چرایی رفتار ایرانیان با لاله های واژگون و خاک هرمز/ واژگون تر از لاله ها شده ایم

از بردن خاک هرمز تا چیدن لاله های واژگون اردیبهشتی راه زیادی نیست. تقریبا به اندازه فاصله همه ناهنجاریها با یکدیگر است؛ دور و نزدیک.
خاکِ هرمز را در بطریها زندانی کردیم ، لالههای واژگون را میچینیم؛ تا چه؟ تا بر گورِ بیرنگِ فراموشیمان و روی سنگ مزار فردایمان، گلچینی از حسرت بگذاریم؟
زمین، لالههایی را به آفتاب سپرد که سر به زیر داشتند چون شرمسارانِ تاریخ. همین ها را هم رخصت چند روز زندگی نمی دهیم و می چینینم. اتفاق بزرگی به نظر نمی آیند. اما حکایت بذری است که در خیلی از رفتارهایمان ریشه دارد.
از خرده جنایت های بزرگ چیزی شنیده اید؟ بسیار در حق هر انسان از سوی انسان دیگر اتفاق می افتد. در جامعه ای که قاونونمداری و رعایت هنجار تبدیل به باور قلبی و اقدامی سودمند شود، رفته رفته از این جنابت های کوچک و بزرگ کمتر می شود. این ها همه به ما مردم برنمی گردد. به اعتماد و امنیتی بر می گردد که باید در جامعه ف راهم باشد. بگذریم....
این همان لایی کشیدن است
ما آدمهای متمدنی هستیم! و همین مدنیت برای نامهربانی با طبیعت کافی است! مدنیت اما فقط یکجانشینی دور یک میدان شهری نبود. یک مفهوم بود که وقتی به طبیعت هم برمی گردیم، طبیعت میزبانی کند از ما میهمانان قدیمی اش. با طبیعت همان را کنیم که دوست داریم طبیعت با ما کند. و گرنه طبیعت هم آن می کند که با او کرده ایم. از ریزگرد بگیر تا خشکسالی ها و فرونشست ها.
این که برویم و این لالههای بیزبان را از ریشه بکنیم و با افتخار عکس بگیریم و بگوییم: «ببینید چه گلهای قشنگی چیدیم!» همان لایی کشیدن در اتوبان و رد کردن چراغ قرمز است. -نه به اندازه اختلاس ها و فسادهای بزرگان-، اما این، همان فساد است و اختلاس. منتها اینجا اینطوری خود را نشان می دهد. ظاهرا همه ما توان خوبی برای شنا کردن داریم؛ اگر آبی باشد.
خدا را چه دیدی؟ شاید لاله هایی را که کندیم، پیازش را هم بکاریم توی گلدانِ خانهمان تا بعد از دو روز خشک بشود و برویم توی فضای مجازی بنویسیم: «چرا لالههای واژگونِ ما پژمرده شد؟» انگار نه انگار که این گل، اصلاً برای گلدانِ خانههای کوچکِ ما ساخته نشده. اصلاً برای تفریحِ آخر هفتهی ما آفریده نشده. این گل، مالِ آن دشتهای آزاد است، مالِ آن کوههایی است که نفس میکشند، نه مالِ این آپارتمانهای خفهی شهری که هوایش را هم دود ماشینها پر کرده.
عادت کرده ایم؛ می کَنیم و می بَریم
اما چه فایده؟ ما که عادت کردهایم هرچه را میبینیم، بچینیم و ببریم. مختصر و مبسوط بودنش مهم نیست؛ معم بردن و خراب کردن است. خاک هرمز را بردیم توی بطری، حالا نوبت لالههای واژگون است. فردا هم چه؟ شاید نوبت به آبِ رودخانهها برسد که آن را هم توی قمقمه بریزیم و بگوییم: «یادگاری از سفر!» بعد تعجب کنیم که چرا حالمان خوب نیست، چرا دشتها بیگل شدند، چرا طبیعت دارد با ما قهر میکند. قهر می کند، چون متاسفانه، می فهمد.
و آن وقت، وقتی یکی پیدا شود و بگوید: «آقا! این کار خلاف است، این گل در معرض انقراض است»، چه جوابی میشنود؟ یک نگاهِ متعجب، یک تهدید، یک فیلمبرداریِ ناب برای وایرال شدن. تمام.
میلیونها ایرانی از لابلای باغها و دشت های گل، لطافت و مهر را بو می کشند. اما گاهی برای از بین بردن همه خوبی ها، یکی دو نفر کافی است تا دست بر حق طبیعت و حق مردم برده و ناحق را جلوه بیشتری دهد. درست مثل داستان همین لاله های واژگون.
حرف های کهنه مسئولان و این دشت های خالی
و اینجاست که مسئولانِ محترمِ محیط زیست هم از راه میرسند، با همان حرفهای همیشگی: «برخورد میکنیم، پیگرد قانونی دارد، تورهای متخلف را جریمه میکنیم.» خوب، برخورد که همیشه بوده، اما این لالهها که هر سال کمتر میشوند. شاید مشکل جای دیگری باشد.
این دشت های خالی فردا، محصول ناهنجاری هایی است که عده ای می گویند ریشه اش آن بالاهاست و عده ای معتقدند از ناست که برماست. هر دو هم درست است. اما مهم تر این است که در همین دیار خودمان دیده ایم که گاه حضور یک نفر در راس کاری، چه اتفاقات امیدواری کننده ای را رقم زده است و چه آرامشی را به جامعه داده و چه تحولاتی را رقم زده است. بر عکسش هم است. اگر کسی آن بالا می شنود بداند که جای مهمی را اشغال کرده. این جامعه بر مدار شما حرکت می کند. چیدن گل های واژگون، طوفان ریزگردها، سرقت خاکف فسادهای دبش، اختلاس های نجومی... این ها حال وازگون ماست که از بالا به پایین سرازیر شده و حالا خوب در سراشیبی به پیش می رود.
پس فردا، وقتی دشتهای لالههای واژگون خالی شد، و مثل درنای سیبری، رفت و برنگشت، تعجب نکنیم. فقط کافی است من، شما و آقا یا خانم مسئول به آینه نگاه کنیم. درد مشترک را خواهیم یافت.