خبرگزاری کار ایران

کارگردان مستند «سینه‌ما رکس»:

دستیابی به حقیقت فاجعه سینمارکس هنوز کار دشواری است/ حتی حسین تکبعلی‌زاده هم یک قربانی است

دستیابی به حقیقت فاجعه سینمارکس هنوز کار دشواری است/ حتی حسین تکبعلی‌زاده هم یک قربانی است
کد خبر : ۱۳۸۹۹۵۶

میترا مهتریان با اشاره به اینکه در پرداختن به فاجعه سینما رکس سعی داشته نگاهی انسانی را دنبال کند، تأکید می‌کند: ماجرای سینمارکس به یک ماجرای پیچیده تبدیل شده که امکان دستیابی به حقیقت درباره آن سخت است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مستند سینمایی «سینه‌ما رکس» به کارگردانی مشترک میترا مهتریان و صادق دهقان به صورت آنلاین در پلتفرم‌های هاشور و فیلم‌نت اکران شده است. این مستند که همانطور از نامش پیداست به فاجعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۷ می‌پردازد و با مرور خاطرات بازماندگان و افرادی که شاهد این آتش‌سوزی بودند، به ابعاد مختلف این اتفاق می‌پردازد.

به بهانه پخش آنلاین این مستند با میترا مهتریان گفتگویی داشتیم که در ادامه مشروح این گفتگو را از نظر می‌گذرانید:

ایده و ساختار مستند «سینه‌ما رکس» چگونه شکل گرفت؟

سینما رکس یک زخم قدیمی و خاطره‌ی جمعی ما ایرانیان است؛ موضوعی است که شاید دغدغه‌ی افراد و مستندسازان زیادی بوده و هست؛ اما ساخت مستند «سینه‌ما رکس» برای شخص من بر اساس یک خاطره شخصی شکل گرفت، یکی از نزدیکانم در سفری به آبادان دلبسته‌ی خانمی شد که بعد از حادثه‌ی رکس نتوانستند رد و نشانی از او پیدا کنند. تشابه اسمی هم در بین قربانیان حادثه بدست آمد ولی چون اطلاعات دقیقی نبود به طور قاطع نمی‌توان برداشتی داشت؛ اما درصد احتمالش خیلی زیاد بود که شاید آن خانم در سینمارکس حضور داشته و از قربانیان آن فاجعه بوده است. ابتدا بر اساس این خاطره‌ی رومانتیک پیش رفتم و جرقه‌ی تولید مستند به این شکل؛ در یک جشنواره در آبادان زده شد و من از همانجا پژوهش را کلید زدم. در واقع بعد از ۴۰ سال حضور دوباره‌ی من در آبادان و خاطره خانوادگی بانی این ماجرا شد و تحقیقاتم را شروع کردم. از مردم درباره این اتفاق می‌پرسیدم و قدم به قدم مسیر برای رسیدن به موضوعات مختلف بازمی‌شد و این اتفاق آنقدر برای مردم آشنا بود که منزل حسین تکبعلی‌زاده را نشانم دادند و این کمک کرد که من همسایه‌های این فرد را بشناسم و با آن‌ها صحبت کردم و اطلاعات خوبی به دست آوردم اما متأسفانه خیلی دیر به مادر حسین تکبعلی زاده رسیدم و چند ماه پیش از شروع کار ما ایشان فوت کرده بودند.

در پژوهش کتابخانه‌ای به مواردی برخوردم که در دسترس همگان هست. بارها درباره‌ی کتاب سینما جهنم پرسیده شد اما تاریخ ساخت فیلم و انتشار کتاب حکایت از آن دارد که کتاب بعد از ساخت فیلم منتشر شده است. عمده‌ی کار تحقیقاتم بر اساس تحقیقات میدانی بود و از طریق افراد به تدریج به شخصیت‌هایی که در این ماجرا نقشی داشتند، دسترسی پیدا کردم.

آیا همین خاطره رمانتیک باعث شد که نگاه شما در این مستند بیش از اینکه سیاسی باشد یک نگاه اجتماعی و انسانی باشد؟

طرح مستند مدام تغییر شکل می‌داد، زمانی که متوجه شدم طرف اول ماجرای رمانتیک بعد از چهل سال برای قرار گرفتن مقابل دوربین تمایلی ندارد؛ با قصه‌ی مردی چهل‌ساله مواجه شدم که چند ماهه بوده پدر و مادرش به سینما می‌روند و او در منزل پدربزرگ و مادربزرگ می‌ماند و پدر و مادرش از سینما برنمی‌گردند و او عمیقا از این حادثه متاثر و زخمی بود. مستند را با ایشان پیش بردم اما بعد متوجه شدم که مستندی درباره او ساخته شده از ایشان هم کمی فاصله گرفتم و به سراغ افراد دیگری رفتم تا موضوع و بحثی تازه در این مستند داشته باشیم.

به خاطرم رسید وقتی زلزله بم اتفاق افتاد گروه‌های مختلفی برای امدادرسانی وارد عمل شدند. گروه‌های امداد که برای کمک آمده بودند تا ۱۰ روز اول وقتشان را به طور کامل برای زنده‌یابی صرف می‌کردند اما پس از ۱۰ روز به سراغ افراد آسیب‌دیده می‌رفتند و حتی به افرادی که کسی را از دست نداده بودند هم توجه داشتند چراکه در هر صورت آن‌ها تمام دارایی و زندگی‌شان از دست رفته بود و تلاش نیروهای امداد این بود که بازماندگان را به زندگی برگردانند. من در برخورد با فاجعه سینمارکس به این موضوع فکر می‌کردم که چرا هیچ‌گاه ما نگاهی اینچنین به ماجرا نداشتیم و هیچ وقت به سراغ بازماندگان نرفتیم.

از طرف بزرگواری پیشنهاد شد از تعدادی دانشجوی روانشناسی کمک بگیرم که با خانواده‌ها مواجه شوند و مسیر درمانگری را پیش ببرند؛ اما باز احساس کردم باید کسی این نگاه را پیش ببرد که تحلیل روانشناسانه داشته باشد و از طرفی واقعیت تولید این است که وقتی حمایت خوبی نداشته باشی و برای تولید مجبور به گرفتن وام باشی؛ اضافه شدن افراد به تیم تولید، هزینه‌ها را افزایش می‌دهد پس بهتر است روایتگر صحبت‌های افراد باشم.

در فاجعه سینما رکس قربانیان زیادی را می‌توان نام برد، حتی فردی چون آقای عباس زارعی که هیچ عزیزی را در این فاجعه از دست نداده هم یکی از قربانیان این اتفاق است چراکه اولین نفری است که پس از آتش‌سوزی وارد سینما می‌شود و در مستند هم می‌بینیم که می‌گوید این اتفاق هنوز از ذهنش پاک نشده و هر سال اطلاعاتش را دوباره یادداشت می‌کند تا فراموش نشود. او صحنه‌هایی دیده بود که وقتی تعریف می‌کرده، اطرافیان بر این گمان بودند که شاید او دچار توهم شده اما زمانی که تصاویر دادگاه منتشر شد و براساس اطلاعاتی که دیگران ارائه دادند، مشخص شد که او متوهم نبوده و حرف‌هایش واقعی است.

اما در مستند «سینه‌ما رکس» بین اظهارات آقای زارعی و تکبعلی‌زاده تفاوت زیادی وجود دارد که نمی‌تواند اظهارات هر دو نفر واقعی باشد. این طور نیست؟

زنده‌یاد خدری عکاس روزنامه کیهان که پس از آقای زارعی به عنوان دومین نفر وارد سینما شده نیز صحبتهای جناب زارعی را تایید کردند. با ایشان مصاحبه‌ای داشتم که متأسفانه ایشان از انتشار مصاحبه منصرف شد و من نتوانستم از آن در مستند استفاده کنم.

آقای خدری در این مصاحبه صحبت‌های آقای زارعی را تکرار می‌کند و می‌گوید در سینما همه افراد در جای خود نشسته بودند و وقتی وارد سالن شدیم همه اجساد روی صندلی‌هایشان حضور داشتند و حتی کودک ۸ ساله‌ای که روی صندلی بوده به همان شکل که پایش به زمین نرسیده روی صندلی نشسته بود.

آقای خدری گفتند که در تمام سالن گردی پخش شده بود که همین گرد روی تمام اجساد هم به صورت کامل وجود داشت که به نظر مواد بیهوش کننده‌ بوده و افراد پیش از آتش‌سوزی یا بیهوش شده بودند و یا جان خود را از دست داده بودند، به همین دلیل اجساد همگی روی صندلی‌های خود نشسته بودند. ایشان گفت که از این صحنه‌ها عکس گرفته است اما مجموعه وقت روزنامه کیهان نگاتیوها را از ایشان گرفته و اجازه انتشار نداده و خود آقای خدری هم نسخه‌ای از عکس‌ها نداشته که بخواهد آن‌ها را منتشر کند. امیدوارم روزنامه کیهان امروز این عکس‌ها را منتشر کند تا صحت و سقم اظهارات مطرح شده درباره فاجعه سینما رکس مشخص شود.

پس اظهارات حسین تکبعلی‌زاده که در دادگاه می‌گوید مردم به سمت درها هجوم بردند، دروغ است؟

تکبعلی‌زاده در روزهای دادگاه بارها دروغ می‌گوید. در فیلم‌های دادگاه می‌بینیم که در جایی دادستان مچ او را می‌گیرد. مثلاً تکبعلی زاده می‌گوید با اتوبوس‌های TBTدر ایستگاه شماره هفت پیاده شدم و به گاراژ نرفتم، یکی از بچه‌ها را دیدم که گفت فرج به گاراژ رفته و… اما دادستان می‌گوید این اتوبوس‌ها در ایستگاه هفت توقف ندارند! و تکبعلی زاده به راحتی می‌گوید دروغ گفتم دو روز زودتر من آبادان بودم… لازم است داخل پرانتز عرض کنم همین بخش هم به نظرم ماجرا رمانتیک بود و احساس شد حسین تکبعلی‌زاده از محبوبش مراقبت می‌کند؛ اما برادر حسین تکبعلی زاده برایمان بازگو کرد که او مراقب دو دلداده‌ بوده نه محبوبِ خودش.

دروغ‌های این فرد در جاهای دیگری هم مشخص می‌شود مثلاً می‌گوید که من اولین نفری بودم که فریاد زدم سینما آتش گرفته و بعد می‌گوید یکی از تماشاگران فریاد زد سینما آتش گرفته و وقتی دادستان به این تناقض اشاره می‌کند خیلی راحت می‌گوید که دروغ گفتم چون دلم می‌خواست قهرمان باشم. کاملاً مشخص است که تکبعلی‌زاده به راحتی دروغ می‌گوید و در بازجویی یک اصلی وجود دارد که وقتی یک دروغ برملا می‌شود صحت همه‌ی حرف‌های قبل نیز زیر سوال می‌رود.

در این مستند حتی حسین تکبعلی زاده (یکی از عوامل آتش‌سوزی سینمارکس) هم به نوعی یک قربانی معرفی می‌شود.

خوشحالم که زبان فیلم الکن نبوده و مخاطب این نگاه را احساس می‌کند. حسین تکبعلی‌زاده به شدت درگیر پیچیدگی‌های پرونده شد، او یک بار در دوران شاه دستگیر می‌شود و مأموران شاه قصه‌ها و روایت‌هایی که خودشان در نظر داشتند را به او تفهیم کردند و وقتی پس از انقلاب از زندان آزاد می‌شود و به خانه می‌رود عذاب وجدان می‌گیرد و در بازداشت مجدد در انقلاب روایت‌های دیگری می‌شنود که سردرگم می‌شود.

ما با همسایه این فرد هم صحبت کردیم که متأسفانه او هم از پخش مصاحبه‌اش منصرف شد. او در صحبت‌هایش به ما گفت که حسین پس از آزادی دچار عذاب وجدان شده بود و قصه آتش‌سوزی را برای همه ما تعریف کرد و می‌گفت قرار بود یک آتش‌سوزی ساده باشد اما پیچیدگی ابعاد حادثه و گستردگی حادثه از قدرت درک حسین تکبعلی زاده خارج شده بود. به نظر من حتی حسین تکبعلی‌زاده و برادرش هم جزو قربانیان بودند.

در این مستند افرادی مقابل دوربین قرار می‌گیرند که احتمالاً پیدا کردن آن‌ها کار بسیار سختی بوده. برای دسترسی به این افراد چه پروسه‌ای را طی کردید؟

پیدا کردن برادر حسین تکبعلی‌زاده یا هاشم که در دادگاه حاضر می‌شود و اولین متهم آتش‌سوزی سینمارکس است کار بسیار سختی بود. هاشم منیشدپور معروف به آشور، فردی عرب‌زبان بود که آرزو داشت به کویت برود و آنجا کار کند، افرادی از سادگی او سوءاستفاده می‌کنند و او را از لب شط با قایقی در رودخانه عبور می‌دهند و وارد خاک عراق می‌کنند و او تصور می‌کند که وارد کویت شده و این در حالیست که همان شب فاجعه سینمارکس رخ داده و به همین دلیل در تحقیقات به او شک می‌کنند که شاید او این فاجعه را رقم زده و فرار کرده و به همین دلیل دستگیر می‌شود.

در فیلم‌های دادگاه دیدم که هاشم منیشدپور معروف به آشور، چفیه‌ای به دوش دارد؛ این چفیه به نظر برای او اهمیت زیادی داشت که در روز دادگاه هم آن را به دوش داشت و اینکه بر تن پدر و برادرش در بازجویی‌های ساواک نبوده، برایش گویی مصیبتی بوده! با استفاده از این نشانه سعی کردم بفهمم که او متعلق به کدام عشیره یا قبیله است که اینگونه لباس می‌پوشد، با این نشانه پیش رفتیم و کم‌کم از همین طریق هاشم را پیدا کردیم و اولین دیداری که با او داشتم برایم بسیار تکان‌دهنده بود. متأسفانه وقتی به او رسیدیم او کمی دچار فراموشی شده بود ولی حضورش در این فیلم برای ما اتفاق جالبی بود.

خیلی از افراد را برای حضور در این مستند پیدا کردیم اما متأسفانه برخی افراد تمایلی به گفتگو با ما نداشتند.

در پایان مستند مشخص نمی‌شود که کدام روایت واقعی است و کسی نمی‌فهمد که آیا درهای سینما بسته بوده یا افراد روی صندلی‌هایشان فوت کرده‌اند یا به سمت درها هجوم آورده‌اند.

ماجرای سینمارکس واقعاً به یک ماجرای پیچیده تبدیل می‌شود که امکان دستیابی به حقیقت درباره آن سخت است اما اگر بخواهم برداشت‌های شخصی خودم را بگویم؛ اطمینان دارم که هیچ دری بسته نبوده و بعد از آتش‌سوزی درها بسته شده‌اند و حتی این احتمال پر رنگ وجود دارد که اجساد جابجا شده‌اند و خود تکبعلی‌زاده که یکی از عاملان این اتفاق است در آخرین گفتگویش تأکید می‌کند که هنوز بخش‌های حل نشده و باز نشده‌ای از این ماجرا برایش باقی مانده است.

«سینه‌ما رکس» با کپشنی به پایان می‌رسد که در آن اعلام می‌شود رئیس شهربانی و حتی مدیر سینمارکس هم همراه با حسین تکبعلی‌زاده اعدام می‌شوند. این مسئله می‌تواند برای مخاطب عجیب باشد. چرا درباره دلیل اعدام این افراد هیچ توضیحی ارائه نمی‌شود؟

از نظر من حتی این افراد هم قربانی این فاجعه بودند؛ مثلاً مدیر سینمارکس در زمان آتش‌سوزی تهران بوده و اصلاً نقشی در آتش سوزی نداشته شاید عدم رعایت استاندارد ایمنی تنها گناهش بوده، اما در دادگاه حکم اعدام می‌گیرد و اعدام می‌شود.

حرف آخر...

«سینه‌ما رکس» قصد دارد بگوید بعد از ۴۰ سال که سراغی از بازماندگان گرفتیم تازه باورمان شد که زمان همیشه هم حلال مشکلات نیست، فقط گاهی به رسوب وامیداردشان.

ما همیشه در روزهای حادثه انواع و اقسام نمایش‌های سوگواری و گرامیداشت را انجام می‌دهیم اما بعد کم کم فراموش می‌شوند، ابعاد سیاسی، گرفتاری‌های معیشتی و... باعث می‌شود سراغی نگیریم از خانواده‌های قربانیان، ساختمان پلاسکو، کشتی سانچی، هواپیمای اوکراین، قربانیان متروپل و... اما خاطراتشان باید همواره در دل‌ها و ذهنها یادآوری و زنده شود و فراموش نشوند.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز