طائرپور با انتشار یاداشتی بیان كرد:
مسعود بهنام، تو داری میروی و ما انگار تازه تو را دیده باشیم
امروز تو، متولدی از دهه سی، که به شهادت همه سینمای ایران، عاشقانه کار کردی و عاشقانه آموختی و عاشقانه در انتظار روزهای بهتر بودی.
ایلنا: فرشته طائرپور(تهیه كننده سینما) كه سالها با مسعود بهنام همكار و همسایه بوده است، بعداز درگذشت وی متنی را منتشر كرده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، متن یادداشت فرشته طائرپور درباره مسعود بهنام بدین شرح است:
مسعود بهنام، سلام...
سپید موی صدای سینمای ایران، سلام...
دلخسته درهم شکسته، سلام...
میبینی؟ تو داری میروی و ما انگار تازه تو را دیده باشیم، سلامت میکنیم!..
انگار تازه غبار بهانه فرو نشسته و داریم تو را میبینیم که منتظری تا نگاهت کنیم، صدایت کنیم... و سلامت کنیم...
باور دارم که اینجایی... در کنجی، پشتی، گوشهای، ایستادهای... و داری با یکی از همان لبخندهای تلختر از بغض و بغضهای شیرینتر از لبخند، به همه ما نگاه میکنی...
به ما که دلمان برای بیقراریهای تو تنگ خواهد شد... و بر خود بخاطر بیخبریهایمان از سختیهایت خشم خواهیم گرفت...
نسل عجیبی هستیم ما، متولدین دهه سی... انگار در نهادمان چیزی نهادهاند که سخت جانمان کرده... آتشی داریم که در سختیها، به جان فولادمان میافتد... طنزی داریم که با هر هلاهلی، به داد کاممان میرسد... زمینی داریم که هرچه بر آن سقوط میکنیم، زخم ترس بر نمیداریم... و تقویمی که در هر برگ آن، وقوع ماجرایی یا تحقق رویایی را نوشتهاند.
جسممان پیر و خسته میشود، اما بیست و چند سالگی روحمان را رها نمیکند... رنگ از روی و مویمان میرود، اما خلق و خویمان رنگ نمیبازد...
این بیست ساله درونمان، همچنان منتظر فرداهای بهتر است... خسته نمیشود، دست برنمیدارد، کوتاه نمیآید... مایوس نمیشود... خود را ماندگار و روزگار را ناپایدار میشمرد... و وقتی هم که میرود، هنوز بیست ساله است... صد سالش هم که باشد جوانمرگ میشود... ناکام رفته و و رفتنش، حکایتی میشود، ماندنی...
این بیست ساله درونمان، فقط عاشقانه زندگی کردن را میفهمد... خدایش را عاشقانه دوست دارد، میهنش را عاشقانه بزرگ میدارد، یارانش را عاشقانه مراقبت میکند، کارش را عاشقانه انجام میدهد و حتی با مخالفانش نیز با عشق و برای عشق میجنگد...
زیان برایش معنا ندارد تا جایی که عشق برقرار باشد... زمین خوردن برایش دردناک نیست تا جایی که بر زمین عشق افتاده باشد...
و امروز تو، متولدی از دهه سی، که به شهادت همه سینمای ایران، عاشقانه کار کردی و عاشقانه آموختی و عاشقانه در انتظار روزهای بهتر بودی، داری میروی و با عشق بدرقه میشوی.
توشه بردار که قرارست از خاک به افلاک بروی... و با خود چیزی جز دعای مادر، اندوه خواهر،
حسرت همسر و دلتنگی دختر و بهت و افسوس یاران نبری...
مسعود بهنام، میشنوی؟ صدای نور میآید... نغمه تنبور میآید... چاووشی عبور میآید... فرشتگان خدا دارند بال زنان به تو نزدیک میشوند تا به سایهات برند..
میخواهند دیگر از آنجا، از آسودگی سایهها، به ما نگاه کنی که هنوز، زیر آفتاب تموز، یخ میفروشیم... و خسته نمیشویم...
به ما که در این عزا-بازار سینما، درس طرب پس میدهیم... به ما متولدین دهه سی، که بسی رنج بردیم، تا میان دیروز و فردا، پلی بزنیم برای عبور آنهایی که قبل از ما بودهاند و یا بعد از ما آمده و میآیند...
مسعود بهنام، سپید موی صدای سینمای ایران، دلخسته درهم شکسته،
تو میروی و بغض سینمای ایران در «بهمن» میشکند.