روایت آیتالله جعفری اراکی از خواب آیتالله خویی درباره امامخمینی
آقای خویی در اوایل موضع تندتری نسبت به آقای خمینی به شاه داشت و در نامۀ آخر خطاب به شاه فرمودند که اگر دست از این کارهایت بر نداری حکم تکفیر تو را میدهم و تو را از دین خارج میدانم؛ حال آنکه آقای خمینی اینطور با شاه صحبت نکرد.
صبح روز یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، حضرت آیتالله محمد جعفری اراکی پس از تحمل یک دوره بیماری در سن ۹۳ سالگی دار فانی را وداع گفت. ایشان یکی از مجتهدین ساکن تهران بودند و تا زمانی که نسبتاً سلامت بودند، دروس خارج فقه را در مدرسۀ علمیۀ مروی تدریس میکردند و نیز امام جماعت مسجد مروی بودند. خصوصیت مهم ایشان سکونت ۳۴ سالهشان در نجف اشرف بود؛ آن مرحوم پس از فشار فراوانی که از سوی صدام حسین به ایرانیان ساکن عراق وارد شد، نهایتاً در سال ۱۳۶۵ عراق را ابتدا به مقصد ترکیه ترک کردند و از آنجا به ایران بازگشتند. در طول مدتی که در نجف ساکن بودند، محضر علمای بزرگ آن زمان را درک کردند؛ از جمله: حضرات آیات حکیم، خویی، شاهرودی، امام خمینی و سید جمال گلپایگانی.
پس از مراجعت به ایران نیز به اصرار مرحوم آیتالله مهدوی کنی در تهران ماندند و تدریس در مدرسۀ مروی را آغاز کردند و در طول این مدت شاگردان زیادی را پرورش دادند.
اقامت ایشان در نجف در طول دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی، از این جهت حائز اهمیت بود که ایشان منبع خاطرات فراوانی از مراودات علمای آن زمان با یکدیگر بودند و نگارندۀ این سطور این افتخار را داشت که در دفعات متعددی که خدمت آن مرحوم رسیده بود، سوالات زیادی را خصوصاً در مورد رابطۀ امام خمینی و سایر مراجع ساکن نجف از ایشان بپرسد.
نکتۀ دیگر در مورد ایشان هم رفاقتشان با مرجع تقلید بزرگ عصر، حضرت آیتالله سیستانی است. آن مرحوم نقل میکردند که فشار صدام بهحدی بود که در یک برهه فقط ۲۰ روحانی ایرانی در نجف ساکن بودند و بسیاری یا کشته شدند یا عراق را ترک کردند. آیتالله سیستانی هم زمانی میخواستند بر اثر این فشارها عراق را ترک کنند که البته آیتالله خویی مانع ایشان از این کار شدند. مرحوم جعفری اراکی نقل میکردند که روزی آیتالله سیستانی جهت مشورت به خانۀ ایشان آمد و از عزم خود برای ترک عراق و مخالفت آیتالله خویی گفت. آن زمان، آیتالله سیستانی اگرچه هنوز مرجع نبودند، اما از علمای بزرگ نجف محسوب میشدند. در نهایت آیتالله جعفری اراکی به آیتالله سیستانی گفتند شما در همین جا خواهید ماند و به مرجعیت خواهید رسید.
خود آیتالله جعفری اراکی هم شب قبل از فرار از عراق خدمت آیتالله خویی رسیدند و قصد خود را برای این کار به ایشان اعلام کردند. آیتالله خویی با شنیدن این خبر متأثر شدند و از رفتن ایشان و تنهاتر شدن خودشان در نجف اظهار ناراحتی کردند؛ اما ظاهراً چارهای نبود و مرحوم جعفری اراکی در نهایت تمام زندگی خود را در نجف گذاشت و تنها با چمدانی از لباس به همراه خانوادهاش به ایران بازگشت.
نگارندۀ این سطور علاوه بر سوالات پراکنده در جلسات مختلف، در سال ۱۳۹۴ یک مصاحبه با ایشان در منزلشان انجام داد و بطور خاص سوالاتی از نحوۀ ارتباط امام خمینی با مراجع تقلید آن زمان، خصوصاً آیتالله خویی از ایشان پرسید. آنچه در ادامه میآید، پرسشهای نگارنده و پاسخهای ایشان است.
از رابطۀ خودتان با امام خمینی بفرمایید.
امام وقتی وارد عراق شدند اول بغداد بودند و ما هم سه نفر بودیم که با ماشین سواری رفتیم بغداد. وقتی ما پیاده شدیم آقایان داشتند مهیای رفتن به سامرا می شدند. ما خودمان را به ماشین امام رساندیم. امام در ماشین را باز کردند و اظهار محبت کردند. ما گفتیم ما هم همراه شما به سامرا می آییم. با امام به سامرا رفتیم و در منزل ایشان رفتیم و دقایقی با امام در اتاقشان تنها بودیم و بعد برگشتیم. امام هم یک شب بیشتر در سامرا نماند و بعد از آن به کربلا رفتند. ده شب در کربلا ماندند. وقتی خواستند به نجف بیایند بدرقۀ خیلی خوبی از کربلاییها و استقبال خیلی خوبی در نجف از ایشان شد و آقایان آمدند و دید و بازدید از امام صورت گرفت و امام تا مدتی دید و بازدید داشت. ایشان شروع کردند به نماز در مدرسۀ آیتالله بروجردی. بعد اتفاقاً یک مسجدی در نزدیکی منزلشان بود که امام جماعت آن مسجد فوت کرده بود و آقایی که آن مسجد میآمد نایب آن آقا بود و ایشان هم مریض شده بود. من به همراه ۴ نفر دیگر پیش ایشان رفتیم و از ایشان خواستیم که در این مسجد حاج آقا روحالله اقامۀ جماعت کند. آن آقا هم خیلی استقبال کرد و به اطرافیانش گفت که پیش امام بروید و دست ایشان را ببوسید و ایشان را بیاورید برای امامت جماعت. ما هم با آقازادۀ ایشان خدمت امام رفتیم و آقازاده دست امام را بوسید و مطلب را عرض کرد و من آنجا شاهد بودم و نشستم تا اینکه همراه امام به آن جا رفتیم. و این مسجد همان مسجد شیخ انصاری بود و بعد قرار شد درس ایشان هم در همین مسجد برقرار شود و ایشان درس مکاسب را شروع کردند و من هم مرتب درس ایشان میرفتم.
با توجه به ارتباطی که حضرتعالی با آیتالله خویی داشتید، رابطۀ امام با آیتالله خویی چطور بود و آیتالله خویی نسبت به انقلاب چه نظری داشتند؟
آقای خویی خدایی بود، آقای خمینی هم خدایی بود و این دو با هم اختلاف نظری (در مورد انقلاب) نداشتند. من از نزدیک پیش هر دو بودم و این دو بزرگوار با هم اختلافی نداشتند و آقای خویی، آقای خمینی را دوست داشت و از وقوع انقلاب در ایران خوشحال بود و از آن خبر میگرفت.
آقای خویی در اوایل موضع تندتری نسبت به آقای خمینی به شاه داشت و در نامۀ آخر خطاب به شاه فرمودند که اگر دست از این کارهایت بر نداری حکم تکفیر تو را میدهم و تو را از دین خارج میدانم؛ حال آنکه آقای خمینی اینطور با شاه صحبت نکرد. البته بعد از چندی آقای خویی سکوت اختیار کردند. من میدانم در مورد ایشان شبهاتی از طرف مخالفین انقلاب مطرح شده است. یک بار آقای خویی به من گفت [نقل به مضمون] «خوابی دیدهام که جرأت ندارم برای کسی تعریف کنم؛ دیدم من و آقای خمینی در یک خیابان بزرگ و خیلی طویل هستیم. او آن طرف خیابان است و من طرف دیگر خیابان و هر دو داریم به یک سمت حرکت میکنیم؛ اما با هم کاری نداریم تا اینکه به یک میدان بزرگ رسیدیم. در آن میدان عدۀ زیادی از مردم بودند. وقتی به میدان رسیدیم هر دو هم را بغل کردیم و شروع کردیم به گریه کردن.» من گفتم این خوابِ خیلی خوبی است. معنی این خواب این است که شما هر دو در دنیا به وظیفۀ خود عمل میکنید و کاری با هم ندارید، ولی در قیامت که همان میدان بزرگ است به هم خواهید رسید.
من وقتی وارد تهران شدم تا یک ماه هر شب دید و بازدید داشتیم؛ چون ۸ سال بود که کسی از نجف نیامده بود. شب سوم آقای مهدوی کنی و آقای سید محمدباقر حکیم آمدند و خیلی هم نشستند و جلسه طولانی شد؛ وقتی خواستند بروند کسی آمد و گفت من از مشاورین آقای خامنهای هستم. سه نفر هستند که معذرت خواستند از اینکه خدمت شما بیایند: یکی آقای آسید احمد خمینی، یکی آقای اردبیلی و یکی هم آقای خامنهای. اما اگر شما دیدن اینها را بخواهید هر وقت بخواهید ما شما را پیش ایشان میبریم. من هم تشکر کردم. گفتند خدمت امام چطور؟ گفتم بله دوست دارم ایشان را ببینم.
روزی که خدمت امام رفتیم، دیدم آقای توسلی دارند قدم میزنند. توسلی با من رفیق بود. آمد جلو و هم را بوسیدیم و با هم رفتیم خدمت امام. هیچکس هم ما را تفتیش نکرد. امام داشتند عقد میخواندند. وقتی چشمشان به من افتاد تبسمی کردند و فرمودند شما بفرمایید داخل اتاق. آقای توسلی رفت. آقای صانعی داخل اتاق بود. امام هم آمدند و نشستیم و مدتی گفتوگو کردیم و من اخبار نجف را به ایشان گفتم. در آن جلسه صحبتهای مفصلی شد و ازجمله چون در وقت مراجعت، آقای خویی میدانست من در ایران خدمت امام خواهم رسیدم به من گفته بودند که حال ما (فشارهای صدام بر ما) را برای آقای خمینی باز گو کن، من هم برای امام از اوضاع آقای خویی گزارش دادم. من نمیدانستم که نباید خیلی امام را ناراحت کرد و لذا خیلی راحت مسائل را مطرح کردم و امام ناراحت شدند. وقتی از پیش امام بیرون آمدم در همان حیاط منزل امام به من اعتراض شد که چرا شما با حرفهایتان امام را ناراحت کردید؟
خلاصه چندی بعد آقای مهدوی کنی در مدرسۀ مروی مرا دید و به من گفت که امام خیلی ناراحت است و ضمناً آقای سید محمدصادق لواسانی هم به من گفت که پیش امام بودم، امام خیلی ناراحت بودند و من دستی به پشت و سر امام زدم و گفتم: «چیه پیرمرد؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ کشتیهات غرق شده؟» امام در جواب آسید محمدصادق فرمودند که چند روز پیش یکی از دوستان از نجف آمده بود و از وضع بد آقای خویی گفت؛ آسید محمد صادق گفت من همانجا فهمیدم که منظور امام کسی جز شما نیست.
یادم هست نزاعی در شیراز واقع شد بر سر تقلید از امام یا آقای خویی. امام آقایان را به تهران خواستند و به آنها تشر زدند و فرمودند ما برای مرجعیت انقلاب نکردیم. خلاصه رفتار امام اینطور بود که دلیلی ندارد چون ما انقلاب کردیم همه باید انقلابی باشند.
با توجه به برخی سخنرانیهای امام که میفرمودند نجف را بیدار کنید، آیا این نشاندهندۀ اختلاف مبنایی امام با آقایان مراجع بود یا خیر؟
خیر، همین اول که امام وارد نجف شدند، همۀ علما از ایشان دیدار کردند و ایشان هم بازدید را پس دادند. در دیدار با آقای حکیم امام به ایشان گفتند شما هم وارد انقلاب بشوید و ما پشت سر شما هستیم. آقای حکیم اما در جواب گفتند شما ایران را دیدید، عراق، ایران نیست. مردم عراق اینطور نیستند که اگر حرکتی شود همراهی کنند. پس اینطور نبود که مراجع خواب باشند که احتیاج به بیدار کردنشان باشد. آقای حکیم یک بار که با صدام مخالفت کرد صدام مثل یک فرد عادی با ایشان برخورد کرد و با چند تا ماشین ایشان را به خانه انداخت. احدی صدایش درنیامد؛ یعنی در جایی که حضور و قیام مردم لازم بود عراقیها کاری نکردند و همین طلبههای ایرانی و افغانی دیدار ایشان میرفتند. ایران یک نعمتی بود برای آقاق خمینی و مردم ایران واقعاً همراهی میکردند و مساجد پشت سر ایشان بودند.
در آن زمان شخص اول در نجف آقای حکیم بود؟
بله.
به جز آن دید و بازدید دیدار دیگری بین امام و آقای حکیم صورت گرفت؟
خیر؛ یادم نمیآید تکرار شده باشد.
امام و آقای حکیم نسبت به هم دیگر صحبتی نداشتند؟
چرا، زمانی که آقازادههای آقای حکیم را گرفته بودند، ایشان مرتب وضع آنها را میپرسید از حالشان و آزادیشان جویا میشدند.
آیتالله شاهرودی نسبت به امام چگونه بود؟
ایشان مرجع بودند و کاری با سیاست نداشتند.
مؤید امام نبودند؟
نه موید بودند، نه مخالف.
یعنی رابطهای کاملا محترمانه برقرار بود؟
بله.
بعد از انقلاب شما در نجف بودید. واکنش مراجع نسبت به پیروزی انقلاب چه بود؟ خوشحال شدند؟
بله همه خوشحال شدند. چون احتمال نمیدادند که این محمدرضا دست بردارد و برود. آقای سید احمد خوانساری هم از علمای تهران بود که هم ملا بود و هم باتقوا؛ ولی ایشان عقیده داشت این انقلاب به پیروزی نمیرسد؛ مخالفت نمیکرد؛ اما احتمال پیروزی نمیداد. از بین مراجع هیچکدام معارضه و مخالفتی با انقلاب نداشتند و بعد از انقلاب همه خوشحال شدند.
روایتی داریم مبنی بر اینکه هر قیامی قبل از امام زمان، صاحبش طاغوت است. نظر مراجع نسبت به این احادیث چه بود؟
مراجع تقلید این روایات را قبول نداشتند.