بیوگرافی نویسنده کتاب امیر سالار منصور
ایمان اقبالی هستم متولد 25/04/1365 مجرد ساکن شمال تهران فرزند اول خنوادهد یک خواهر کوچکتر از خودم دارم در کل در خانواده کم جمعیت بزرک شدم تحصیلاتم فوق لیسانس بازیگری زیر نظر استاد زنده یاد امیر بدر طالی شروع کردم و بعد از دوره های متفاوت اخذ مدرک مجوز بازیگری از وزارت ارشاد اسلامی دریافت نمودم و اولین بازی در سال 87 در سریال آوا زچیکا به کارگردانی محمد رضا معینی بود بازی کردم بعد از آموزش کلاس های بازیگری رو به فیلم برداری و خبرنگاری آوردم که با شبکه های استانی شروع به فعالیت و همکاری کردم و بعد کاملا به نویسندگی رو آوردم علاقه شدید به مادر و خواهرم و خواهرزاده هام دارم سعی می کنم بهترین تفریح هایم کنار اینها باشم همیشه سعی کردم ادم بانظم باشم و متنفر از شلختگی بودنم چیزی که باعث بشه به ظاهرم ضربه بزنه دوری خواهم کرد اینم باید عرض کنم اهل رفت و آمد فامیلی نیستم و از شلوغی که باعث آرامش و آسایش بنده رو بگیره دوری خواهم کرد و تنهایی کنار خانواده ماندن را به هر چیزی ترجیح خواهم داد عاشق مادرم هستم چون بهترین یار و یاور بنده در زمینه کاری بوده و همیشه مشوق بنده
اما چطور شد که در مورد امیر سالار کتاب نوشتیم ؟
بنده به نویسندگی و نوشتن علاقه زیادی دارم گاهی اوقات در گروه چند نفره خودم دیالوگ می نوشتم و تئاتر انجام می دادیم نقش بازی می کردیم برای بنده لذت بخش بود البته اساتید و استاد های بزرگ نویسنده هستند که بنده حقیر در برابر این بزرگواران نویسنده حساب نمی آیم و باید بگویم خجالت می کشم در برابر چنین استاد های بزرگوار و اما در مورد نوشتن بنده بابت کتاب امیر سالار منصور از آن جایی که امیر سالار را خیلی وقت بود می شناختم وقتی حرفه اش و کار های تکنیک سواریش را چه به صورت مجازی چه به صورت های مختلف پیگیر بودم و چند مرتبه دیدار حضوری قولی به او دادم که در مور کار هایش ، هم کتاب و هم فیلم به صورت تله فیلم بسازم البته خواست خدا بود که کتابش را به صورت قانونی با مجوز رسمی وزارت ارشاد اسلامی در انتشارات تیمور زاده به چاپ رساندم البته دیالوگ هایی که بابت فیلم
می خواهم بسازم نوشتم و کمی نوشتن دیالوگ ها باقی ماند . بنده امیر رسالار را خیلی دوست داشتم چون ایشان پسر بسیار با ادب و با اصالت بودند و در روابط اجتماعی خیلی لوتی و مهربان مردمنش . تااینکه تصمیم بنده بابت قولی که به ایشان دادم جدی گرفتم و شروع کردم به نوشتن و با قاطعیت قلم به کاغذ گذاشتم دقیقا نوشتن را از آبان سال 96 شروع کردم اما این نوشتن متاسفانه کمی با تاخیر به طول انجامید و کم و بیش دو سال طول کشید البته باید عرض کنم این کتاب با صحنه های تلخ به اتمام رسید که خود نویسنده پریشان و بسیار ناراحت ، داستان کتاب امیرسالار به نام جییزا کلید خورد .
جییزا نامی است بر اساس واقعیت و به انتخاب خود امیر سالار انجام شد امیر علاقه شدیدی به شمال داشت بابررسی جزیره ای که در اسپانیا بود به نام ایبیزا تصمیم گرفت نام ویلا روستاییشان بر عکس ایبیزا ، جیبیزا نام گزاری کند این کتاب از حالت مستند زندگی نامه خصوصی کسب رکورد سرعت و حرفه موتور سنگین مرام و معرفت او نوشته شده بنده خیلی دوست داشتم این کتاب را به ایشان با حضور خودش کادو تقدیم کنم که متاسفانه خبر درد ناک 6 خرداد سال 98 با تصادف در میدان کاج سعادت آباد همه را شوکه کرد ومجبور شدم پایان کتاب را با وداع امیر سالار به پایان برسانم .
آیا این کتاب یا خودتان را درگیر حاشیه شدید یا نه ؟
باید عرض کنم کتاب ساعت 25 جیبیزا درگیر حواشی خیلی شده حتی درگیر بی ادبی ولی بنده اصلا نگران نیستم هر کسی هم که اگر توهین می کنه شاید دوست داشته
این طور از بنده انتقاد کنه .پس نباید نگران باشم باید آدم انتقاد پذیری باشم دست همه عزیزان چه بد چه خوب از بنده بابت کتاب انتقاد کردند بسیار متشکرم
چکیده کتاب :