خبرگزاری کار ایران

یادداشتی از «دیوید مارپلز»؛

۳۰ سال پس از فروپاشی امپراطوری سرخ

۳۰ سال پس از فروپاشی امپراطوری سرخ
کد خبر : ۱۱۷۶۶۰۱

امروز، دستاوردهای اتحاد جماهیر شوروی، به ویژه پیروزی‌اش در برابر نازی‌ها توسط رئیس‌جمهوری و سایر رهبران روسیه مورد ستایش قرار می‌گیرد، اما آن‌ها هیچگونه تمایلی برای بازگشتن به دوران شوروی را ندارند چرا که ضعف‌های ذاتی آن سیستم کاملا مشهود هستند.

«دیوید مارپلز» استاد تاریخ روسیه و شرق اروپا در دانشگاه آلبرتا کانادا است. وی مؤلف ۲۰ جلد کتاب است. از جمله کتاب‌های وی می‌توان از سقوط اتحاد جماهیر شوروی ۱۹۸۵-۱۹۹۱ (۲۰۰۴) و درک اوکراین و بلاروس (۲۰۲۰) نام برد. 

 در ۳۱ دسامبر، سه دهه از پایان اتحاد جماهیر شوروی می‌گذرد. چرا این ابرقدرت از نقشه جهان محو شد و میراث آن کدام است؟ 

پیروزی استالین 

در فوریه ۱۹۴۵، رهبران وقت شوروی، (ژوزف استالین)، ایالات متحده (فرانکلین روزولت) و بریتانیا (وینستون چرچیل) در شهر «یالتا» در «کریمه» گردهم آمدند تا در خصوص آینده جنگ، سرنوشت آلمان هیتلر و تقسیم‌بندی اروپا مذاکره کنند. این رویداد، دوره جدیدی را رقم زد: دوره‌ای که رهبر شوروی نه فقط در یک سطح با دو قدرت امپریالیست قرار داشت، بلکه کنترل بحث را در دست گرفته بود. ارتش‌ او ضربات مرگباری در نبردهای «استالینگراد» و «کرکس»  به آلمانی‌ها و متحدانشان وارد کرده بود و گروه ارتش‌های میانی ارتش آلمان را در نبرد بگراتیون نابود کرده بود.

پیروزی در «جنگ بزرگ وطن‌پرستانه»، عبارتی که رهبران شوروی برای جنگ جهانی دوم به کار می بردند، منجر به مشروعیت‌بخشی به اتحاد جماهیر شوروی یعنی اولین دولت کمونیست جهان شد. دولتی که در نوامبر ۱۹۱۷ هنگامی که «ولادیمیر لنین» و «لئون تورتیسکی» رهبری قیام بولشویک در پتروگراد (سن‌پترزبورگ کنونی) را به عهده داشتند، بنیان‌گذاشته شد. در ۱۹۲۲، به دنبال جنگی داخلی سختی که بولشویک‌ها پیروز آن بودند کشورهایی در کنار یکدیگر قرار گرفتند تا اتحادی را تشکیل دهند (روسیه، بلاروس، اوکراین و ماوراء‌قفقاز). در دهه ۱۹۳۰، قزاقستان و کشورهای آسیای میانه هم به این اتحاد اضافه شدند و هرکدام اتحاد شوروی خودشان را دارا بودند. 

در سال ۱۹۳۹، به دنبال امضای پیمان عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان نازی، ارتش سرخ به شرق لهستان حمله کرد و آن منطقه را به جمهوری‌های اوکراین و بلاروس ضمیمه کرد. در ۱۹۴۰، سه کشور بالتیک هم اضافه شدند و مولداوی نیز جمهوری اعلام شد. در مجموع، اکنون ۱۵ جمهوری متحد وجود داشتند. منطقه ماوراءقفقاز نیز بر اساس جمعیت‌های قومی‌اش به سه جمهوری تقسیم شده بود: گرجستان، ارمنستان و آذربایجان. 

جنگ سرد

از ۱۹۴۵ که اتحاد جماهیر شوروی در اوج قرار داشت و همزمان با فروپاشی ائتلاف علیه هیتلر، مسکو وارد جنگ سرد ایدئولوژیک با ایالات متحده و اکثر متحدان غربی شد. دو ابرقدرت پس از جنگ جهانی، رقابت تسلیحاتی خطرناکی را آغاز کردند. این رقابت تسلیحاتی، هر دو نوع تسلیحات اتمی و متعارف را شامل می‌شد. 

در سال ۱۹۴۹، آلمان به دو بخش تقسیم شد: جمهوری فدرال آلمان که پایتخت آن شهر «بن» بود و جمهوری کوچک‌تری به نام جمهوری دموکراتیک آلمان و پایتخت آن «برلین شرقی» بود. از سال ۱۹۶۱، آلمانی‌های شرقی به منظور جلوگیری حرکت جمعیت به سمت غرب، دیواری را در پایتخت پیشین هیتلر احداث کردند. در همان سال، قدرت‌های غربی یک اتحاد نظامی دفاعی‌ را به نام سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که به شکل آشکاری هدف اصلی آن مواجهه با اتحاد جماهیر شوروی بود، به وجود آوردند. 

شش سال بعد، اتحاد جماهیر شوروی و متحدان اروپای شرقی‌اش پیمان مشابهی به نام «پیمان ورشو»، بر اساس قراردادی قابل تمدید که در آغاز به مدت ۱۰ سال اعتبار داشت، را به امضا رساندند. سال بعد، «نیکیتا خروشچوف» با دست زدن به اقدامی غیر قابل تصور، جرایم سلف خود، خصوصا پاک‌سازی‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ که در جریانشان بلشویک‌های قدیمی به همراه هزاران نفر دیگر کشته شدند، را محکوم کرد. به گفته خروشچوف اتحاد شوروی از مسیر لنین منحرف شده است. این سخنان که در بیستمین کنگره حزب گفته می‌شد، منجر به بروز تظاهرات در لهستان و مجارستان شد. گرچه مصالحه‌ای صورت گرفت و به موجب آن لهستان می‌توانست مسیری که خود انتخاب می‌کند را به سوی سوسیالیسم طی کند، اما به منظور جلوگیری از خروج مجارستان از معاهده، ارتش شوروی به این کشور حمله کرد. 

اصلاحات خروشچوف

خروشچوف کوشش کرد اصلاحاتی را به اجرا بگذارد، اما این اصلاحات بسیار نامنظم بودند. به عنوان مثال، وی کوشش کرد تا زمین‌های بکر را زیر کشت ببرد، در میزان تولید لبنیات به سطح آمریکا برسد و در زمین‌های حاصلخیز اوکراین ذرت بکارد. در سال ۱۹۶۱، اتحاد شوروی به واردکننده غلات تبدیل شد. شرایط خجالت‌آوری که در نتیجه مجموعه‌ای از نواقص در مزارع جمعی و دولتی به وجود آمده بود. خروشچوف البته یک دستاورد ماندگار به دست آورد؛ دست‌آوردی که بسیار فراتر از سطح توانایی‌های وی بود. شوروی اولین کپسول فضایی به نام «اسپوتنیک» را در سال ۱۹۵۷ و اولین انسان، «یوری گاگارین» را در سال ۱۹۶۱ به فضا فرستاد. پیشتازی شوروی در رقابت‌های فضایی هشت سال به طول انجامید، تا اینکه آمریکایی‌ها انسان را به ماه فرستادند. 

برخی ویژگی‌های شخصیتی خروشچوف منجر به برخی ادعاهای نسنجیده مبنی بر پیشی گرفتن از ایالات متحده شد. در حوزه نظامی، یکی از بحث برانگیزترین اقدام‌های وی، استقرار تسلیحات اتمی در جزیره کوبا بود. این تسلیحات اتمی، توانایی هدف قرار دادن اکثر نقاط ایالات متحده را داشتند. آمریکایی‌ها به رهبری  «جان اف.کندی» رئیس‌جمهوری وقت به این اقدام خروشچوف واکنش نشان دادند. جهان هیچگاه به این اندازه به مواجهه‌ای هسته‌ای نزدیک نشده بود، اما خروشچوف قبول کرد تا موشک‌ها را از کوبا خارج کند، مشروط به اینکه «فیدل کاسترو» رهبر کمونیست کوبا در قدرت باقی بماند. شکست در کوبا و فجایع کشاورزی به جایگزینی خوروشچوف با «لئونید برژنف» در کودتای داخلی کا.گ.ب (سازمان اطلاعات و امنیت شوروی سابق) در سال ۱۹۶۴ منجر شد. 

برژنف: دوران «رکود»

در سال ۱۹۷۵، اتحاد جماهیر شوروی روی کاغذ و تحت رهبری برژنف در مقام دبیرکل حزب کمونیست شوروی، به اوج قدرت خود رسیده بود و گرچه، از نظر نظامی با ایالات متحده در یک سطح قرار گرفته بود، اما سیستم کمونیستی پوسیده بود. رهبران پیر آن در خودستایی زیاده‌روی می‌کردند و به اعضای فرقه رهبر شوروی تبدیل شده بودند. چنین فرقه‌گرایی‌ای در رابطه با استالین به خوبی عمل می‌کرد، اما برژنف فاقد کاریزما و هوش مورد نیاز برای برانگیختن حس ستایش همگانی بود. وی چندین دفعه سکته کرده بود و به دلیل استفاده زیاد از دارو و قرص خواب توانایی تکلم وی با مشکل مواجه شده بود.  

در این زمان، اتحاد جماهیر شوروی به دشمن قسم خورده چین کمونسیت تبدیل شده بود و این دشمنی با برخوردهای مرزی متعددی همراه بود. همزمان با افول امپراتوری‌های پیشین غربی، دو قدرت کمونیست برای حمایت از کشورهایی که به تازگی از بند استعمار رهایی پیدا کرده بودند با یکدیگر به رقابت می‌پرداختند. در دورن شوروی، روند رشد اقتصادی به سرعت آرام شد و خارج از این کشور نیز پیشرفت‌های تکنولوژیک آمریکایی‌ها خصوصا در حوزه نظامی از این کشور پیشی گرفته بود. در اوایل دهه ۱۹۸۰، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا از ابتکار استراتژیک دفاعی (که به صورت عامیانه از آن به عنوان جنگ ستارگان یاد می‌شد) صحبت به میان آورد که در اصل ایده ایجاد سپری برای محافظت از خاک اصلی آمریکا در برابر موشک‌های هسته‌ای بود. محقق شدن چنین ایده‌ای بعید به نظر می‌آمد، اما در هر صورت شوروی در واکنش به این ایده، ناتوان بود. 

دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

در مارچ ۱۹۸۵، پس از وقوع مرگ‌های پیاپی در میان هیأت حاکمه شوروی، «میخائیل گورباچف» دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست شد. گورباچف، رهبری جوان‌تر، دلپذیرتر و مدرن بود و با مشکلاتی که جامعه شوروی با آن دست به گریبان بود، آشنایی داشت. مهم‌تر از همه، وی از سکون و نخوتی که در سطوح بالای حزب وجود داشت، کاملا آگاه بود و تلاش کرد تا جامعه شوروی را به آنچه لنین در نظر داشت بازگرداند. شش سال بعد، گورباچف از سمت خود کناره‌گیری کرد و پرچم شوروی در کرملین پایین آورده شد. پرسشی که وجود دارد این است که چرا؟ 

گرچه دلایل چنین فروپاشی‌ پاسخ ساده‌ای ندارند ولی ما می‌توانیم، پیشنهاداتی ارائه کنیم: 

نخست اینکه، رقابت تسلیحاتی عامل مهمی در کاهش سطح استاندارد زندگی در شوروی بود، شوروی ابرقدرتی بود با اقتصاد کشوری جهان سومی. اما این نکته، دلیل اصلی سقوط شوروی نبود. جنگ سرد نیز دلیل اصلی سقوط شوروی نبود. در اواخر دهه ۸۰ میلادی، ایالات متحده از گورباچوف به عنوان رهبری ایده‌آل در مسکو یاد می‌کرد. مردی که به جنگ سرد در اروپا پایان داد و زرادخانه هسته‌ای شوروی را به میزان قابل ملاحظه‌ای کاهش داد. گورباچف، در این زمان از محبوبیت بیشتری در واشنگتن برخوردار بود تا در مسکو. آمریکایی‌ها نمی‌خواستند ببینند او شکست بخورد.  

گورباچف همچنین تلاش کرد تا حزب کمونیست شوروی را اصلاح کند، اما هنگامی که چنین اقدامی غیرممکن به نظر رسید، وی کوشش کرد با ایجاد مؤسسات جدیدی مانند: نمایندگان کنگره مردم، انتخابات چند حزبی و حتی ریاست‌جمهوری شوروی به رهبری خودش، دستورات و اقدام‌های حزب را لغو کند. با وجود این، گورباچوف به عنوان یک رهبر، اراده کافی برای اتخاذ تدابیر لازم در برابر حزب کمونیست و کا.گ.ب را نداشت. در نتیجه، در اواخر سال ۱۹۹۰ و اوایل ۱۹۹۱، این به اصطلاح گروهای تندرو را به دفتر خود فراخواند. تمامی این جریان‌های تندرو در آگوست ۱۹۹۱ از کودتا به منظور جلوگیری از تحقق پیشنهاد گورباچف مبنی بر امضای پیمان معاهده با جمهوری‌ها، پشتیبانی کردند. 

اکنون به دو عامل کوتاه-مدت که احتمالا تاثیر به سزایی در فراپاشی شوروی داشتند، می‌پردازیم. اولین عامل، یکی از سیاست‌های گورباچوف موسوم به «گلاسنوست» بود. بر اساس این سیاست، رک‌گویی و انتقاد از خود که با حمله به استالین در رسانه‌ها آغاز شد، اما به سایر بخش‌های زندگی شوروی گسترش پیدا کرد: پیامدهای بحران هسته‌ای ۱۹۸۶ در چرنوبیل، نظام تصمیم‌گیری متمرکز و تمایل جمهوری‌های ملی برای کنترل بیشتر بر زندگی سیاسی و اقتصادی خودشان. در سال ۱۹۹۰، اکثر جمهوری‌های شوروی اعلام خودمختاری کرده بودند و مسکو تنها بر امور دفاعی و سیاست خارجی کنترل داشت. 

چنین تمرکززدایی‌ در یک نظام فدرال امری غیرعادی‌ نبود، اما در ژوئن ۱۹۹۱ میلاد، «بوریس یلتسین» رقیب بزرگ گورباچف، به عنوان رئیس‌جمهوری روسیه انتخاب شد و به کرملین راه یافت. یلتسین به زودی مقام نخست‌وزیری را هم عهده‌دار شد و کنگره نمایندگان روسیه به رقیبی برای کنگره نمایندگان شوروی تبدیل شد. در سال ۱۹۹۱، یلتسین به تدریج مدعی مالکیت منابع روسیه شد. پس از کودتای نافرجام روسیه ارتش و تسلیحات هسته‌ای را به کنترل خود درآورد. گورباچف، اساسا از داشتن هرگونه نقشی محروم شد و هنگامی که جمهوری‌های بالتیک، اوکراین و بلاروس از ابتکار یلتسین در نشست جنگل «بلوزا» در مرز لهستان حمایت کردند، شکست گورباچف تکمیل شد. 

به صورت خلاصه باید گفت که نخستین دولت کمونیست که تحت رهبری استالین به اوج خود رسید، از درون دچار فروپاشی شد. امروز، دستاوردهای اتحاد جماهیر شوروی، به ویژه پیروزی‌اش در برابر نازی‌ها توسط رئیس‌جمهور پوتین و سایر رهبران روسیه مورد ستایش قرار می‌گیرد، اما آن‌ها هیچگونه تمایلی برای بازگشتن به دوران شوروی را ندارند چرا که ضعف‌های ذاتی آن سیستم کاملا مشهود هستند.   

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز