از دیروز تا امروز با فناوری؛
زندگی در جزیرهای که راه رو بلد نیستی!
چندین سال پیش، زمانیکه هنوز پای اینترنت به زندگی مردم باز نشده بود، اگر به کسی میگفتید روزگاری میرسد که مرزهای جغرافیایی دیگر معنایی در ارتباطات شما نخواهد داشت، فکر میکرد از غیب سخن میگویید. با رونق اینترنت در زندگی آدمها، چراغ برقراری ارتباط با دنیا یکی یکی در خانههای مردم روشن شد و کار تا جایی پیش رفت که امروز در تمام شهرهای کوچک ایران چراغهای زیادی روشن است.
با راهاندازی امکان برقراری با دنیا، مردم در قدم اول ذوقزده شدند. روزهای اول همهچیز به معجزه میماند. همینکه امکانی فراهم شده بود که میشد بدون پرداخت هزینههای گزاف با کسی آن سر دنیا ارتباط برقرار کرد، یک قدم رو به جلو به حساب میآمد. آن روزها نه گلهای بود، نه شکایتی. همهچیز رنگ هیجان داشت و ذوقزدگی. مردم در دلشان به هوش و ذکاوت کسانی که این امکان را فراهم کرده بودند دستمریزاد میگفتند و از اینکه در دنیایی تازه قدم گذاشتهاند به خود میبالیدند. رفتهرفته اما خیلی چیزها بوی اعتراض گرفت و توقعها بالا رفت. نه اینکه آدمیزاد باید به همهچیز همانطور که هست قناعت کند و اضافهخواهی نکند. اصلا خاصیت آدمیزاد این است که جاهطلب باشد و چشمش دنبال بهترینها بدود. مسئله مهم اما درد فراموشی است. اینکه یادمان میرود از چه نداشتههایی به چه داشتههایی رسیدهایم و به جای سپاسگزاری از امکانی که اضافه شده، چنان کمر به همت نقد میبندیم که انگار میخواهیم دودمانش را به باد بدهیم و هیچ ترسی هم نداریم که مبادا امکان دوستداشتنیمان را از دست بدهیم. اصول سپاسگزاری قطعا با مطالبهگری متفاوت است. قرار نیست مطالبهگر نباشیم، ایرادها را نگوییم و به کمترینها قناعت کنیم. اما نقد هم آدابی دارد. نقد سازنده البته که خوب است و حتی واجب اما نقدی که فقط بنای بهانهجویی دارد و ایرادتراشی حتما راه به ناکجا میبرد و بیراهه.
قصه افزودههایی که به شکل امکانات مختلف وارد زندگی آدمها میشوند و در قدم اول ذوقزدگی میآورند و از یک جایی به بعد رنگ اعتراض میگیرند، حدیث مفصلی است که هر بار به نوعی با آن مواجه میشویم. یکی از نمونههای پُرحاشیه اخیر، سرویس درخواست تاکسی اینترنتی اسنپ است که از همان روز اول سر و صدای زیادی به راه انداخت. روزهای اول باز مردم هیجانزده بودند. همهجا حرف امکان تازهای بود که راهاندازی آن حملونقل مردم را پیشرفتهتر کرده بود و حالا در ایران هم مردم میتوانستند مانند کشورهای پیشرفته دنیا به جای معطلی و هزار و یک داستان دیگر، هر جا اراده کردند تاکسی خودشان را بگیرند. سرویس اسنپ خیلی زود بین مردم معروف شد و آدمها با آب و تاب زیاد آن را به دوستان و آشنایان خود معرفی میکردند. مسافران از نرخ پایین اسنپ در مقایسه با آژانس خوشحال بودند و از اینکه با قیمتی معقول و مسیریابی حرفهای راننده، میتوانند به راحتی در سطح شهر تردد کنند و نگران جای پارک نباشند در دلشان قند آب میشد. همه از سرویس تازهای حرف میزدند که دغدغه حملونقل را آسان و امکان تازهای فراهم کرده بود که تنها چند کلیک با مقصد فاصله داشت. حالا چند سالی از ظهور اسنپ در زندگی همان آدمها میگذرد. بدونشک مردم توقعشان از اسنپ هم بالا رفته و دیگر مثل روزهای اول هیجانزده نیستند. حتما اسنپ به عنوان سرویسی که شعارش خدمترسانی به مردم است، باید توقعها را برآورده کند و هیچروزی دست از تلاش برای بهتر شدن برندارد و هیچشکی هم در این نیست. اما آیا کسانی که امروز به هر بهانهای دست به اعتراض برمیدارند و کارشکنی میکنند، هیجان دیروزشان را فراموش کردهاند؟ مگر این سرویس اینترنتی هنوز هم ارزانتر از آژانسها و حتی تاکسیهای دربستی نیست؟ مگر هنوز هم با اسنپ نمیتوان راحت سفر کرد و دغدغه جای پارک ماشین نداشت؟ مگر هنوز هم تنها چند کلیک تا مقصد نمانده؟ قبول است که شاید این روزها خدمترسانی اسنپ به دلیل گستردهتر شدن این سرویس و افزایش بسیار زیاد درخواستها، گاهی با مشکل روبهرو میشود و کاستیهایی هم هست، اما با چوب گذاشتن لای چرخ اسنپ همهچیز درست میشود و به سرزمین آرمانیمان میرسیم؟ جاییکه نه فقط مسافرها، بلکه نرخ زیادی از آدمهای این سرزمین با اشتغال در ناوگان اسنپ درآمدزایی میکنند و درد بیکاری ندارند، کارشکنی تعبیر به بیانصافی نمیشود؟ اینکه ایرادها را به گوش مسئولانش برسانیم و خودمان هم آستین بالا بزنیم و با انتقادهای سازنده و زبانی دوستانه اسنپ را در خدمترسانی بهتر کمک کنیم بهتر است یا اینکه کمر همت به نابودیاش ببندیم؟ کاربری در توییتر نوشته:« تصور زندگی بدون اسنپ مثل زندگی در جزیرهای است که راه رو بلد نیستی و مدام ترس گم شدن داری. کافیه یک ساعت اسنپ مختل بشه، همهچیز مختل میشه؛ به قرارها نمیرسی و در یک کلمه آواره میشی». شما برای گُم نشدن در این جزیره چه کار میکنید؟