایخود را در افغانستان نگه دارد که باید گفت یکی از مهمترین محورها در بحث امنیت افغانستان معاهده امنیتی میان کابل – واشنگتن خواهد بود.
در حال حاضر گفتوگوها و مذاکرات برای تصمیمگیری در خصوص خروج یا ابقای نیروهای آمریکایی برای حفظ امنیت در این کشور، میان مقامهای دولت افغانستان و دولت ایالات متحده در جریان است. با توجه به اوضاع و احوال کلی و عمومی و مشکلاتی که دولت آمریکا در افغانستان و سایر کشورهای منطقه دارد، به نظر نمیرسد که ادامه حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان منافع آمریکا را در سطح تامین کند.
طرحریزی ایدئولوژیک ریاض در کابل، از گذشته تاکنون
عبدالمحمد طاهری (کاردار سابق ایران در افغانستان)
یکی از محورهای گسترش هژمونی توسط سعودیها در افغانستان، نفوذ مذهبی و ایدئولوژیک است که اساساً بر پایه تاسیس و راهاندازی مدارس دینی و مذهبی در شهرهایی مانند کابل یا سایر ولایتهای افغانستان صورت گرفته است که دلیل اصلی این موضوع علاوه بر وابستگی و گسترش تفکر وهابی، در جهت نفوذ اقتصادی و سیاسی در بدنه دولت افغانستان طرحریزی شده است. لذا قبل از اینکه بخواهیم موضوع پایهگذاری و طرحریزی مدارس دینی عربستان و تفکر تندروی آنها را در جای جای افغانستان بررسی کنیم، ابتداً باید نگاهی گذرا به جریان سقوط طالبان در این کشور و همچنین حمایت همهجانبه عربستان بیندازیم.
در این مورد باید بگوییم که عربستان در شرایط فعلی افغانستان را هم کانون سیاسی و هم کانون مذهبی خود به شمار میآورد. زمانی در خاورمیانه اوضاع به گونهای بود که مصریها پشتوانه مذهبی کشورهای اسلامی و در معنی اخص کشورهای اهل سنت بودند و الازهر به عنوان سکاندار این موضوع به حساب میآمد که همین موضوع به عنوان اقتدار سیاسی مصریها نیز محسوب میشد. اما معادلات اخیری که در منطقه و خصوصاً در مصر اتفاق افتاد، باعث شد تا این شرایط تغییر کند و به موازات آن عربستان در تلاش است تا این خلاء را پر کند تا بتواند نمایندگی سیاسی و حتی نمایندگی مذهبی کشورهای مذکور را به دست بگیرد. با توجه به شناختی که از افغانستان دارم باید بگویم که بهرغم اینکه عربستان تشابهات مذهبی فراوانی با افغانها دارد اما بیشتر با یک رویکرد سیاسی در افغانستان حضور پیدا میکند. دلیل آن هم این است که عربستان دارای منابع مالی بسیار زیادی بوده و افغانها هم نیاز شدیدی به منابع مالی دارند.
اما دلایل نفوذ عربستان از دیدگاه مذهبی بر این پایه استوار است که تفکر وهابیت باید در میان جامعه افغانستان وجود داشته باشد. به گونهای که از گذشته و زمانی که برخی از نیروهای مجاهدین از سوی الازهر تغذیه میشدند، سعودیها با یک تاخیر ۱۰ ساله سازماندهی شده، وارد این مساله شدند. یعنی زمانی که روسها عملیات نظامی را در افغانستان پیادهسازی کردند، هستههای مذهبی عربستان در آنجا به شکل سازمانیافته تقویت شد. در زمانی که طالبان در آن مناطق حکومت میکرد، دو نیرو صریحاً از دیدگاه سیاسی و مذهبی در آنجا به طالبان کمک میکردند که یکی از آنها سعودیها بودند و دیگری پاکستانیها. در همین راستا پس از ماجراهایی که در خاورمیانه به وجود آمد و پس از آنکه اقتدار مصر تضعیف شد، عربستان مسئولیت گذشته الازهر را با یک قاعده و فرم تعریف شده و هدفمند جدید به عهده گرفت. از دیدگاه مذهبی، عربستان عصاره اندیشه خودش را هم در ولایتها و شهرهای افغانستان و هم در استان پیشاور پاکستان که بسیار نا امن بوده و حوزه نفوذ سعودیها به شمار می رود، در قالب تاسیس مدارس مذهبی اقدام به نفوذ مذهبی در این منطقه کرده است. یعنی جوانانی که از هیچ دانش و سواد ابتدایی برخوردا نیستند، در یک دستهبندی یا گروه قرار داده میشوند و افرادی که ممکن است سنشان بالا باشد و تمامی آرمانهای عربستان سعودی را چشمبسته میپذیرند هم در گروه دیگری قرار میگیرند.
اهدافی که در این سناریو دنبال میشود، همگی به این دلیل است که عربستان نمیخواهد اقتدار و حقوق مذهبیاش در این منطقه کمرنگ شود. بنابراین از یک طرف اندیشههای خود را در قالب تاسیس و راهاندازی مدارس مذهبی و دینی خود در پیشاور دنبال میکند که البته باید بگویم گستره این فعالیت تنها در پیشاور خلاصه نمیشود. به گونهای که بزرگترین حوزه علمیه در افغانستان توسط سعودیها در کابل راه اندازی شده است که البته به طور کامل از آن بهرهبرداری نشده اما هزینههای بسیار سنگینی را در این موضوع متحمل شدهاند. خدمات دیگری توسط عربستان سعودی در سطح کابل صورت گرفته است و بهرغم اینکه منشاء اقتصادی و عامالمنفعه دارد اما کاملاً اهداف سیاسی – مذهبی را دنبال میکند.
در تشریح اینکه عربستان سعودی چه اهدافی را در این پروژه دنبال میکند، چند نکته وجود دارد. از یک طرف نیروهای تندرویی که در عربستان شکل میگیرند، به سمت افغانستان و پاکستان هدایت میشوند تا سعودیها از گزند آنها در امان باشند. از طرف دیگر، عربستان با حضور تندروها در افغانستان، حوزه اقتدار خودش را تعریف میکند. یعنی در واقع درصدد است تا حوزه استراتژی مربوطه را با پشتوانه اقتصادی هنگفتی که در اختیار دارد، در چنگال خود داشته باشد.
تجربه مشاهدات میدانی که از ساختار سیاسی و مذهبی افغانستان داشتهام این را میگوید که قشر کمسواد یا بی سواد این کشور و البته اهل تسنن در افغانستان، در بسیاری از مواقع تحت تاثیر تفکرات سعودیها هستند و قشر باسواد آنها، خصوصاً اهل تسنن همچنان تحت تاثیر الازهر قرار دارند و گروههایی که از شاخه القاعده منشعب شدهاند و در مدارس حقانی و مدارس پیشاور حضور دارند، از نظر فکری مستقیماً از سوی عربستان تغذیه میشوند تا نهایتاً استراتژی سعودیها دنبال شود. بنابراین باید بگویم که حضور عربستان در افغانستان روز به روز گستردهتر می شود و حتی گروههای مسلحی که در آنجا فعال هستند از حیث مالی، آموزشی و تسلیحاتی توسط عربستان تغذیه و حمایت میشوند. به طوری که اگر بخواهیم به صورت موشکافانه بررسی کنیم، به این نتیجه میرسیم که دو جناح در افغانستان هستند که مسئولیت تغذیه تسلیحاتی گروههای مسلح در این کشور را به عهده دارند. گزینه اول عربستان سعودی و بخش کوچکی از کشورهای عربی هستند که دست به چنین اقدامی میزنند و جناح دوم، جناحی است که در پاکستان و خصوصاً در ارتش این کشور حضور دارد که آنها هم اهداف مربوط به خودشان را پیگیری میکنند. لذا در این حالت که عربستان اقدام به تقویت گروههای تندرو از حیث مالی و فکری میکند، پاکستانیها هم یک همسویی با عربستان دارند تا بتوانند در ناامن کردن افغانستان و بهرهبرداری از این موضوع نهایت استفاده را ببرند.
عربستان با این عمل به دنبال یک سناریوی دیگر است. زمانی که عربستان این گروهها را از دیدگاه سیاسی، اقتصادی و فکری حمایت میکند، میخواهد به نوعی نقش خود را به رخ ابر قدرتها بکشد که به نظر میرسد تا حدودی هم به رقابت با ایران برخاسته است. چراکه سعودیها همانند گذشته در تاریکی قدم بر نمیدارند و به صورت روشن و واضح میگوید که در مقابل نیروهایی که تقویت می کنم و آنها را از همه حیث حمایت می کنم؛ حاضر نیستم تا منطقه را از دست بدهم. لذا به شکل سنتی، سعودی ها اهل سنت را تقویت میکنند که ممکن است این افراد در میدان مبارزه باشند یا اینکه در میدان مبارزه حضور ندارند اما به شکل سنتی در افغانستان دارای پایگاه هستند که عمدتاً همان ریش سفیدان هستند که روی آنها بسیار نفوذ داشته و در حالت فعلی آنها را تقویت میکند.
نفوذ عربستان در افغانستان بسیار گسترده است و اگر بخواهیم به طور خلاصه به آن اشاره کنیم باید بگوییم که عمده این فعالیتها از دل مدارس مذهبی آنها شکل میگیرد و نه تنها در کابل بلکه در قندهار، جلالآباد و سایر استانهای دیگر وجود دارد و بخش دیگری از این فعالیتها هم که به صورت کاملاً مشهود و آشکار انجام میگیرد و با این مساله میخواهند در بدنه اقتصادی و مذهبی افغانستان نفوذ کنند که این نفوذ با هدف بهرهبرداری اقتصادی نخواهد بود بلکه میخواهند یک وابستگی اقتصادی را برای افغانها نسبت به خودشان ایجاد کنند.
زمانی که در افغانستان حضور داشتم به چشم این مساله را دیدم که وزرای کابینه حامد کرزی زمانی که وزارتخانههای آنها به مشکل مالی بر میخورد، به دو سفارتخانه قطر یا عربستان در کابل مراجعه میکردند تا بتوانند برخی از مسائل مالی خود را حل و فصل کنند لذا این موضوع بیانگر آن خواهد بود که بتوانیم تا حدودی زیادی حضور و نفوذ سعودیها در افغانستان را بهتر درک کنیم. بنابراین عربستان برای اینکه حضور و نفوذ اقتصادی خود را در افغانستان پوشش دهد، نیاز به این داشت که پایگاه سیاسی و مذهبی خود را تقویت کند که در حال حاضر این موضوع همچنان در حال پیگیری و اجرا است. یعنی مراکز مذهبی خود را که در حد و توان اندیشه وهابیون است را اداره میکند و از بطن آن نیروهایی که با اندیشه وهابی بیرون آمدهاند را در پیشبرد اهداف سیاسی خود و حضور در بدنه دولت افغانستان هدایت میکند و در پله بعدی یک نوع اخطار به آمریکا میدهد تا به این کشور بفهماند که در افغانستان حضور جدی و موثر دارد. عربستان سعودی در شرایط فعلی اگر مایل باشد، میتواند به بسیاری از گروههای معارضی که به آنها کمک میکند، دستور آتشبس بدهد و حتی آنها را خاموش کند که پاکستانیها هم به همین روال میتوانند موثر واقع شوند. اما به گمانم عربستان سعودی فعلاً قصد چنینی کاری را نخواهند داشت.
روالی که سعودیها از چند سال گذشته برای تاسیس مدارس دینی و تزریق تفکر وهابی پیش گرفتهاند بسیار قانونمند و نظاممند پیش رفته است و تنها راه حل این موضوع بیدار شدن ملتهای کشورهای هدف است. به نحوی که حضور عربستان علاوه بر افغانستان، در تاجیکستان، پاکستان، قطر و امارات بسیار پر رنگ است و اگر امروز میبینید که در یمن دست به حمله نظامی زده است به این دلیل بوده که در آنجا یک نیروی قدرتمند شیعی وجود دارد و به واقعیت دیدند که در این کشور نمیتوان گستره بحث دینی و تاسیس مدارس مذهبی و دینی را کلید بزند که نهایتاً به عملیات و مداخله نظامی متوسل شد و اگر در یمن هم ماجرا مانند افغانستان بود، بدون شک هیچگونه حملهای به این کشور صورت نمی گرفت. لذا باید بگوییم که اقدام فعلی عربستان در سطح منطقه، ورود به یک کارزار بسیار خطرناک ارزیابی میشود چراکه سعودیها اقدام به مسلح کردن تفکری در سطح منطقه کردهاند که آثار آن ر ا هم اکنون شاهد هستیم و می بینیم که چه فجایعی را به بار آوردند.
مشابه این طرح در سوریه و عراق از سوی عربستان پیگیری شد که این مشکل در داخل عربستان هم وجود دارد. چراکه نطفه این تفکر همچنان در داخل خاک این کشور فعال و زنده است اما عربستان این را یاد گرفته است که اگر در صدد تقویت حوزه نفوذش است، باید این نفوذ در خارج از ریاض اتفاق بیافتد و در همین راستا شاهد شکلگیری طالبان و القاعده توسط سعودیها در گذشته بودیم و در حالت فعلی هم شاهد خلق داعش، احرار الشام، جبهه النصره و سایر گروه های تکفیری هستیم که به وضوح میبینیم این گروه ها از لحاظ دیدگاه مذهبی و همچنین اقتصادی از جانب عربستان در حال تقویت هستند.
ضعف دولت مرکزی در مقابل طالبان مذاکرات را بینتیجه گذاشت
فداحسین مالکی (سفیر سابق ایران در افغانستان)
دلایل متعددی برای به نتیجه نرسیدن مذاکرات صلح افغانستان وجود دارد که این مذاکرات منجر به نتیجه نمیشود. اول ضعفهایی است که در دولت مرکزی وجود دارد و باعث شده تا طالبان احساس قدرت کند. به گونهای که هر وقت دولت افغانستان از قدرت بالایی برخوردار بوده مذاکرات در سطوح بالایی انجام شده و طالبان هم رغبت حضور در مذاکرات را داشت اما در حالت فعلی چنین اتفاقی نیافتاده است.
دلیل دوم این است که همسایگان افغانستان مانند ایران در این مذاکرات حضور ندارند. اگر به چند سال قبل بازگردیم، میبینیم که اجلاسی در تهران برای به نتیجه رساندن صلح میان دولت مرکزی کابل و طالبان برگزار شد که حتی طالبان هم میل به شرکت در آن را از خود نشان داد که متاسفانه هم اکنون این اتفاق عملیاتی نشد و گره کور این پرونده همچنان باز نشده باقی مانده است.
مساله بعدی این است که حضور داعش در آسیای مرکزی، معادلات افغانستان را به هم زده و باید واقعیت را بپذیریم که در طرف دیگر معادله در حالت فعلی طالبان به دولت مرکزی نزدیک نشده است. لذا داعش از این خلاء استفاده کرد و پرچم خود را در این کشور به اهتزاز در آورد. از این رو باید توجه داشت که داعش یک پدیده بینالمللی و طالبان یک پدیده بومی است و عدم توازن قدرت میان این دو میتواند مذاکرات افغانستان را با شکست منجر کند.
نکته دیگر، نقش سرویس اطلاعاتی پاکستان خواهد بود که از گذشته تاکنون کارشکنیهای بسیار زیادی در روند این مذاکرات به طرق مختلف صورت داده که در امتداد آن میتوانیم شاهد صحنهگردانی آمریکاییها باشیم و پس از آن چینیها برای نخستین بار دست به یک ابتکار عمل زدند و به میدان آمدند اما به نظر نمیرسد که بتوانند در کنار آمریکا به یک مقصود مفید و معین دست پیدا کنند چراکه در این معادلات یک به همریختگی وجود دارد که اجازه به نتیجه رسیدن مذاکرات صلح افغانستان را نمیدهد. نقش پاکستان در این معادلات و به خصوص به تعویق انداختن آن بسیار پررنگ است و به جای اینکه طالبان نقش اصلی را در این بین ایفا کند، پاکستان و زیر مجموعههای سازمان اطلاعات این کشور اقدام به هدایت این مذاکره میکنند و به عنوان بازیگر اصلی مطرح می شوند در صورتی که میبایست دولت افغانستان پررنگتر از پاکستان وارد این پرونده میشد که متاسفانه تاکنون چنین حالتی اتفاق نیفتاده است.
یکی از نقاط ضعفی که در مذاکرات صلح افغانستان دیده میشود، عدم برگزاری اجلاسها و مذاکرات سهجانبه میان افغانستان، پاکستان و ایران است که این موضوع یکی از ضعفهای موجود در مذاکرات صلح افغانستان ارزیابی میشود اما در حالت فعلی دو سال است این اجلاس برگزار نشده است. از این حیث باید بگوییم که این وضعیت باعث شده تا دولت مرکزی کابل ضعیف شود و به دنبال آن نیروهای امنیتی تضعیف شده و لشکرکشی در میان طالبان و داعش به بالاترین حد خود برسد که چنین حالتی به وجود آمدن یک بحران در آسیای مرکزی و کشیده شدن دنباله آن تا مناطق قفقاز را محتمل جلوه میدهد و مجموع این عوامل به علاوه پافشاری طالبان روی درخواستهایش، آینده روشنی برای مذاکرات صلح نمایان نمیکند.
گزارش و گفتوگو: فرشاد گلزاری