«بلوف نظامی» که یک دیکتاتور را سرنگون کرد
جورج پیرو که در ماه جولای از اف بی آی بازنشسته شد، در حال نوشتن کتابی درباره بازجویی از دیکتاتور عراق است. گفتگوهای دیکتاتور با پیرو تأیید کرد که هیچ سلاح کشتار جمعی وجود نداشت و جنگ عراق تحت فرضیات نادرست درگرفت، درگیری که باعث کشته شدن هزاران سرباز آمریکایی و صدها هزار عراقی شد و پیروز واقعیاش ایران بود.
دو دهه پیش، در 19 مارس 2003 ، رئیس جمهور جورج دبلیو بوش دستور حمله آمریکا به عراق را صادر کرد. بوش و مقامات ارشد دولت بارها به آمریکایی ها گفته بودند که صدام حسین دیکتاتور عراق تا دندان مسلح به سلاح های کشتار جمعی است و او با القاعده همدست است.
این ادعاها منجر به این شد که اکثر آمریکایی ها معتقد بودند که صدام در حملات 11 سپتامبر 2001 دست داشته است. بر اساس نظرسنجی مرکز تحقیقات پیو ، یک سال پس از 11 سپتامبر، دو سوم آمریکاییها گفتند که رهبر عراق به تروریستها کمک کرده است ، حتی اگر ذرهای شواهد قانعکننده برای این موضوع وجود نداشته باشد. او همچنین سلاح کشتار جمعی مورد ادعای مقامات آمریکایی را نداشت.
نیروهای ایالات متحده و بریتانیا ظرف چند هفته نیروهای صدام را شکست دادند، اما شورشی علیه مهاجمان به وجود آمد که برای سال ها ادامه یافت. در 13 دسامبر 2003 ، نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده صدام را در حفره ای به اندازه یک نفر در شمال عراق پنهان کردند.
افبیآی برای بازجویی از صدام جورج پیرو را که یک مامور ویژه لبنانی آمریکایی و در اواسط 30 سالگی بود و به زبان عربی صحبت میکرد، انتخاب کرد. FBI تحت فشار شدیدی قرار داشت تا از صدام حقیقت را در مورد سلاح های کشتار جمعی عراق و ارتباط ادعایی با القاعده دریابد .
سیا ابتدا صدام را مورد بازجویی قرار داد. و طی یک دوره هفت ماهه، پیرو ساعتهای زیادی در روز با او صحبت میکرد، بدون اینکه هیچ کس دیگری اجازه ورود به اتاق بازجویی را داشته باشد. او از دیکتاتور عراق دریافت که هیچ سلاح کشتار جمعی وجود ندارد.
گفتگوهای دیکتاتور با پیرو تأیید کرد که جنگ عراق گناه اصلی آمریکا در طلوع قرن بیست و یکم بود - جنگی که تحت فرضیات نادرست درگرفت، درگیری که باعث کشته شدن هزاران سرباز آمریکایی و صدها هزار عراقی شد.
این جنگ همچنین به جایگاه آمریکا در جهان و اعتبار دولت آمریکا در میان شهروندانش آسیب زد. حتی ارتش آمریکا به این نتیجه رسیده است که برنده واقعی جنگ در عراق آمریکا نیست. ایران بود.
پس از بازجویی از صدام، پیرو به سمت های عالی در FBI رفت و در ماه ژوئیه به عنوان مامور ویژه مسئول دفتر میدانی میامی بازنشسته شد. اکنون او در حال نوشتن کتابی درباره بازجوییهای طولانی خود از دیکتاتور عراق است.
با نزدیک شدن به بیستمین سالگرد آغاز جنگ عراق، من با پیرو در مورد آنچه که برخی آن را موفقترین بازجویی در تاریخ FBI می دانند و پس لرزه های تهاجم آمریکا به عراق که امروز هم احساس می شود، صحبت کردم.
پیتر برگن: به من بگو چگونه این همه شروع شد.
جورج پیرو: در شب کریسمس، حدود ساعت 5 بعد از ظهر، از طرف یک مدیر ارشد در بخش ضد تروریسم تماس گرفتند و او به من اطلاع داد که من به تازگی برای بازجویی از صدام حسین از طرف FBI انتخاب شده ام.
برگن: واکنش شما چه بود؟
پیرو: وحشت. در ابتدا - صادقانه بگویم - ترسناک بود که بدانم حالا قرار است از کسی بازجویی کنم که سالها در صحنه جهانی حضور داشت. این مسئولیت بسیار مهمی از طرف FBI به نظر می رسید. دو کتاب در مورد صدام حسین خریدم تا بتوانم درک خود را از اینکه او چه کسی بود و همه چیزهایی که قرار بود در روند استراتژی بازجویی مهم باشد، بهبود بخشم.
صدام در 28 آوریل 1937 در روستای کوچکی به نام الاجوا (نزدیک تکریت) به دنیا آمد . او دوران کودکی بسیار سختی را پشت سر گذاشت زیرا پدر نداشت و مادرش با عمویش ازدواج کرد که ناپدری او شد. صدام و خانوادهاش در دوران بزرگ شدن بسیار فقیر بودند و در ابتدا نمیتوانست به مدرسه برود، اما آن دوران کودکی به مردی تبدیل شد که صدام شد .
دوران کودکی اش میل عمیقی را در او ایجاد کرد که به همه ثابت کند در مورد او اشتباه می کنند و به کسی اعتماد نکند، بلکه تنها به غرایز خود تکیه کند. در جوانی به حزب بعث پیوست و یکی از اولین مأموریت های او ترور نخست وزیر وقت بود. تلاش برای ترور شکست خورد و صدام مجبور به فرار از عراق شد. اما پس از بازگشت، او را مردی سرسخت می دانستند، تصویری که او در طول دوران حرفه ای خود ترویج می کرد.
در اولین ملاقاتم با صدام، در عرض 30 ثانیه، او دو چیز را در مورد من می دانست. به او گفتم جورج پیرو نام من است و من مسئول هستم و او بلافاصله گفت: "تو لبنانی هستی." به او گفتم پدر و مادرم لبنانی هستند و بعد او گفت: "تو مسیحی هستی." از او پرسیدم که آیا این مشکلی است، و او گفت که نه. او مردم لبنان را دوست داشت. مردم لبنان او را دوست داشتند. و من اینطور گفتم: «خب، عالی. ما به طرز شگفت انگیزی با هم کنار می آییم.» (صدام مسلمان سنی بود ، در حالی که اکثر عراقی ها مسلمان شیعه هستند.)
برگن: چه مدت با صدام بودی؟ و البته، شما در سراسر جهان به زبان عربی ارتباط برقرار می کنید، درست است؟
پیرو: حدود هفت ماه. در ابتدا صبح ها او را می دیدم. من برای کادر پزشکی او ترجمه می کردم. و سپس بازجویی های رسمی هفته ای یک یا دو بار به مدت چند ساعت بود. با گذشت زمان، من بیشتر و بیشتر وقت خود را با او سپری کردم زیرا می توانستم مستقیم و خیلی سریع با او ارتباط برقرار کنم. من آن را به حدود پنج تا هفت ساعت در هر روز، یک به یک، چند ساعت در صبح، چند ساعت بعد از ظهر و سپس یک جلسه بازجویی رسمی یا دو جلسه در هفته افزایش دادم.
و ما در مورد همه چیز صحبت کردیم. بنابراین به خصوص در چند ماه اول، هدف من فقط این بود که او را به صحبت کردن وادار کنم. می خواستم بدانم او برای چه چیزی در زندگی ارزش قائل است و چه چیزهایی را دوست دارد، دوست ندارد و چه فرآیندهای فکری دارد. بنابراین ما در مورد همه چیز از تاریخ، هنر، ورزش گرفته تا سیاست صحبت کردیم. ما در مورد چیزهایی صحبت می کردیم که می دانستم او برای صحبت کردن در مورد آنها ابطال یا تردیدی ندارد.
مردم از من در مورد اولین بازجویی که از صدام انجام دادم پرسیده اند که موضوع چه بود؟ اکثر بحث اول درباره رمان منتشر شده او بود، زیرا می دانستم که او قرار نیست در مورد آن دروغ بگوید. و در مورد کتاب تحقیق و مطالعه کرده بودم.
برگن: رمان خوبی بود؟
پیرو: نه، این یک رمان وحشتناک بود.
برگن: طرح چه بود؟
پیرو: ذبیبه یک زن زیبای عرب بود و با پیرمردی وحشتناک ازدواج کرده بود. البته ذبیبه نماینده عراق بود. پیرمرد نماینده ایالات متحده بود. پادشاه، خوش تیپ و باهوش، زبیبه را از بدبختی نجات داد و آنها تا ابد با خوشی زندگی کردند. البته می توانید تصور کنید که پادشاه کی بود. …
نکته کلیدی که می تواند نتیجه بازجویی را بهبود بخشد، تخصص موضوع است. دروغ گفتن به یک متخصص موضوع بسیار دشوار است. به عنوان یک مامور اف بی آی و به ویژه به عنوان یک بازجو، می دانستم که می خواهم همه چیز را در مورد صدام بدانم زیرا ناسازگاری ها نشانه فریب است.
میخواستم صدام را درک کنم و صدام را همانطور که خودش میشناخت بشناسم. برای شما مثالی می زنم درباره تصمیم صدام برای حمله به کویت در سال 1990. ما به طور خاص در مورد آن تصمیم صحبت کردیم و یک جلسه حساس بود که صدام تصمیم گرفت به کویت حمله کند.به دلیل بازجوییهایی که از دیگران داشتم، میدانستم همه در اتاق کنفرانس کجا نشستهاند، صدام چه میکند، حتی کمربند اسلحهاش را کجا گذاشته، و چگونه آن را قرار داده است.
بنابراین، وقتی با او صحبت میکردم، آن جزئیات کوچک را مطرح میکردم تا نشان دهم چقدر آگاه بودم و چقدر دشوار است که واقعیتها را نادرست یا دروغ بگوید. هنگامی که بازداشتی با یک متخصص موضوع روبرو می شود، استرس زیادی را به فرد بازداشت شده وارد می کند، زیرا آنها باید به سختی فکر کنند تا هر نوع دروغی را بسازند که شانس موفقیت داشته باشد.
برگن: در این زمان، سیا " برنامه بازجویی اجباری " خود را اجرا می کرد. آیا از این برنامه بازجویی موازی اطلاع داشتید یا بعداً متوجه آن شدید؟ و در مورد آن چه فکری کردید؟
پیرو: من بعداً متوجه این موضوع شدم، و البته، هرگز از "تکنیک های بازجویی پیشرفته"، همانطور که به آنها اشاره می شود، استفاده نکرده ام. آنها مخالف قانون اساسی ایالات متحده، علیه سیاست FBI هستند، و واقعاً در تضاد با ارزش های اصلی FBI هستند. بنابراین، برای من، هرگز واقعاً یک گزینه نبود، زیرا من هرگز از آنها استفاده نکرده ام، نمی دانم چگونه از آنها استفاده کنم، و نمی خواهم. من احساس میکنم که این خلاف این است که ما نماینده کدام کشور هستیم و چه چیزی را نمایندگی میکنیم.
دستیار رئیس اف بی آی در بخش مبارزه با تروریسم به من گفت: «آماده باشید یک سال را با صدام حسین بگذرانید». بنابراین، مجبور نبودم در این فرآیند عجله کنم. ارزش اطلاعاتی که ما از صدام می خواستیم به مرور زمان کاهش پیدا نکرد. چه در روز اول و چه در روز 365 به همان اندازه ارزشمند بود. این متفاوت از زمانی است که شما در حال بازجویی از یک تروریست هستید، و تهدید یا نقشه ای وجود دارد، و شما زیر فشار زمانی هستید، و هدف شما جلوگیری از حمله است. بنابراین، البته، رویکرد شما متفاوت خواهد بود.
آنچه می خواستیم بدانیم در سر صدام دفن شده بود و استراتژیک بود. و این باعث شد که او آن را به اشتراک بگذارد.
برگن: پس از 11 سپتامبر، بسیاری از آمریکایی ها معتقد بودند که صدام شخصا در 11 سپتامبر دست داشته است. آیا او در مورد آن صحبت کرد؟
پیرو: همانطور که به خاطر دارید، قبل از حمله به عراق، مقاماتی در وزارت دفاع وجود داشتند که ادعا می کردند عراق به صورت عملیاتی در 11 سپتامبر دست داشته است و ما باید مشخص میکردیم که آیا این واقعیت دارد یا خیر. این دومین اولویت ما بود. اولین برنامه ما برنامه کشتار جمعی عراق بود. دوم گستردگی رابطه بین القاعده و عراق بود .
صدام به من گفت که اسامه بن لادن را دوست ندارد و به ایدئولوژی القاعده اعتقادی ندارد زیرا هدفش ایجاد یک دولت اسلامی در سراسر جهان عرب است. خب، صدام هیچ تمایلی به واگذاری قدرت یا واگذاری چیزی به دیگری نداشت. صدام با اسامه بن لادن شوخی میکرد و میگفت: «واقعاً نمیتوان به کسی که چنین ریشی دارد اعتماد کرد».
دیگر زندانیان عراقی هم تایید کردند که هیچ رابطه عملیاتی با القاعده وجود ندارد. من آن را در بهترین حالت، به عنوان یک رابطه ی بزرگ توصیف میکنم. صدام به من گفت که ضروری است بفهمم القاعده روی چه چیزی متمرکز شده است، و سپس اگر بتواند آنها را دستکاری کند، این یک مزیت اضافی خواهد بود.
برگن: صدام سکولاریست بود، درست است؟
پیرو: صدام می خواست او را یکی از بزرگترین رهبران مسلمان عرب در تاریخ بدانند. در ذهن او، او سومین جنگجوی بزرگ تاریخ مسلمانان عرب بود.
اولی حضرت محمد بود. شماره 2، صلاح الدین; و سپس او شماره 3 است. بنابراین، برای اینکه صدام به عنوان آن نوع رهبر و جنگجوی بزرگ شناخته شود، باید او را مذهبی می دانستند. اما او بسیار سکولار بود. او ناسیونالیسم عربی را در مقابل دیدگاه اسلام گرایانه ترویج کرد. او بیشتر بر جنبه عربی عراق در مقابل جنبه اسلامی عراق متمرکز بود.
برگن: طارق عزیز، وزیر خارجه او، مسیحی بود، درست است؟
پیرو: بله. طارق عزیز در مقطعی معاون نخست وزیر و وزیر امور خارجه او بود. او کلدانی بود که کاتولیک است و صدام هرگز او را مجبور به تغییر مذهب یا چیزی شبیه آن نکرد. اکثر کارکنان او در کاخ ها و اماکن ریاست جمهوری او مسیحی بودند.
برگن: سلاحهای کشتار جمعی: چگونه به وجود آمد و او چه گفت؟
پیرو: وقتی برای بازجویی از صدام انتخاب شدم، به سیا در ویرجینیا رفتم. من با مقامات آژانس، به ویژه آنهایی که روی عراق و صدام متمرکز بودند، ملاقات کردم. به من اجازه داده شد که گزارشهای قبلی صدام را از گزارشهای سیا بررسی کنم، و برای من کاملاً مشهود بود که صدام بسیار اکراه داشت و تمایلی به صحبت در مورد سلاحهای کشتار جمعی و القاعده نداشت، به خصوص در ابتدا. او بسیار مراقب بود.
من قصد نداشتم سلاح های کشتار جمعی یا القاعده را مطرح کنم تا زمانی که احساس کردم صدام می تواند صادقانه، آماده و مایل به بحث در مورد این موضوع باشد. وقتی میدانید که او نمیخواهد پاسخهای صادقانه ارائه کند یا درگیر موضوع شود، هیچ معنایی ندارد که چیزی را مطرح کنید.
ما سؤالات سلاحهای کشتار جمعی و (القاعده) را کنار گذاشتیم، و تمرکز اولیه بر ایجاد رابطهای بود که با گذشت زمان و زمانی که لازم بود آن موضوعات دشوار یا حساس مطرح شود، حیاتی میشد.
در روز تولد 67 سالگی او، در حالی که او در زندان بود و من از او بازجویی می کردم، مردم عراق این فرصت را داشتند که نه تنها به دنیا، بلکه مهمتر از آن به او نشان دهند که واقعاً چه احساسی نسبت به او دارند و انجام دادند. و این نفرت شدید بود.
عراقی ها جشن می گرفتند که مجبور نشدند تولد صدام را جشن بگیرند و آن روز، او این را در تلویزیون دید و این عواقب عاطفی قابل توجهی بر او وارد کرد، و تمام روز، او را تحت تاثیر قرار داد. این او را افسرده کرد و در پایان روز، تنها افرادی که اهمیت می دادند که تولدش است و زمان می برد تا واقعاً آن را تشخیص دهند، مأموران FBI بودند.
مامانم چند تا کلوچه خانگی درست کرد و من برایش آوردم. چای خوردیم. این روحیه او را تقویت کرد، و این بخشی از روند جستجوی مداوم راههای مختلف برای تقویت این رابطه بود، زیرا زمانی فرا رسید که او گفت: «نمیخواهم به هیچ سؤالی پاسخ دهم»، اما بعد میرود. "اما من هنوز هم می خواهم با شما صحبت کنم." و کار به جایی رسید که من توانستم به او بگویم: «گوش کن، اگر نمیخواهی چیزی به من بگویی، خوب است، اما به من دروغ نگو. این بی احترامی است.»
بنابراین، وقتی صحبت از کشتار جمعی شد، من آن را تا حدود پنج یا چند ماه پس از بازجویی مطرح نکردم.
برگن: و او به شما چه گفت؟
پیرو: بنابراین، آنچه او به من گفت این بود که البته، عراق سلاح کشتار جمعی را که ما گمان میکردیم در اختیار داشت، نداشت. صدام در ژوئن 2000 یک سخنرانی انتقادی داشت که در آن گفت که عراق سلاح کشتار جمعی دارد، و بسیاری از مردم می خواستند بدانند چرا - اگر او سلاح کشتار جمعی نداشت، چرا آن سخنرانی را انجام داد ؟ بنابراین آنها از من خواستند که از او در مورد سخنرانی بپرسم، و من به دنبال راهی یا فرصتی گشتم تا موضوع را مطرح کنم و بتوانم بدون اینکه متوجه شود در مورد کشتار جمعی از او بازجویی می کنم، با او صحبتی صریح در مورد سخنرانی داشته باشم.
و وقتی درباره آن سخنرانی به من گفت، بزرگترین دشمن او آمریکا یا اسرائیل نبودند. بزرگترین دشمن او ایران بود و به من گفت که مدام در تلاش است تا تعادل یا رقابت با ایران را حفظ کند. بزرگترین ترس صدام این بود که اگر ایران متوجه شود که عراق چقدر ضعیف و آسیب پذیر شده است، هیچ چیز مانع از حمله و تصرف جنوب عراق نمیشود. بنابراین، هدف او این بود که ایران را دور نگه دارد.
برگن: در آن دوره قبل از تهاجم ایالات متحده، او برای جلوگیری از حمله ایرانیان به عراق، اظهار داشت که سلاح کشتار جمعی دارد یا در مورد آن ابهام داشت. این چیزی است که شما می گویید؟
پیرو: قطعا. زیرا این مهم ترین تهدید او بود. تهدید او آمریکا نبود. ایران بود و او عمداً در مورد قدرت نظامیاش اطلاعات گمراهکننده می داد یا ابهام ایجاد میکرد. اگر به خاطر داشته باشید قبل از جنگ، همه آژانسهای اطلاعاتی در سراسر جهان به این نتیجه رسیده بودند که عراق به دلیل موضعگیری صدام، برخی اظهارات مبهم و سابقه قبلیاش در استفاده از سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی علیه مردمش و همچنین توسعه سلاحهای کشتار جمعی در عراق، سلاحهای کشتار جمعی دارد . برنامه تحقیقاتی تسلیحات هسته ای و وقتی نوبت به ایران رسید این به نفع او بود.
برگن: و البته، در طول دهه 1980، عراق و ایران در یک جنگ تقریباً 8 ساله جنگیده بودند که در آن صدها هزار نفر از هر دو طرف کشته شدند. پس این او را شب ها بیدار نگه می داشت، حتی بیشتر از آمریکایی ها، درست است؟
پیرو: قطعا. زیرا اگر به خاطر بیاورید، در ابتدا، ایرانی ها دستاوردهای چشمگیری داشتند، آنها در مرحله اول جنگ توانستند مقداری از زمینهای عراق را تصرف کنند.
و چیزی که واقعاً جریان را تغییر داد، در سال 1987 بود که عراق توانست به عمق تهران شلیک و حمله کند، اما ایرانی ها نتوانستند پاسخ دهند زیرا توانایی تسلیحاتی عراق را نداشتند. بنابراین آنها نمی توانند همان نوع پاسخ را ارائه دهند. و این همان چیزی بود که تهران را به زانو درآورد و آیت الله خمینی را مجبور کرد پای میز مذاکره بیاید.
صدام نمی توانست اجازه دهد ایرانی ها متوجه شوند که او این توانایی را به دلیل تحریم های آمریکا و بازرسی های تسلیحاتی عراق از دست داده است. او برای بزرگترین دشمنش «بلوف» زد و معتقد بود که هنوز به همان اندازه قدرتمند و خطرناک است که در بازه زمانی 1987-1988 بود.
برگن: آیا او از حمله آمریکا غافلگیر شد؟
پیرو: نه، وقتی این اتفاق افتاد تعجب نکرد. او ابتدا فکر نمی کرد که ما حمله کنیم. او این تصور را داشت که ما قرار بود حملات هوایی انجام دهیم، همانطور که در سال 1998 بمباران ایالات متحده به نام روباه صحرا، که حملات هوایی چهار روزه بود، انجام داده بودیم، و او توانست زنده بماند. به همین دلیل بود که تا سپتامبر 2002 سرکشی کرد، یعنی زمانی که متوجه شد رئیس جمهور بوش قصد حمله به عراق را دارد. بنابراین، او موقعیت یا وضعیت خود را تغییر داد و به بازرسان تسلیحاتی اجازه داد وارد عراق شوند تا از جنگ جلوگیری کند. با این حال، او به من گفت که احتمالاً در اکتبر یا نوامبر 2002، متوجه شد که جنگ اجتناب ناپذیر است و سپس شروع به آماده کردن خود و رهبری و ارتش خود برای جنگ کرد.
برگن: آیا فکر میکنید که او از اینکه آمریکا چقدر سریع رژیم او را سرنگون کرد شگفتزده شد؟
پیرو: او به من گفت که از فرماندهان نظامی خود خواسته است تا برای دو هفته جنگ متعارف آماده شوند، و سپس در آن مرحله، انتظار و پیش بینی کرد که جنگ غیرمتعارف یا شورش آغاز شود، و این نوع جنگ برای ایالات متحده بسیار چالش برانگیزتر خواهد بود.
برگن: خوب، معلوم شد که دقیقاً درست است. ... بخش خوبی از بازجویی شما مبنای محاکمه صدام شد، درست است؟ شما به جنایات او علیه مردمش پرداختید و این شواهد در نهایت در دادگاه علیه او مورد استفاده قرار گرفت و منجر به محاکمه و در نهایت اعدام او شد. درسته؟
پیرو: درست است. بنابراین، هدف اولیه ما جمعآوری اطلاعات بود، پاسخ دادن به دو سوال کلیدی که ما را به جنگ کشاند، و همچنین جمعآوری شواهدی که برای محاکمه نهایی او مفید باشد، زیرا همه فهمیدند که صدام در مقطعی باید با عدالت بهخاطر جنایات وحشتناکش روبرو شود. جنایاتی که او مسئول آن بود.
بنابراین، ما روی وقایع تاریخی نیز تمرکز کردیم: درباره حمله به کویت و حمله شیمیایی به کردها صحبت کردیم. صدام اعترافات انتقادی داشت، و نه تنها صدام، بلکه همه رهبران زیردست او نیز چنین کردند.
بنابراین، ما توانستیم همه آن نوع شواهد را جمع آوری کنیم و آن ها را جمع آوری کنیم، و من خوش شانس بودم که از من خواسته شد تا گزارشی را که مبنای محاکمه صدام بود، جمع آوری کنم. ما شاهدانی را که از این حملات جان سالم به در بردند و مایل به سفر و حضور در دادگاه در مقابل صدام و شهادت به جنایات او بودند را شناسایی کردیم و اسناد و صداهایی را که از این پرونده پشتیبانی می کرد، بدست آوردیم.
برگن: سوال بزرگ 20 سال بعد این است که آیا این همه ارزشش را داشت؟ شما به عراق نگاه کنید، جنگ داخلی رخ داد که در آن صدها هزار نفر کشته شدند. القاعده در زمان صدام هیچ حضوری در عراق نداشت، اما پس از حمله آمریکا، شاخه قدرتمند القاعده در عراق شکل گرفت که در نهایت به داعش تبدیل شد. سپس شما گسترش فرقه گرایی را دارید که همیشه در خاورمیانه وجود داشته است، اما بدون شک با جنگ عراق تقویت شد و به سوریه گسترش یافت و بخشی از آن جنگ داخلی شد.
صدام انسان وحشتناکی بود. او یکی از قاتل ترین مردان اواخر قرن بیستم است. با این حال، در همان زمان، او چیزهایی را در عراق که دارای یک سیستم آموزشی کارآمد و جمعیت نسبتاً تحصیلکرده بود و همه آنها به دلیل تهاجم ایالات متحده از بین رفت ، پنهان نگه داشت . پس چگونه به همه اینها فکر می کنید؟
پیرو: این یک سوال بسیار سخت است. صدام یکی از وحشی ترین دیکتاتورهای زمان ماست و مسئول برخی از وحشتناک ترین جنایات تاریخ بود. اما از سوی دیگر، او به من گفت که شما نمیدانید که اداره عراق چقدر دشوار است، اما با برکناری او به این موضوع پی خواهیم برد و سپس پرسید آیا ارزشش را داشت؟ به عنوان یک مامور FBI، خوشبختانه، در موقعیتی نبودم که در مورد آن فکر کنم یا روی آن تمرکز کنم. کار من بازجویی بود
از سوی دیگر، چیزی که من را بیشتر ناامید می کند این است که فرصت های کلیدی در آغاز جنگ و شکست های قابل توجهی از سوی ما وجود داشت، و اگر آن ها را مرتکب نمیشدیم، نمی دانم امروز عراق چقدر متفاوت به نظر می رسید.
برگن: و آن شکست ها چیست؟
پیرو: برای من، یکی از بزرگترین اتفاقات، خلع ارتش عراق توسط آمریکا بود.
برگن: چرا؟
پیرو: بزرگترین کارفرما در عراق در سال 2003 ارتش عراق بود . بنابراین، ما وارد عراق شده و ارتش را کاملاً از بین بردیم . مانند هر کشوری، یک سرباز برای زنده ماندن به حقوق و مزایای خود متکی است و بیشتر آنها خانواده، تعهدات و مسئولیت هایی دارند.
ما متوجه تاثیر آن تصمیم نبودیم و فقط همه را اخراج کردیم. وقتی به نیروی کاری با مجموعه مهارتها و آموزشهای منحصربهفرد نگاه میکنید که قابل انتقال به بسیاری چیزهای دیگر نیست، ما به این فکر نکردیم که چگونه میتواند بر وضعیت داخل کشور تأثیر بگذارد. و در نتیجه همه آنها ناراضی و عصبانی شدند و این در ابتدا اساس شورشی بود که در سالهای 2003 و 2004 با آن مواجه شدیم.
قبل از اینکه مردم عراق ما را به عنوان یک نیروی اشغالگر ببینند، چارچوب زمانی بسیار کوتاهی داشتیم تا واقعاً از برکناری صدام استفاده کنیم. من معتقدم فرصت شش ماهه داشتیم و اشتباهات بزرگی مرتکب شدیم.
برگن: اکنون که شما یک شهروند خصوصی هستید: آیا فکری در مورد اینکه عراق در حال حاضر کجاست و آینده ممکن است چگونه باشد، دارید؟
پیرو: من نسبت به آینده عراق چندان خوشبین نیستم، در درجه اول به این دلیل که عراق به رهبری نیاز دارد که عراق را در اولویت قرار دهد. این تنها کاری بود که صدام انجام داد – او به یک معنا عراق را در اولویت قرار داد و همه را با هم متحد کرد. وقتی به این موضوع نگاه می کنید می بینید که چقدر الان از هم جدا شده است. تا زمانی که کسی وارد قدرت شود و به پیشینه مذهبی یا قومی شما اهمیتی ندهد و به عراق به عنوان یک کشور فکر کند، آینده آن یک چالش خواهد بود.
برگن: سرانجام، صدام توسط دولت عراق در دسامبر 2006 اعدام شد . ویدئویی از تلویزیون دولتی پخش شد که نشان می داد لحظاتی قبل از به دار آویختن صدام، نگهبانانی که او را به اتاق اعدام آورده بودند، او را به تمسخر گرفتند و نام یک نفر را فریاد زدند. واکنش شما چه بود؟
پیرو: بله. من آن را دیدم، همانطور که در هر کانال خبری در سراسر جهان پخش شد. و صادقانه بگویم، من از آن لذت نبردم - و فقط یک بار آن را دیدم، و دلیل اینکه چرا از آن لذت نبردم، آیا از قانونی بودن آن دور شده است، درست است؟ صدام بر اساس محکومیت به جنایاتی که علیه مردم عراق مرتکب شده بود، اعدام شد. با این حال، وقتی به نحوه اعدام او نگاه می کنید: به نظر انتقام می آمد.
پیرو: من و او در مورد اعدام آینده اش صحبت کردیم زیرا می دانست که قرار است محکوم و اعدام شود، بی ربط به دفاعیات او یا هر چیز دیگری. او می خواست بر تصویر بیرون کشیده شدنش از سوراخی که توسط سربازان آمریکایی اسیر شده بود، غلبه کند، در حالی که ژولیده به نظر می رسید و برخی او را به دلیل عدم مقاومت یا جنگیدن به عنوان یک ترسو برچسب زدند. بنابراین، برای او، محاکمه و اعدام او چیزی بود که او می خواست از آن استفاده کند تا آن را پاک کند و چیز دیگری بدهد تا مردم او را به خاطر بسپارند.
در زمان اعدام او، وقتی او را آوردند، کسانی که اعدام را اجرا می کردند، او را مسخره می کردند. او را مسخره کردند و او به آنها خندید و نماز خواند. لازم نبود به او کمک کنند تا طناب دور گردنش بیاندازند، و ماسکی برای پوشاندن صورتش نپوشید. او بسیار سرکش و به یک معنا بسیار قوی یا شجاع بود. و این چیزی است که مردم به ویژه در میان جمعیت سنی جهان عرب به یاد دارند.
برگن: و اکنون در حال نوشتن یک کتاب هستید. چگونه آن را کنار هم می گذارید؟
پیرو: با تایید دفتر، در حال نوشتن کتابی درباره این تجربه هستم. هدف من این است که به خواننده این امکان را بدهم که در داخل بازجویی بنشیند و احساس کند که همانجا نشسته و آن را از نزدیک تماشا می کند، نه فقط آنچه صدام گفت، زیرا برخی از آن ها در حال حاضر موجود است، بلکه بیشتر در مورد خود تجربه، چالش ها. ، بازی شطرنجی که من و او انجام دادیم. من همچنین میتوانستم افکار و برداشتهایش را در زمانی که در زندان بود ببینم. صدام به من گفت که بهتر از دو پسرش با او آشنا شدم زیرا در نهایت بیشتر از دو پسرش با او وقت گذراندم. بنابراین، همه اینها در کتاب خواهد بود تا به خواننده بینشی نه تنها در مورد دیکتاتور بی رحم، بلکه در مورد دیگر طرف های صدام حسین نیز بدهد.