از فراز و فرود واشنگتن در سوریه تا یارکشی علیه پکن/ رویای ناکام کابل - بغداد
فراز و نشیبهایی که آمریکا در سوریه و پس از ورود روسیه متحمل شد، به علاوه تغییر تاکتیک در مقابل عربستان و اسرائیل همگی نشات گرفته از سیاست هدفدار آمریکا در عرصه خارجی و بینالمللی است که به دنبال آن تقابل با چین نمایان میشود اما در سال گذشته افغانستان و عراق از کانون توجه آمریکا دور ماند.
ایالات متحده به عنوان بازیگری در عرصه بینالملل به دلیل مواجهه با پروندههای مختلف و میل به نفوذ در محورهای مختلف، سیاست خارجی خود را بر اساس هدف مورد نظر به صورت متغیر تنظیم میکند که ثباتی در آن دیده نمیشود و میتوان از آن به عنوان «سیاست سیال» نام برد. به بیانی دیگر تعدد منافع در پروندههای مختلفی که دولت – ملتهای مورد نظر سیاست خارجی آمریکا به دنبال پیشبرد آن هستند، ایالات متحده را به دلیل اینکه قطب هژمون مهم در عرصه بینالملل به شمار میرود، مجبور به اتخاذ گفتمان و راهبرد متفاوت میکند. اتخاذ موضع مقبول در مقابل روسیه در صحنه میدانی و سیاسی سوریه یکی از موضوعاتی بود که در سال ۹۴ شاهد آن بودیم.
واشنگتن در اوایل ورود مسکو به سرزمین شام موضع تندی را اتخاذ کرده بود اما رفته رفته و با نمایان شدن مذاکرات صلح سوریه در ژنو، وین و نیویورک آن هم با حضور بازیگران منطقهای و فرامنطقهای سیاستها تا حدودی با مسکو همگرا شد که البته گفتوگوهای کری و لاوروف در جهت همپوشانی بیشتر سیاستهای دو کشور مفید واقع شد که البته عملکرد نیروی هوایی روسیه تا حدودی ائتلاف ضد داعش را به حاشیه راند. عملکرد این ائتلاف به رهبری واشنگتن در یک سال گذشته را نمیتوان موثر ارزیابی کرد چراکه شیطنتهای ریاض و خطدهی اسرائیل در این بین توازن نظامی را به هم زد و حتی در برخی مواقع جبهه تروریستها در عراق و سوریه موفقتر از ائتلاف ضد داعش عمل کرده بود.
موضوع ایستادن آمریکا در مقابل چین هم که از سالیان گذشته محور بحث بوده اما در ۱۲ ماه اخیر این مساله در سیاست خارجی آمریکا اهمیت بیشتری به خود گرفته است و استراتژی ۱+۵ دوم آمریکا در آسیای شرقی که مرکب از ایران، استرالیا، کانادا، ژاپن و کرهجنوبی خواهد بود را به عنوان خطری برای پکن نمایان کرد. اوباما به این دلیل ایران را محور نگاه و بحث خود قرار داد تا بتواند با جابهجایی شرکای استراتژیک (به صورت ماهوی و نه شکلی) علاوه بر آرام نگه داشتن منطقه، متحدی برای آینده خود در مقابل چین دست و پا کند که این به منزله اهمیت نقش ایران از حیث منطقهای و فرامنطقهای خواهد بود که حتی «فیلیباستر» هم نتوانست بر آن تاثیر بگذارد.
از طرف دیگر در افغانستان و عراق شاهد بودیم که تحرکات آمریکاییها مانند سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ و حداقل کم رنگتر از آن روزها نبود. به همریختگی در افغانستان با ورود داعش تنها باعث شد تا غربیها به ابقای پنج هزار و ۵۰۰ نظامی خود در افغانستان بسنده کنند. در عراق هم روال تقریباً به این وضع گذشت و تنها شاهد ورود یک دسته نظامی از نیروهای ویژه آمریکا آن هم به بهانه مبارزه با داعش بودیم که نشاندهنده تغییر اولویتهای واشنگتن است که سه نفر از کارشناسان مسائل بینالملل به تحلیل محورهای مذکور پرداختهاند و مشروح آن به شرح ذیر از نظر خواهد گذشت.
واگذاری محیط سوریه به روسیه توسط آمریکا هدفدار بود/ یارکشی واشنگتن در شرق آسیا برای مقابله با چین و اروپا
مهدی مطهرنیا ( تحلیلگر مسائل آمریکا – استاد دانشگاه)
آنچه که در سوریه قبل از ورود روسیه صورت گرفت، محیطی بود که آمریکا در راس آن قرار داشت و بازیهای متفاوت در سوریه که توسط بازیگران متفاوت به اجرا در آمده بود، توسط آمریکا هدایت و طرحریزی میشد و از سویی دیگر ایالات متحده خواهان گذر از مدیریت ناامنی در خاورمیانه و رسیدن به گام دوم یعنی توازن در خاورمیانه بود. سوریه جغرافیای مهم هدف آمریکا برای گذار از منطق مدریت امنیت نسبی به مدیریت توازن ضعف بوده اما در سوریه باید زمینههای خروج آمریکا در سایه هژمونی مرکب پدید میآمد و از طرف دیگر آمریکا در پی ایجاد فضای مناسب برای خلق شکاف میان روسیه و اروپا بوده است. در اوکراین و ماجرای کریمه این سناریو کلید خورده بود و آمریکاییها باید آن را تا دمشق ادامه میدادند تا زمینههای ایجاد کشمکشها را تا خاورمیانه عربی میان اروپای متحد و روسیه به وجود بیاورند. لذا در سوریه ما شاهد ورود روسیه و نیروهای اروپایی بودیم که ورود مسکو با تحریک آمریکا صورت گرفت و بهرغم اینکه خیلی از تحلیلگران میگویند ورود روسیه در تقابل با واشنگتن بوده است، باید بگویم که این ورود بر اساس اهداف بلند مدت از جمله رویارویی روسها با اروپاییها و ایجاد فضای مثبت در ارتباط با آمریکا در نزد افکار عمومی بود و هر کدام از این اهداف موضوعاتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
به موازات این معنا آمریکا توازن ضعف را کلید زد. به گونهای که ایران در امتداد فشارهای پرونده هستهای ضعیف شده بود و از سمت دیگر عربستان با دلارهای نفتی خود احساس غرور میکرد و قطر و ترکیه احساس سَرکشی میکردند و در اینجا بود که با تحرکات موجود در سوریه و بازی هماهنگ روسها و ایرانیها، سعودیها اقدام به تنشزایی فرقهای در سوریه کردند که شاهد یک تعارض داخلی بودیم. یعنی با ورود آلمانها، انگلیسیها و فرانسویها، روسها در مقابل آنها صف آرایی کردند و ایران و عربستان هم در دمشق و کلیت سوریه با یکدیگر درگیر و از فضای مرکزی به محیط پیرامونی سرایت پیدا کردند و تا جایی ادامه پیدا کرد که به کشمکش نظامی میان عربستان و سایر قطبها انجامید و اینها زمینههایی بود که آمریکا را به جهت یک حرکت معنادار در سوریه سوق داد.
ایالات متحده آمریکا در این بین با توجه به شرایط موجود توانست ائتلاف ضد داعش را رهبری کند و به افکار عمومی نشان داد که میتواند به عنوان یک رهبر تک چند قطبی در جهان به ایفای نقش بپردازد که البته نقایصی هم داشت. این بحث را مجدداً آمریکا در پرونده هستهای ایران به نمایش گذاشت که ۱+۵ نمایان شد و هم اکنون با توجه به تضعیف نیروها در سوریه آیالات متحده فرصت را مغتنم میشمارد و خواستار برقراری یک آتشبس در منطقه خواهد بود تا این آتشبس بتواند توازن قدرت بین بازیگران را به نمایش بگذارد و بحث ایجاد امنیت نسبی در خاورمیانه عربی و ایجاد یک ثبات نسبی در فلات ایران و خلیج عربی را پدیدار کند تا بتواند تا فلات تبت پیش رفته و بر چین مسلط شود.
ایالات متحده آمریکا اَوَلیّت استراتژیک خود را همگرایی با قدرت بزرگ منطقه یعنی ایران قرار داده است. آمریکا رقیب اصلی استراتژیک خود در قرن ۲۱ را چین نامیده است و گسترش قدرت آمریکا یکی از اهداف اصلی واشنگتن قلمداد شده است. آمریکا نخست یک دایره اصلی را برای اهداف خود برگزیده است و به نوعی یک ۱+۵ دیگر برای خود در این زمینه برگزیده است. این مدل پنج قدرت آینده جهان به علاوه آمریکا را نمایان میکند که حامی استراتژیک خود را بر اساس هژمونی مرکب بازتعریف کردهاند که از آنها حمایت میکند و در صورت همگرایی آنها یک مدل ۱+۵ دیگری برای کنترل مدل فعلی خلق میکند. این پنج کشور عبارتند از کانادا، ژاپن، کرهجنوبی، ایران و استرالیا که به عنوان دوستان استراتژیک آمریکا در جهان آینده فرض میشوند و اگر با همگرایی وارد میدان شوند، میتوانند دایره پیرامونی ۱+۵ فعلی را بسازند و آمریکا هم با چارچوب جدید میتواند قدرت دایره و گروه اول را کنترل کند. باید بر این نکته تاکید شود که ایالات متحده سعی میکند این پنج قدرت را با مشارکت بیشتر وارد عمل کند که به نوعی کنترل چین را رقم خواهد زد. لذا چین باید در آینده آماده سناریوهای آمریکا برای اعمال تحریم علیه خود باشد.
این فضای تحریمی به معنای اقتصادی نخواهد بود بلکه ایجاد یک حریم امن برای آمریکا مد نظر خواهد بود و در امتداد آن شاهد بودیم که در سال ۱۳۹۴ یا ۲۰۱۵ میلادی رشد اقتصادی چین کاهش پیدا کرد که احتمالاً بدتر از این ارقام را هم شاهد خواهیم بود که این موضوع تا حدود زیادی به نفع آمریکا خواهد بود و مدیریت بحران اقتصادی ۲۰۰۸ آمریکا میتواند در اینجا هم متبلور شود.
نوسانات در عملکرد ائتلاف ضد داعش که پایهگذار آن ایالات متحده بود، هم اکنون دیگر خواهان ریشهکن شدن داعش نیست. اگرچه آمریکا موسس داعش نبود و تحریک کننده احداث آن سازمانهای اطلاعاتی قطر و عربستان بود، اما تحریک آمریکا باعث رشد داعش شد. از سوی دیگر رو در رویی مصر و عربستان با انقلاب اسلامی ایران آنها را بر این باور کرد که آنها باید ابزار مقابلهای مناسبی برای ایران و اندیشههای آنها بسازند تا با بازتعریف دین در حوزه سیاست و دادن وکالت سیاسی به داعش و سایر گروهها بتوانند ایران را مهار کنند. لذا موسس داعش سیستمهای اطلاعاتی جهان عرب هستند اما بهرهبردار آنها ایالات متحده خواهد بود. ائتلاف ضد داعش هم اکنون بعد از پرونده هستهای ایران و حل و فصل آن نقصان پیدا میکند و به باورم یک صهیونیسم آمریکایی پشت مرزهای ایران هدایت شد که میتوان گفت یک دولت اسلامی صهیونیست به اسم داعش پایه گذاشته شد که این معنا با خردورزی سیاست خارجی و رهبری ایران به هم خورد و ایران به همگان فهماند تا برای مبارزه با داعش باید از راهکار نظامی به سیاسی روی آورد و این باعث خواهد شد تا داعش از منطقه فعلی به آسیای شرقی و مرکزی نقل مکان کند. لذا ائتلاف ضد داعش برای کنترل و نه ریشهکنی داعش و هدایت آن بر نقاط جدید و سرایت آن به مناطق مذکور فعالیت داشته است.
تغییر تاکتیک آمریکا در شراکت با ریاض و تلآویو
امید ملکی ( استاد دانشگاه – کارشناس مسائل آمریکا)
سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه و به خصوص در سال ۱۳۹۴ را میتوان در دو دوره قبل از برجام و پس از برجام مورد بررسی قرار داد. به نتیجه رسیدن این پرونده موجب شد تا آمریکا به این نتیجه برسد که آمریکا نمیتواند همانند گذشته روی متحدان خود حساب باز کند و به اهداف خود برسد. تشکیل ۱+۵ و نگاه واشنگتن به ایران نشان میدهد که غربیها از آنچه که مهار ایران میخواندند، نتوانستند بهره ببرند و تا امروز سعی بر این داشتند تا با پررنگ کردن متحدان منطقهای خود، نقش ایران را کمرنگ کنند. اما نکته در اینجاست که متحدان ایالات متحده بخشی از مشکل هستند نه بخشی از راهکار. به گونهای که آنها ترجیح میدهند دلارهای نفتی را خرج خرید سلاح کنند تا از این طریق بتوانند سیاستهای آمریکا را در منطقه پیش ببرند و این راهکار هم خیلی واضح به ورطه عملیاتی شدن وارد شد. این موضوع تا جایی ادامه پیدا کرد که وزارت خارجه عربستان مجبور شد تا واکنش نشان دهد. کسانی که با ادبیات روشی آشنا هستند، میدانند که تفاوت عمدهای بین واکنش و پاسخ وجود دارد و در آن زمان کار به جایی رسید که وزیر خارجه عربستان با هواپیما به وین آمد و در حین مذاکرات به آمریکا گوشزد کرد که سیاستهای واشنگتن در صدد تضعیف عربستان است که غربیها هم به آنها اطمینان دادند چنین حالتی اتفاق نخواهد افتاد و تلاشهای سعودیها ناکام ماند.
اسرائیل هم از قدیم الایام به عنوان مهمترین متحد آمریکا در منطقه به بازیگری پرداخته است اما یک هدف اصلی باعث شد تا آمریکا تمامی متحدان و سیاستهای خود در منطقه را نادیده بگیرد که البته هزینه آن را پرداخت کرد. موضوع فیلیباستری که در آمریکا اتفاق افتاد، هزینه کمی برای کاخ سفید داشت و این تنها یک سیگنال را ارسال کرد که سیاستهای آمریکا در خاورمیانه تغییر پیدا کرده است. چراکه سیاستهای آمریکا قابلیت تغییر پیدا کردن دارد. به عنوان مثال در قضیه انقلاب مصر آمریکا در یک روز سه بار موضع خود را تغییر داد و این خاصیت تغییر پذیری سیاست خارجی آمریکا است.
در مقابل سیاست خارجی کشوری مانند عربستان به طور سنتی غیرقابل تغییر است و تجربه چندین دهه نشان داده است که سیاست خارجی غیر منعطف به شدت شکننده خواهد بود که سیاست خارجی سعودیها از این نوع است که البته سیاست خارجی بسیار محافظهکار تلقی میشود. تا جایی که در عربستان شاهد هستیم وزیر خارجه چیزی حدود سه دهه بر سر کار میماند و این نشان می دهد که عدم انعطاف جزء لاینفک سیاستهای عربستان است در حالی که خاورمیانه امروز سیاستهای غیر منعطف را پذیرا نیست.
باید توجه داشت که آمریکا از سیاست خارجی اسرائیل جدا ناشدنی است و هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد و حتی میتوان از آن به عنوان «خواب غیر ممکن» حرف به میان آورد. اسرائیل در حالت فعلی و به دلیل شرایط منطقهای به دنبال شرکای استراتژیک جدید میگردد تا جایی که امروز دیگر رابطه تل آویو و ریاض یک رابطه پنهان نیست و اسرائیل به دنبال ارتباطگیری بیشتر با اعراب منطقه است و اسرائیل در صدد است تا خاورمیانهای که به دو بخش ایرانی و غیرایرانی در حال تقسیم شدن است را زیر نظر خود داشته باشد که البته بخش غیر ایرانی آن مد نظر آنها است و گسترش روابط اسرائیل با قطر و سایر کشورها نشاندهنده عمقبخشی به روابط اسرائیل با کشورهای منطقه است.
موضوع دیگر این است که نفت عامل بسیار مهمی در منطقه تلقی میشود و هنوز هم هست. هر قدر که مذاکرات پیش رفت، قیمت نفت از سمت سعودیها کمتر و کمتر شد اما به نظر میرسد که دوران خاورمیانه نفتی برای قدرتهای منطقهای به پایان رسیده است و محور اصلی نفت نیست بلکه مولفههای دیگری هم در این بین دخیل است. به طوری که اتفاقاتی که در یمن و سوریه بروز پیدا کرد عدم موفقیت سعودیها را نمایان کرد و همینطور در مورد حزبالله هم به همین مدل پیش رفته است تا جایی که شاهد محکوم شدن مقاومت از سوی عربستان به عنوان تروریست هستیم چراکه حزبالله هماکنون در دستان سعودیها نیست و آنها به این دلیل مواضع خود را علیه این گروه اتخاذ کردهاند که اهرمهای افراطی تاثیر گذار برخاسته از همین سیاستها خواهد بود.
به نظر میآید سیاست خارجی آمریکا تغییر پیدا کرده است چراکه موتلفان آنها هم تغییر پیدا کرده است و تجربههای متعدد تاریخی نشان داده که شرکای خاورمیانه آمریکا نمیتوانند برای آن مفید فایده باشند. ایالات متحده میداند که در حالت کنونی اگر بخواهد در مورد یمن یا سوریه تصمیم قاطعی بگیرد، باید با ایران پای میز مذاکره بنشیند و حضور جدی کشورمان در منطقه و عرصه بینالمللی باعث شده تا تمامی کشورهای منطقه به حضور ایران اذعان کنند و این به منزله آن است که باید ایران را نه تنها در ابعاد منطقهای بلکه در نگاه بین المللی درک کرد.
ظهور فیلیباستر/ ترس واشنگتن از تکرار افغانستان و عراق
داوود هرمیداس باوند (استاد دانشگاه - رئیس اسبق کمیته حقوق مجمع عمومی سازمان ملل)
موضوع و قدرت نفوذ «فیلیباستر» بیشتر در کنگره آمریکا مد نظر قرار داده میشود و یک قانونی است که از سالیان گذشته در ساختار قوه مقننه و سیاسی این کشور وجود داشته داشت. در این قانون زمانی که یک لایحه یا طرح قانونی در حال بررسی است و یکی از احزاب نظر مخالف با آن را داشته باشد، سعی میکنند تا با طرح نطقها و جلسات طولانی و طویل المدت زمان جلسات را بگیرند تا فرصتی برای رسیدگی ماهوی به لایحه مورد نظر نباشد.
در ایران هم چنین موضوعی در خصوص قرارداد گِس – گلشائیان که در مورد نفت بود به وجود آمد. لذا باید بگوییم که این موضوع به یک رسم تبدیل شده و اصولاً روزهایی این طرح را مطرح میکنند که نمایندگان به فکر تبلیغات کاندیداتوری خود در حوزههای انتخاباتیشان هستند و تمرکز زیادی بر موضوع طرح ندارند و به راحتی میتوان این طرح یا مصوبه را رد کرد و در کنفرانسهای بینالمللی هم این موضوع بارها اتفاق افتاده است.
بررسی قرارداد گِس – گلشائیان که در مجلس پانزدهم مطرح شده بود، در روزهای آخر این مجلس صورت گرفت و سخنرانیهای طولانی موجب شد تا رسیدگی به آن به مجلس شانزدهم موکول شود و در مجلس شانزدهم هم کمیسیون نفت تشکیل شد که نهایتاً این قرارداد رد شد و به نوعی باید بگوییم که یک مدلی از فیلیباستر در ایران صورت گرفت اما در ایالات متحده این موضوع یک امر بسیار رایج ارزیابی میشود.
در مساله برجام با وجود اینکه نیازی به بررسی این طرح در کنگره نبود و تنها جمهوریخواهان اصرار به بررسی آن داشتند، شاهد بودیم که فیلیباستر در آنجا رخ داد. اگر در مساله برجام مجلس نمایندگان و پس از آن سنا آن را تایید میکرد و رئیس جمهوری آن را تایید نمیکرد، مجدداً این پرونده به سنا میآمد و بحث دو سوم آراء پیش میآمد که در نهایت به تایید رسید. بنابراین آنچه که باید در مورد فیلیباستر مد نظر قرار گیرد این است که این موضوع مکرراً در تاریخ آمریکا اتفاق افتاده است و در آینده هم شاهد آن خواهیم بود.
در خصوص افغانستان و عراق سیاستهای آمریکا همانند گذشته نیست. تا جایی که قرار است چیزی کمتر از هفت هزار نفر از نیروهای آمریکایی در افغانستان حضور داشته باشند که این یعنی احساس خطر اوباما و ساختار سیاسی و امنیتی ایالات متحده. چراکه علاوه بر نارضایتی افکار عمومی، دموکراتها خواستار هزینهتراشی برای خود و آن هم در آخرین ماههای ریاستجمهوری اوباما نیستند. از سوی دیگر باید به توجه داشت که یکی از شعارهای انتخاباتی اوباما انتقاد از سیاستهای بوش در خصوص جنگ ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ بود که به نوعی با همین شعار توانست مقداری از آرا را به خود جلب کند. در خصوص عراق هم اوضاع به این روال بوده. ائتلاف ضد داعش در عراق با رهبری آمریکا به راه افتاد اما خروجی که برای آن تصور شده بود، محقق نشد و همین موضوع به صورت خودکار باعث شد تا ایالات متحده نتواند در خصوص حضور مجدد نظامی خود همانند گذشته و به صورت تمام عیار تصمیم قاطع بگیرد و شاهد بودیم که تنها بخش کوچکی از نیروهای ویژه خود را وارد عراق کرد که آن هم به دلیل عیان شدن تهدیدهای بیش از حد تروریستها بود که آمریکا این حد از تهدیدات را متصور نمیدانست. بنابراین باید گفت عملکرد آمریکا در افغانستان به مانند گذشته پررنگ نبوده اما این به معنای دست کشیدن و عقبنشینی کامل آنها از افغانستان یا عراق نخواهد بود بلکه تنها روش و مدل تغییر پیدا کرده اما شاهد اقدامهای فراتر از سال ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ نیستیم.
گزارش و گفتوگو: فرشاد گزاری