کارگردان مستند «در کنار متن» مطرح کرد:
غره شدن به فرهنگ ۲۵۰۰ ساله نتیجهاش وضعیت کنونی ما است/ برای حل مشکلات تنها نباید دولت و حکومت پا پیش بگذارند/ انجیاوها و کارهای داوطلبانه را تعطیل کردهایم
مستند «در کنار متن» به دنبال علت مهاجرت و خالی شدن روستاها، بیکاری و امکاناتیست که تنها در شهرها وجود دارد و سبب آمدن روستاییان به شهر میشود، است. مریم مومنزاده میگوید: به ما گفتند اگر میخواهید مردم و مسئولین را از این موضوعات آگاه کنید، آنها خودشان آگاهی دارند. در نتیجه هدفگذاری بالاتری را مدنظر قرار دادیم تا مشارکت مردم را جذب کنیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «در کنار متن» ازجمله مستندهای شبکه مستند سیماست که به موضوع حاشیهنشینی پرداخته است. در این مستند ۱۳ قسمتی، تصویر حاشیهنشینی ۱۳ استان ایران به تصویر کشیده میشود. به بهانه پخش این مستند با مریم مومن زاده که کارگردانی این مجموعه را برعهده داشته، به گفتگو پرداختیم.
پخش آثاری همچون مجموعه «بوی باران» و مستند «در کنار متن»، در چند ماه اخیر نشان از توجه ویژه تلویزیون به بحث حاشیهنشینی دارد اما ریشهیابی این موضوع مسئله مهمتری است. رویکرد شما در این مستند چه تفاوتی با سایر آثار ساخته شده در این حوزه داشته؟
اول نباید فراموش کنیم که کار برای کجاست و قرار است از چه مدیومی پخش شود. دوم اینکه باید دید که مخاطب شما چه کسانی هستند. زمانی هست که ما کاری را برای مخاطبان خاص میسازیم اما گاهی مخاطب عام بوده، مثل تلویزیون. مجموعه مستند «در کنار متن» نیز برای تلویزیون بوده و مخاطب آن عام است. اما بر اساس هدفگذاری که انجام دادیم، نگاهمان هم ریشهیابی بوده و هم مسائلی دیگری را شامل شده است.
هدفمان از نشان دادن ریشهیابی، این بوده که علت مهاجرت و خالی شدن روستاها، بیکاری، بیآبی و عدم امکاناتی که در روستاها وجود دارد و سبب آمدن روستاییان به شهر میشود را بررسی کنیم. ما با این کار به روستاییانی که میخواهند به شهر بیایند این پیام را میدهیم که بدانند در شهر هم خبری نیست. چون به هر ترتیب آنها در جایی ساکن نمیشوند که از کار، امکانات زیر بنایی، امنیت و موارد دیگر برخوردار باشد. به نوعی اگر این موارد در روستای آنها نیست اما در شهر هم نصیبشان نمیشود چراکه آنها پول ساکن شدن در مناطقی که جزو شهر محسوب میشود را ندارند تا بتوانند از امکانات آن بهرهمند شوند.
یکی از مواردی که برای علتهای حاشیهنشینی مدنظرمان بود، وضعیت روستاهای مختلف است که اهالی را مجبور به مهاجرت میکند. مسئله دیگر رویکرد تلویزیون بود که من در ابتدا با آن مخالف بودم اما بعد از بازخوردی که گرفتیم، به این نتیجه رسیدیم که این رویکرد نیز درست است. در جلساتی که با مدیر شبکه داشتیم، ایشان این موضوع را مطرح کردند که اگر شما با مستند خود میخواهید مردم و مسئولین را از این موضوعات آگاه کنید، آنها از این موضوعات آگاهی دارند. در نتیجه هدفگذاری بالاتری را مدنظر قرار دادیم که مشارکت مردم را جذب کنیم.
میپرسید چطور مردمی؟ آنها که در شهرها و مناطق برخوردار زندگی میکنند و شاید فاصله آنها با این حاشیهنشینهایی که از روستا آمدند، ۲، ۳ خیابان یا کیلومتر باشد. به نوعی این مردم مسئولیتی ندارند که آنها را وادار به کمک کند و تنها چیزی که میتواند آنها را وادار به کمک کند، وجدانشان است. در واقع میخواستیم افرادی را نشان دهیم که با وجود اینکه سمت دولتی و پول آنچنانی ندارند؛ اما هر آنچه که از دستشان برمیآید را برای حاشیهنشینان انجام میدهند. به همین خاطر "کیسمحور" شدیم و "کیس"ها به جای اینکه از حاشیهنشینان باشند، از آدمها و انجیاوهای عادی انتخاب شدند که خیلی پول ندارند، اما به مناطق حاشیهای هر استان آمده و در آنجا فعال هستند.
البته وقتی در حال نشان دادن کارهای این آدمها هستیم، به حاشیهنشینانی که این افراد به آنها کمک میکنند نیز میپردازیم. سعی کردیم در کلاکتهای مختلف قشرهای مختلف این افراد را نشان دهیم تا به این صورت به این موضوع پرداخته شود. به این ترتیب سعی کردیم هم مشکلات را نشان دهیم و هم بگوییم که آدمها میتوانند کمک کنند حتی اگر خیلی آدمهای بزرگی نباشند و مسئولیتی نداشته باشند.
در شرایطی که مردم وضعیت اقتصادی خوبی ندارند و بحران معیشت دامان بخش زیادی از جامعه را گرفته، آیا ساخت مستندی با مضمون حاشیهنشینی که در آن افرادی با دستمزدهای عادی به حاشیهنشینان کمک میکنند، در راستای رساندن این پیام به مردم است که باید به شرایط موجود قناعت کنند و شکرگذار هم باشند؟
اگر بخواهیم با این دید با مسائل برخورد کنیم، اشتباه است. باید مطالبهگری وجود داشته باشد و هرجا کمبودی هست باید برطرف شود. ما اصلا نباید به کم قانع باشیم. بزرگترین مشکل ما این است که به کم قانع هستیم و سعی میکنیم که اگر میخواهیم وضعیت را آرام کنیم آدمها را به سویی سوق دهیم که اگر میخواهید احساس خوشبختی کنید به بیماران سرطانی نگاه کنید. اما این رویکرد درستی نیست. راهش این است که ما مدیریت کردن بلد باشیم و چشممان را روی این مشکلات نبندیم. اما برای برطرف کردن این مشکلات در تمام دنیا، آدمها تنها به نگاه کردن دولت اکتفا نکرده و خودشان برای حل مسائل قدم برمیدارند.
من به شخصه آدم منتقدی هستم و خیلی از مسائل برایم مسئله و سوال است که صادقانه بگویم حلشدنی هم نیستند ولی از وقتی رفتم که این کار را بسازم احساس کردم واقعا ما خودمان آدمهایی بیمسئولیتی هستیم. کاری ندارم که دزدی میشود؛ آدمهای مسئولی وجود ندارند و دولت چه کار میکند؟ ولی وقتی میبینیم یک خانم با مشکل جسمی شدید چه کارهایی انجام میدهد، برایم جالب میشود. در مقابل خِیل جوانها را در مقابل خود میبینیم که به طور مرتب غر میزنند. باید از آنها پرسید شمایی که این همه غر میزنید چه کاری انجام دادهاید؟ به نوعی وظیفهای به نام مسئولیت اجتماعی وجود دارد که باید پرسید شما به عنوان یک انسان مسئولیت اجتماعی خود را انجام دادهاید؟ اصلا دولت هیچ کاری نکرده ولی شما کاری کردهاید؟ البته ما هم اگر میخواهیم این وضعیت را آرام کنیم، میگوییم به بدتر از خود نگاه کنید و خدا را شکر کنید؛ ولی در اصل مشکل افراد باید حل شود ولی برای این موضوع تنها نباید حکومت جلو بیاید. در همه جای دنیا هم به همین صورت است. متاسفانه ما آدمهای تنپروری هستیم. در همه جای دنیا NGO و کار داوطلبانه وجود دارد و افراد به این مدل کارها افتخار میکنند اما در کشور ما این کار به نوعی تعطیل است ولی اینجا مدام بخور و بخواب است و همه غر میزنند.
فکر میکنید این اتفاق که شما از آن صحبت میکنید؛ چگونه رخ داده؟ آیا ما ایرانیها همیشه اینطور بودهایم یا اتفاقاتی ما را به این سمت کشانده؟
من فکر میکنم ما خیلی به این فرهنگ ۲۵۰۰ ساله خود غره شدهایم. اما باید پرسید که آیا نباید این فرهنگ ۲۵۰۰ ساله نمودی در زندگی ما داشته باشد؟ من نمیتوانم به شما بگویم که من پولدارم ولی بعد، وقتی شما زندگی من را نگاه میکنید، متوجه شوید که من زندگی خود را با آشغالهای دیگران سپری میکنم. در حالی که وقتی من ادعا میکنم پولدارم، باید نمود پولداری را در من دیده شود. اکنون نیز وقتی من ادعا میکنم که فرهنگ ۲۵۰۰ ساله دارم باید پرسید که نمود آن کجاست؟ آیا آن را در رانندگی، روابط اجتماعی و روابط خانوادگی میبینید؟ متاسفانه به یک چیزی غره شدهاند که اگر هم بوده (من که نمیدانم چه بوده و چطور بوده، چون تخصص من نیست) در اثر عدم مراقبت، این فرهنگ کم شده و الان یکسری آدمهای از خودراضی وجود دارند که نشستهاند و مدام نق میزنند. در صورتی که در هیچ کشوری آدمها تا این اندازه نق نمیزنند. به عنوان مثال سوار تاکسی میشویم، همه از گرانی مینالند ولی همین راننده تاکسی اولین مسئولیت اجتماعی خودش که رعایت قانون است را رعایت نمیکند. ما همه چیز را با هم قاطی کردهایم که شاید در عدم مراقبت از فرهنگمان رخ داده است.
البته نمیتوان صحبتهای شما را به همه جامعه تعمیم داد.
من هم به همه مردم نمیگویم و قطعا در این سیستم استثنائاتی وجود دارد. به عنوان مثال در همین مستند ما که در آن به ۱۳ استان سفر کردهایم؛ حداقل ۱۳ آدم وجود دارند که پای کار ایستادهاند و کارهای مفیدی انجام میدهند. شما وقتی به آنها نگاه میکنید خجالتزده میشوید چراکه آنها تمام زندگی خود را برای این موضوعات گذاشتهاند اما جزو استثنائات به شمار میآیند. در واقع منظور من قاطبه افراد است. قطعا در دانشجویان آدمهای خیلی درستی وجود دارند ولی قاطبه دانشجویی که شما میبینید، چطور به نظر میآید؟ افرادی که دانشگاه میروند، جزوه مینویسند، به خانه میآیند، میخوابند و دوباره به دانشگاه میروند. اما چه استفاده کاربردی از دانشجو بودن خود انجام میدهند؟
امروز در شهرکهایی مانند پردیس، پرند و اندیشه سعی در رسمی کردن حاشیهنشینی دیده میشود یعنی میخواهند به حاشیهنشینی سر و سامانی بدهند. این رسمی شدن حاشیهنشینی در کشور را چطور ارزیابی میکنید؟
رویکردی که ابتدا با بحث حاشیهنشینی در دنیا مطرح شد، این بود که خانههای حاشیهنشینها را خراب کنند و آنها را به جای قبلی خود برانند ولی واقعیت این است که در دنیا؛ آنهایی که زودتر حاشیهنشینی در کشورشان آغاز شد و زودتر صنعتی شدند، اکنون به این نتیجه رسیدند که رویکرد مقابله با حاشیهنشینی این نیست که جمعیتی که به شهر آمده را بتارانیم چراکه این جمعیت راهی برای ارتزاق نداشته که به شهر مقصد آمده است. ما باید آرام آرام مبدأ را سر و سامان دهیم تا افراد خودشان به منطقه خودشان بازگردند.
در برخی از روستاهای ما واقعا نمیشود، زندگی کرد. اکنون هیرمن خشک شده است. خب مردم آنجا چه باید بکنند. علاوه بر خشکسالی کاری هم در آنجا وجود ندارد و نمیتوانیم خانههای افرادی که به شهر ما پناه آوردهاند را خراب کرده و به آنها زور بگوییم که به جای خود برگردند؛ چون آنجا جای زندگی نیست. به نوعی راهش این نبوده و دنیا نیز دیگر چنین کاری را انجام نمیدهد. نمیتوان به این جمعیت گفت بایستید تا زیرساختهای خرد، کلان و غیره درست شود، آقای ترامپ بمیرد و هیلاری کیلینتون یا هر کس دیگری بیاید و برجام ما سر جایش بیاید و مشکلات حل شود. چنین چیزی شدنی نیست. چراکه این وسط زمانی طی خواهد شد و در این زمان زندگی افرادی تلف خواهد شد. اول باید زیرساختهای رفاهی در مناطق مختلف درست شود و بعد این افراد را سر جای خود برگرداند. این افراد به واسطه انسان بودن از حقوق انسانی برخوردار خواهند بود که اگر ما به حقوق آنها بپردازیم دلیل نمیشود که بگوییم به حاشیهنشینی رسمیت دادهایم. زمانی شما به حاشیهنشینی رسمیت دادهاید که دولت و کسانی که کاری از دستش برمیآید، دست روی دست بگذارند و این اتفاق تشدید شود.
در یکی از شهرهایی که یکی از قسمتهای مستند را ساختیم، یک بچه ۹ ساله را کشتهاند که اصلا باورکردنی نیست. این منطقه در ۱۰ کیلومتری تهران واقع شده و وقتی به ما میگفتند اینجا خطرناک است، آنچنان جدی نمیگرفتیم. یک برداشت اشتباه این است که اگر به این افراد امکانات بدهید انگار به آنها رسمیت بخشیدهاید ولی راهش این نیست که امکانات را از آنها دریغ کنید چون دریغ کردن امکانات همانا و پرورش افرادی که سر تا پای آنها آسیب اجتماعی همچون اعتیاد و انواع جرم و جنایت است، همانا. این وضعیت یک موجود غیراجتماعی را تولید میکند. خیلی زود پسربچه ۱۰ ساله ۱۵ سالهای میشود که قتل انجام میدهد. قطعا پای این افراد را هم زنجیر نکردهاند که در محله خود بمانند. در نتیجه به محله من و شما هم میآیند. به همین دلیل است که حتما باید به مناطق حاشیهای پرداخته شود.