اشکهایی که پشت نقاب سرسختی فرو میچکد
شوهرم شیشه مصرف میکند؛ همیشه توهم دارد، افسرده و عصبی است، دیگر نمیتواند، کار کند. گوشه اتاق افتاده و همیشه خواب است؛ حتی کارت یارانه را از ما گرفته و صرف خرید شیشه و داروهای مورد نیازش میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، برای گرفتن گزارشی از مشکلات زنان کارگر راهی شهرستان البرز میشویم. زنی میانسال از خیرین منطقه همراهیمان میکند، ما را به خانهای میبرد که یکی از زنان کارگر و سرپرست خانواده منطقه در آن زندگی میکند.
وارد خانهای محقر میشویم که با تمام کوچکی و شرایطی که نشان از فقر دارد از تمیزی برق میزند. بانوی خانه خجالتی است و وقتی از او میخواهم؛ درد ودلهایش را بگوید؛ لبخندی شرمگین میزند.تمایل زیادی به صحبت ندارد، من و راهنمایمان تلاش میکنیم؛ او را به حرف واداریم، تا شاید کسی دردهایش را بشنود و در گره فروبسته زندگیاش گشایشی شود.
48 سال سن دارد و 22 سال است که ازدواج کرده، ازدواجی که حاصل آن دو پسر 21 و 15 ساله است. میگوید: اوائل ازدواج، شوهرم خوب بود؛ سرکار میرفت پایه یک داشت روی کامیون برای یک مرغداری کار میکرد هرچند که آن زمان هم حقوق خوبی نداشت، حدود 300 هزار تومان دستمزد میگرفت و بیمه هم نداشت و کم کم با رفقای بد نشست و برخاست کرد تا اینکه یک روز متوجه شدم معتاد شده است.
مرد در تنها اتاق خانه که به انبار میماند؛ خوابیده؛ لاغر و رنجور است و به دلیل اعتیاد شدید زمینگیرشده و تمام بار زندگی سخت را بردوش نحیف همسرش انداخته است و بیخبر و بیتفاوت از آنچه بر سر خانوادهاش آمده در توهماتش به سر میبرد.
زن میگوید: شوهرم 48 ساله است؛ شیشه مصرف میکند، همیشه توهم دارد؛ افسرده و عصبی است و از روزی که به این بلا گرفتار شده اوضاعمان بدتر از قبل شده است، چون دیگر نمیتواند؛ کار نمیکند. گوشه اتاق افتاده و همیشه خواب است؛ حتی کارت یارانه را از ما گرفته و صرف خرید شیشه و داروهای مورد نیازش میکند.
از او درباره وضعیت اشتغالش میپرسم، با نگاهی غمگین و صدایی که به زحمت شنیده میشود؛ میگوید: مدتی پس از اعتیاد شوهرم، ناچار شدم در آسایشگاه سالمندانی واقع در شهریار کار کنم. آنجا کار نظافت و مراقبت از سالمندان را انجام میدادم؛ ماهی 300 هزار تومان حقوق داشتم، یکسال بعد هم بیمه شدم اما راه دور بود و از طرف دیگر جا به جا کردن سالمندان و مراقبت از آنان باعث شد؛ دچار آرتروز گردن شوم به نحوی که گردن و دست راستم دچار مشکل شد و ناچار شدم از آنجا بیرون بیایم.
زن با لحنی تلخ ادامه میدهد: برای نظافت ساختمانها معرفی شدم؛ راهروها و راهپلههای را تمیز میکردم؛ مثلا یکی از ساختمانها 12 طبقه بود و من کل ساختمان را نظافت میکردم، روزهای سرد که شلنگ آب یخ میزد ناچار میشدم در آن شرایط هوایی در حیات بایستم و سعی کنم؛ شیر آب رو باز و حیات و راه پلههارو تمیز کنم و... این موضوع باعث شد؛ مشکلات دست و گردنم بیشتر شود. در این مدت هم از هر واحد هزار تومان به من میدادند؛ یعنی سرجمع 12 هزار تومان برای 3 ساعت کار و بیمه هم نداشتم نه خودم و نه فرزندانم. گاهی هم در منازل کار میکردم و کلا در ماه کمتر از 150 هزار تومان درآمد داشتم که این برای 4 سال پیش بود.
این بانوی کارگر درباره شرایط شغلی جدیدش میگوید: در حال حاضر هم در یک آسایشگاه سالمندان به صورت 15 روز کار 24 ساعته مشغول به کارم، در این آسایشگاه هم کار نظافت و هم مراقبت سالمندان را انجام میدهم؛ غذایشان را میدهیم، حمامشان میکنیم.... 750 هزار تومان هم حقوق میگیرم . 2،3 ماهی است که بیمه شدهام به این ترتیب که 15 روز بیمه هستم و 15 روز بیمه نیستم.
تعجب میکنم تنها 15 روز بیمه! به چه دلیل و براساس کدام قانون؟ مگر نه اینکه 24 ساعت کار برابر با 3 شیفت کاری است که در یک روز انجام میشود پس به چه علت باید این زن کارگر تنها 15 روز از ماه را بیمه باشد.
او با اشاره به کرایه خانه 400 هزار تومانیاش ادامه میدهد: 100 هزار تومان هم پول آب و برق و گاز است؛ تنها 250 تومان میماند برای مخارج ماهانه که ناکافی است و همیشه کم می آورم. پسر بزرگترم دانشجوی گیاهپزشکی است اما برای کمک به مخارج خانه دنبال کار است که به دلیل دانشجو بودن او را نمی پذیرند، همه کارگر تمام وقت میخواهند.
وی شرمزده و با بعض میگوید: با این مبلغ حقوق، زندگیام نمی گذرد؛ همیشه کم میآورم و شرمنده بچههایم میشوم به خصوص فرزند کوچکترم که نوجوان است و محصل. متاسفانه خورد و خوراک آنطور که باید نیست و اگر نیاز به درمان داشته باشیم با قرض و قوله تامین میکنیم. در طول ماه شاید تنها یک بار بتوانم گوشت به بچهها بدهم. اوضاع خورد و خوراک انقدر بد است که مسئول بهداشت مدرسه پس از معاینه فرزند کوچکم به او گفته دچار کمخونی و ضعف بینایی است که دلیل آن هم کمبود ویتامین مورد نیاز او در سنین رشد است.
درباره علت بیمه نبودن فرزندانش که میپرسم، راهنما میگوید: فردی که شوهر دارد -حالا هر شرایطی هم مرد داشته باشد- میگویند؛ شوهرداری و بیسرپرست نیستی و این مشکل عمده بیشتر زنانی است که از شوهران بیمار، معتاد یا از کارافتادهشان نگهداری میکنند و جور آنها را میکشند به همین علت هم فرزندان این خانم تحت پوشش بیمه وی قرار نگرفتهاند، زیرا تحت تکفل پدرشان محسوب میشوند.
راهنما ادامه میدهد: این خانم زیر بار زندگی خرد شده است؛ خوراک و پوشاک مناسب برای فرزندانش نمیتواند تهیه کند اما چون اسم همسر روی سر خانواده است کسی به آنها کمک نمیکند.
از بانوی خانه درباره اوضاع روحی فرزندانش میپرسم، میگوید: بچهها از اوضاع زندگی آشفتهاند؛ خصوصا فرزند کوچکم که نوجوان است ناخودآگاه خود را با دوستانش مقایسه میکند و از کمبودهایش رنج میکشد و خجالتزده است. فرزند بزرگم غمهایش را نمیگوید؛ فقط به دنبال کاراست اما او را درک میکنم چون با ظاهری مناسب در دانشگاه ظاهر نمیشود در حالی که او جوان است و دلش میخواهد درجامعه خوب ظاهر شود.
بانوی کارگر ادامه میدهد: همسرم قرص اعصاب میخورد؛ دو بار او را به کمپ ترک اعتیاد بردیم اما هزینهها سنگین بود از پس تامین آن برنیامدیم. از طرف دیگر تامین اجاره خانه سخت است؛ وقتی پرداخت اجاره دیر میشود؛ صاحبخانه شاکی میشود میگوید که من این پول را به پسرم میدهم، به هر حال شرایط سخت من را درک نمیکند.
وسایل خانهاش را خیرین تامین کردهاند؛ آهی نداشته که با ناله سودا کند. برای کمک به کمیته امداد و بهزیستی مراجعه نکرده است، زیرا امیدی به کمک ندارد به علاوه مبالغ کمکها بسیار ناچیز است. کارکردن با بیماری که دارد بسیار سخت است، پولی هم برای درمان ندارد و هر روز شرایطش بدتر میشود. از همسرداری هم تنها دعوا و کتک نصیبش میشود و دیگر هیچ.
وی میگوید: تنها دفعهای که به پزشک مراجعه کردم؛ گفت «نباید حتی بار یک کیلویی بلند کنی» اما من ناچارم سالمندان را که عموما وزنهای زیادی دارند جا به جا کنم، استحمام کنم و... که این موضوع بیماریم را تشدید میکند از روزی میترسم که دیگر توانایی کار کردن نداشته باشم؛ آن روز چه باید بکنم؟ و بیاختیار آهی بلند میکشد و برای لحظاتی به دیوار مقابل خیره میشود.
از شبهای عید که میپرسم لبخندی تلخ به تمسخر میزند و میگوید: به خاطر اینکه تازه مشغول به کار شده بودم پاداشی به من ندادند و تنها درآمدم همان 750 هزار تومان بود. روزهای عید هم تعطیلی نداشتم، همان روال روزهای دیگر 24 ساعت کار ، 24 ساعت تعطیلی، هیچ خریدی در این شبها نداشتیم نه از نظر پوشاک و نه از نظر خوراک.
بانوی کارگر 10 سال است که کار نظافت و مراقبت از سالمندان و تمیز کردن آپارتمانها را انجام میدهد و تنها دو سال سابقه بیمه دارد از 8 سال پیش هم به دلیل نوع کارش دچار آرتروز دست و گردن شده و هر شب با درد به خانه میرسد و سعی میکند با خوردن مسکن دردش را آرام کند. پسر کوچکش نیز از ناحیه زانو دچار دردی شدید است، اما به دلیل شرایط بد مالی نتوانستهاند برای او اقدامات درمانی انجام دهند.
وی میگوید: شوهرم از خانه بیرون نمیرود همیشه خواب است و این حالت باعث شده به عنوان یک زن حس بدی داشته باشم؛ هیچ محبتی احساس نمیکنم حامی ندارم با دیدن همسرم در این وضعیت افسرده میشوم گریه میکنم که این چطور زندگی است که باید داشته باشم وقتی میبینم فرزندم پا درد شدید دارد و نمیتوانم کاری کنم دلم میشکند، حالم بد میشود، وقتی نمیتوانم؛ پول مورد نیازشان را برای رفتن به مدرسه یا دانشگاه بدهم، وقتی فرزندم را گرسنه به مدرسه میفرستم؛ شرمنده میشوم.
درباره آرزویش که میپرسم به فکر فرو میرود؛ گویی مدتها است که بی هیچ رویایی روز را به شب رسانده است و تنها چیزی که در سرداشته گذران زندگی خانوادهاش است، سرانجام پاسخ میدهد، آرزو دارم تا زنده هستم خوشبختی فرزندانم را ببینم و برای خوشبختیشان هر رنجی را به جان میخرم.
در راه بازگشت؛ ذهنم از سوالات زیادی پر شده است، اینکه چرا باید یارانه خانوار تنها به مرد خانواده پرداخت شود، بدون آنکه صلاحیت یا عدم صلاحیت وی محرز باشد. چرا باید زنانی چنین رنجور برای 15 روز کار 24 ساعته (معادل سه شیفت کاری) تنها 15 روز بیمه شوند و به همین علت از بسیاری مزایای بیمه محروم بمانند و چرا این زنان هیچ فریادرسی ندارند؟
زنان زیادی همچون او در این منطقه زندگی میکنند این را راهنمایمان میگوید. زنانی که بار زندگی را به دوش میکشند و انقدر میزان حقوق و درآمدشان کم است که برای تامین همه چیز حتی لوازم بهداشتیشان نیاز به کمک دارند. فرزندانی که براساس قانون تحت تکفل پدرقرار دارند، اما در زندگی واقعی تنها نامی از پدر بر دوش میکشند، پدری که خمار یا نئشه بیهیچ نگرانی بابت زندگی همسر و فرزندانش حتی پول یارانه را نیز از آنها دریغ میکند تا مبادا لحظهای از توهم دور شده و همچون خانوادهاش طعم تلخ درد و فقر را بچشد.
به زنان کارگری میاندیشم که در زیر چرخهای سنگین کار بیهیچ حمایت و توجهی له میشوند. حقشان آنطور که باید پرداخت نمیشود و برخی کارفرمایان با سوءاستفاده از شرایط این زنان قوانین را نسبت به آنان دور می زنند، زیرا که میدانند فریادهای این زنان در گلو خشکیده است.
گزارش: شادی مکی