فرشته طائرپور با انتشار یادداشتی مطرح کرد:
چرا سیمرغ بلورین خود را به شهردار تهران دادم
اهدای سیمرغ بلورین طراحی پوستر جشنواره فجر به دكتر قالیباف، نه به خاطر مدیریت و خدمات چشمگیر شهری ایشان، بلكه بخاطر آن بود كه توجهشان را به سهم نزدیك به صفر سینمای ایران از فرصتهای تبلیغات محیطی، جلب كنم.
ایلنا: فرشته طائرپور(تهیهکننده سینما) که برای ساخت آنونس و تیزر فیلم آینههای روبرو سیمرغ بلورین جشنواره را از آن خود کرده بود، با انتشار نامهای علت اهدای این جایزه به شهردار تهران را بیان کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، متن یادداشت فرشته طائرپور که برای ایلنا فرستاده، بدین شرح است:
خیلیها در این چند روز از من پرسیدهاند كه چرا سیمرغ طراحی پوستر "آینههای روبرو" را به شهردار تهران هدیه كردهام. از آنجا كه نمیخواهم هیچ تعبیری جز آنچه در دل داشته و دارم بر این حركت اضافه شود، این یادداشت سرگشاده را مینویسم تا اول از همه جناب قالیباف و سپس اصحاب مطبوعات از آن مطلع شوند.
معمولا شما با كسی صحبت میكنید كه وجود دارد...از كسی سؤال میكنید كه امیدی به پاسخش دارید...در خانه كسی را میزنید كه احتمالی از گشودنش میدهید... از كسی گلایه میكنید كه بیتوجهیاش را حق خود نمیدانید.
من باور دارم كه در حافظه تهرانیها - بخصوص اگر مانند من از متولدین دهه سی باشند- فقط دو شهردار نامشان باقی خواهد ماند، با تعاریفی از مدیریت كه میشد از آنها توقع كارهایی فوق خدمات عادی یك شهر داشت؛ دو شهردار كه اتفاقا گوشه چشمی به فرهنگ و نیازهای تفریحی مردم داشتهاند؛ دو شهردار كه یكی از آنها حتما دكتر قالیباف است.
نمیخواهم از كارهای خوب و بدی نام ببرم كه مردم دارند به چشم خود میبینند، بخصوص در آستانه انتخابات كه هر سخنی یا سكوتی میتواند توسط جریانی، مصادره به مطلوب میشود، بلكه میخواهم از فرصتی كه پیش آمده و بحث تبلیغات سینما گشوده شده، استفاده كنم تا شاید برای این سینمای سرگیجه گرفته، فرجی مطالبه كنم.
دریافت دو جایزه در حوزه تبلیغات فیلم، بیش از هرچیز به مقوله ارتباط با مردم شهری كه در آن زندگی میكنی ربط پیدا میكند. لااقل یكی از این دو جوایز(جایزه طراحی پوستر) مشخصا آدم را به یاد این نكته میاندازد كه اثر جایزه گرفته، كدام موقعیتها را برای جلب توجه مخاطبین سینما داشته است. كجا، چگونه و چه مدت و با چه ابعاد چشمگیری در كنار میدانها یا خیابانهایی كه از آن عبور میكنیم نصب شده؟ بر عرشه كدام پل هوایی و بالای عرض كدام اتوبانی كه در آن رانندگی میكنیم دیده شده؟ بیرون و درون كدام مترو یا اتوبوسی كه ایستگاه به ایستگاه مردم را سوار و پیاده میكند توجهی را جلب كرده؟... نكند كه فقط در ابعاد یكی- دو وجبی، در نشریاتی كه اگر هم منتشر شوند، تیراژی تاسف بار دارند، چندباری به چاپ رسیده؟
در سالهای دهه ٦٠ همان سالهای تولد مجدد سینما در ایران، هنوز به رسم دوران پیش از انقلاب، تبلیغات محیطی در نصب پوسترهای ١٠٠/٧٠ روی دیوار خیابانهای پر رفت و آمد یا شیشه مغازههایی كه اجازه میدادند و معمولا در همان ناحیهای كه سینمایی وجود داشت، خلاصه میشد. با رشد تولید در سینما و افزایش تعداد پوسترها، شهرداری وقت اعلام كرد كه نصب پوستر فقط در مكانهایی كه برای این كار مشخص شده مجاز است. به مرور ابعاد پوسترها به دو و سه برابر افزایش یافت و چیزی نگذشت كه بیل بوردهای تبلیغاتی، شدند عاملی موثر در تبلیغ یك فیلم و باب ورود اسپانسرهایی كه در یك تعامل تبلیغاتی با فیلمهای درحال اكران، به خود و آن فیلم خدمت میكردند، گشوده شد.
ماجرا به استفاده كارخانههای مختلف از چهرههای بازیگران محبوب سینمایی (با دستمزدهایی بالاتر از دستمزد بازی در یك فیلم) برای تبلیغ محصولشان كشیده شد. فعال شدن عكاسان و گرافیستها، تاسیس شركتهای تبلیغاتی حرفهای، رونق روزافزون تولیدات صنعتی و رقابت چهرههای سینمایی برای حضور چشمگیرتر در این عرصه، جریان جدیدی را در حاشیه سینما ایجاد كرد و تهران نیز مانند پایتخت همه كشورهای صاحب صنعت سینما، به این رسم مرسوم تن داد.
هرچه این اتفاق بزرگتر شد، محاسبات و سهمخواهی شهرداریها و حساسیت سایر مراكزی كه اساسا برای نظارت تاسیس شدهاند هم افزایش یافت. ابتدا حضور زنان بازیگر در این تبلیغات محیطی ممنوع شد و سپس شورایهای مختلف ممیزی در بخشهای مختلف شهرداری و وزارت ارشاد جهت اعمال محدودیتهای موردی، تشكیل شدند.
حضور سینماگران در عرصه انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ٧٦ تازه مسئولان را متوجه تاثیر چهرههای محبوب و مردمی -با توجه به قابلیتهای ذاتیشان برای تبلیغ- ساخت. از همان مقطع بود كه جریانهای سیاسی به فكر استفاده از چهرههای سینمایی همراه با خود و یا مانع تراشی برای استفاده رقیب خود از چنین پتانسیلی افتادند و از آنجا كه متاسفانه روش ممنوعسازی هر پدیدهای ریسك كمتری دارد، استفاده از بازیگران سینمای ایران در این تابلوهای تبلیغاتی ممنوع اعلام شد و به جایشان تصاویر جرج كلونیها و بازیگران نقش جیمزباند، بر صفحه بیل بوردهای بزرگ نقش بستند.
از آنجا كه هر واقعیت مردمی، در مواجهه با موانع، بالاخری مفری برای عبور پیدا میكند، چیزی نگذشت كه بیل بوردهای سینمایی با زیرنویس تبلیغاتی موسسات صنعتی بر عرشه پلها و جوار اتوبانها ظاهر شدند و كار به گونهای پیش رفت كه امروزه با توجه به قیمتهای سرسام آور این موقعیتهای تبلیغاتی، صرفا تبلیغات فیلمهایی را در این مكانها میبینیم كه یك بنگاه اقتصادی بعنوان سرمایه گذار یا اسپانسر، پای آن فیلم را امضا كرده و هزینهاش را پرداخته باشد.
طبیعی بود كه فیلمهای اجتماعی، غیركمدی و فاقد ستارههای جنجالی، كه اتفاقا بیش از هرگونه دیگری از تولیدات سینمایی، در مسیر فرهنگسازی و تحقق اهداف سازمانهایی چون شهرداری یا شوراهای شهر گام برمیدارند، از چنین موقعیتهایی بیشتر محروم بمانند و جز در مواردی كه شهرداری یا ارگانی دیگر، راسا در تولید آنها نقشی داشته باشند، نقش و نشانی از آنها بر چهره شهر دیده نشود.
اهدای سیمرغ بلورین طراحی پوستر جشنواره فجر به دكتر قالیباف، همانطور كه اعلام كردم، نه به خاطر مدیریت و خدمات چشمگیر شهری ایشان، بلكه بخاطر آن بود كه توجهشان را به سهم نزدیك به صفر سینمای ایران از فرصتهای تبلیغات محیطی، جلب كنم و به مدیری كه باور دارم اگر بخواهد میتواند معضلی را حل كند، بگویم كه برازنده پایتخت كشوری مثل ایران، با سینمایی جهانی، نیست كه چهرهاش فقط با تبلیغ تنقلات، خودروها و لوازم خانگی خارجی، خطوط مخابراتی و یا بانكهایی كه نرخ بالاتر بهره خود را اعلام میكنند، آرایش شده باشد... و بگویم كه در همه كشورهای صاحب سینما، این شهرداریها هستند كه مقام اول را در حمایت از تولیدات سینمایی خود برمیدارند و شرایط رایگان و موثری را بقا و ارتقای این هنر-صنعت فراهم میكنند... و بگویم كه ما سینماگران خوب میدانیم ایشان در برگزاریهای جشنوارهها، ساخت پردیسها و احداث نقاط نمایشی، چه گامهای موثری برداشتهاند و برای همینست كه متوقع هستیم شرایط تبلیغات سینمای ایران را هم خارج از محاسبات اقتصادی، مدیریت كنند... و بگویم كه تهیهكنندگان سینمای ایران كه علیرغم زیانباری مشهود فعالیتشان، از روی اولین بلیتی كه برای فیلمشان فروخته میشود به شهرداری تهران عوارض پرداخت میكنند (و سالهاست كه به حق منتظر بخشودگی این عوارض هستند)، چرا سهمی قابل اعتنا به لحاظ تعداد و ابعاد، از فرصتهای تبلیغاتی در سطح شهر برای معرفی آثار خود ندارند...و بگویم كه تغذیه روح و ترمیم روحیه این مردم، از وظایف مشترك سینما و شهرداری است، وظیفهاى كه ابزارش نزد ایشان و اجرایش كار ماست... و بگویم كه شهروندان تهرانی و به تبع آنها شهروندان دیگر شهرها، با استقبال از فیلمها و تئاترها و تفریحات میدانی است كه ممكنست با برنامههای ماهوارهها و نفوذ فرهنگ بیگانه فاصله بگیرند... و بگویم كه در این وانفسایی كه بسیاری از چهرههای سیاسی، نمایندگان مجلس، اصحاب تریبون و حتی مسئولین ذیربط سینمایی، برای اثبات دغدغهمندی و تعهد خود "قربت الا الله" توهینی حواله سینمای ایران میكنند، از كسانی مثل ایشان توقع میرود كه حرمت، نیاز و توقع سینمای ایران را به جا آورند و با اتخاذ تدابیری در شان سینما، نه تنها سینماگران، بلكه علاقمندان كثیر سینما در كشور را نیز دلگرم كنند.
كانال تلویزیون را میتوان عوض كرد و تیزرهای چند ثانیهای و حمایتی یك فیلم را ندید، رادیوی ماشین را میتوان خاموش كرد و برنامهای كه احیانا دارد درباره اكران یك فیلم صحبت میكند را نشنید، روزنامه یا مجلهای را می شود ورق زد بیآنكه به آگهی یك فیلم در آن توجهی كرد، اما به مدد وسعت شهر تهران و پیچیدگی ترافیك آن، نمیتوان بیل بوردهای بزرگ و تبلیغات روی عرشه پلهای هوایی را ندید...و لذا در شرایط فعلی، تبلیغات محیطی برای هر محصولی، حرف اول را میزند؛ حرفی كه در آن كمتر اسمی از سینمای ایران برده میشود.
خوشحالم كه این حرفها را در زمانی میزنم كه دیگر طمعی به تبلیغ فیلم خودم ندارم. "آینههای روبرو" همان فیلمی كه در ٧٢ فستیوال جهانی درخشیده و ٢٠ جایزه گرفته، همان فیلمی كه در ایران ١٩ بار كاندیدای دریافت جوایز مختلف شده و ٩ جایزه (از جمله جایزه جشنواره شهر) را دریافت كرده، همان فیلمی كه یك آسیب فرهنگی و اجتماعی را برای اولین بار، به زعم كارشناسان با موفقیت و تاثیر گذاری مطرح كرده، همان فیلمی كه بعید میدانم اغلب مسئولانی كه به تعهد فیلمسازان ایرانی و سلامت نگاه سینمای ایران شك دارند آن را دیده باشند، اكران خود را در آستانه جشنواره فجر، پس از صد روز نمایش در سینماهایی محدود پشت سر گذاشت و خوشبختانه شائبهای از سهم خواهی برای تبلیغ آن در این بحث متصور نیست. (جا دارد كه اعلام كنم همین پوستر جایزه گرفته فیلم، با نصب ١٠ عدد آویز ٢در٣ متر، جمعا به مدت ١٨ روز، مورد حمایت سازمان زیباسازی شهرداری قرار گرفت).
بعید میدانم جناب قالیباف مطلع نباشند كه شبكههای فراگیر ماهوارهای، كه برای تبلیغ انواع محصولات تقویتی، آرایشی، بهداشتی و تفریحی آزادند و از سیستم تحویل جنس در منزل مشتری هم استفاده میكنند، برای پخش آنونس فیلمهای سینمایی نیز اشتیاق بسیار بالا و نرخی بسیار پایین دارند، اما ممنوعیتهای قانونی و جدی ارشاد برای دادن آگهی فیلم به آنها منجر به توقیف فیلم و فیلمساز میشود. این فرصت در شرایطی از سینمای ایران گرفته شده كه صدا و سیمای خودمان، حلیرغم محدودیتها و حساسیتهای سال افزونی كه به ممیزیهایش اضافه میشود، نرخ بالایی هم كه برای پذیرش آگهی دارد. پخش تیزرهای تلویزیونی در ایران فقط در صورتی ممد حیات فیلمها می شود كه آن فیلم در شورای تصمیمگیری، مشمول تیزرهای حمایتی شده باشد و بین سی تا صد تیزر حداكثر بیست ثانیهای به آن تعلق گیرد.
خلاصه آنكه سنگ تهدید و تحدید از همه سو بر این سینمای هراسیده میبارد و ما حتی وقتی به یك جشن سینمایی میرویم و جایزهای می گیریم، جز به نگرانیهای امروز و فردایمان و شرایطی كه در آن به سر میبریم نمیاندیشیم. شرایطی كه ایجاد تغییر در آن، دیگر از عهده ما خارج است و فقط مدیران علاقمند و توانمندی میخواهد كه بانی قدم اول شوند و گره از پیچیدگی های آن باز كنند.
جناب قالیباف میتوانند از كنایهای كه در هدیه كردن سیمرغ بلورینم به ایشان بود، آزرده یا خشمگین شوند و در كنار دیگر مسئولانی كه در ارشاد، طی این سالها چیزی جز فاصله با امثال من نداشتهاند، قرار بگیرند؛ من چیز بیشتری برای از دست دادن ندارم كه نگرانش باشم...میتوانند مانند بسیاری از مدیران دولتی، با بیاعتنایی مطلق به این حركت، جوهر حرف مرا ندیده بگیرند؛ اینهم چیزی است كه متاسفانه به مواجهه با آن عادت كردهایم... و یا میتوانند دری را كه من به گلایه و مطالبه زدهام، باز كنند و از مشكلات سینمای ایران بیشتر بشنوند، به آنها دقیقتر توجه كنند و حامیانهتر در موردشان تصمیم بگیرید، شاید چهره پایتخت از این طریق زیباتر شود و نقش ایشان در خاطر صنعت سینمای ملی ایران، ماندگارتر... شاید این سیمرغی كه بسوی ایشان پرواز كرده، افسانه بهتری برای سینمای ایران و شهر تهران بسازد.