"فقر" برای کارگران حتی در "هنر"
اگرچه گاه و بیگاه بریدههایی از زندگی و رنج کارگران در معرض دید مخاطبان قرار گرفته اما این حضور آنقدر کمرنگ بوده که به زحمت میتوان آن را با دیگر سوژههای هنری در خارج یا داخل کشور مقایسه کرد. با این حال هستند هنرمندانی در سراسر دنیا که نگاهی پرمعنا به زندگی این گروه داشتهاند.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ موضوعات و آسیبهای اجتماعی همواره مورد علاقه هنرمندان در زمینههای مختلف بوده است اما کارگران به عنوان زحمتکشترین و ضعیفتترین اقشار جامعه در بحث اقتصاد یا موضوعات اجتماعی؛ چه آنجا که قرار است سهمشان را از بهداشت عمومی دریافت کنند یا آنجا که قرار است از آموزش رایگان و مناسبی برخوردار باشند؛ وقتی در بازیهای سیاسی شرکت داده شده و بهانهی شعارهای تبلیغاتی میشوند یا زمانی که قرار است سبد خود را از فرهنگ پرکنند؛ همواره بار زندگی مشقتبارشان را خود به تنهایی به دوش کشیدهاند و آنچه گاه و بیگاه در معرض چشم مخاطبان قرار گرفته اگر بهانهای سیاسی و مالی پشت سرش نبوده باشد؛ بریده بریده و ناکافی بوده است. این گروه حتی در آثار هنرمندان هم حضور پررنگی نداشتهاند. یعنی نه آن اندازه که طبیعت؛ انسان مرفه و کامروا؛ تخیلات فانتزی یا اوهام در آثار هنری سهم بردهاند. گرچه بوده و هستند هنرمندانی در مرزهای خارج و داخل ایران که گاه نگاهی به زندگی این افراد داشتهاند. مثلا ونسون ونگوگ از نقاشان مشهور جهان که شیفته نقاشی از طبقه کارگر بود؛ در شاهکارش "تابلوی سیبزمینیخورها" گوشهای از رنج و مصیبت این قشر را تصویر میکند.
تابلوی سیبزمینیخورها اثر ونگوگ
پرویز حبیبپور که در خانوادهای کارگر به دنیا آمده و بزرگ شده؛ از هنرمندانیست که کارگران برایش دغدغه بودهاند و او هم این دغدغه را به نمایش گذاشته است. این نقاش که از قضا خود را از طبقه کارگر میداند؛ میگوید: هنرمند قبل از اینکه هنرمند باشد، یک انسان است که در جامعه زندگی میکند و متعلق به پایگاه اجتماعی خاصیست که خاستگاه اجتماعی و تفکرات او را میسازد . پس او اهل هر طبقه و هر پایگاهی که باشد؛ هنرش هم به همان سمت خواهد رفت.
او با بیان اینکه هنر چه بخواهد و چه نخواهد بر مردم تاثیر میگذارد؛ اعتقاد دارد: هنرمند در هر زمینه و با هر موضوعی که کار میکند اگر هنرش اصالت داشه باشد؛ تاثیرگذار هم خواهد بود.
حبیبپور در پاسخ به این سوال که چرا هنرمندان نقاش در کشور ما به موضوعات اجتماعی ازجمله کارگران کمتر توجه داشتهاند و این سوژه کمتر در آثار آنها نمود پیدا کرده؛ میگوید: با تاسف هنرمندان نقاش با توجه به گرایشی که از فرهنگ غرب دارند؛ از موضوعات رئالیسم فاصله گرفتهاند. امروز نیز بنا به همین مدِ رایج؛ خردگریزی، تعقلگریزی و منطقگریزی بر هنر حاکم شده؛ گویا اگر هنر آگاهانه باشد هنر نیست. البته نه به آن معنا که موضوعات رئال و اجتماعی جایگاه خود را بهطور کل از دست داده باشند بلکه وقتی با صدای بلند تبلیغ هنر برای هنر را میکنند، دیگر فرصت و مجالی برای پرداختن به موضوعات رئال و اجتماعی نیست.
نقاش پا به سن گذاشتهی کشورمان با اشاره به اینکه در غرب هنرمندان زیادی هستند که به موضوعات رئالیسم پرداختهاند اما در ایران در اینباره سکوت شده و کمتر از آن صحبت میشود، میافزاید: از آنجا که هنر نقاشی در ایران سابقه طولانی ندارد و به زمان صفویه و قاجاریه برمیگردد؛ مردم هم در قیاس با دیگر هنرها کمتر با آن آشنا هستند. البته اینطور هم نیست که نقاشی اصلا به مسائل اجتماعی نپرداخته باشد اما قطعا زیاد و کافی نبوده است.
تندیسهای سنگی، نماد انسانهایی از دل اجتماع
شاید مجسمهها و تندیسهای سنگی بیشترین قابلیت را برای نمایش درد و رنج انسانها داشته باشند. هنری که سالیان دراز میتواند در کوچه و خیابان یا گوشهی یک میدان یا در وسط یک موزه چشمها را به خود خیره کند و نمایشی هنرمندانه و باورمند از زندگی کارگران را به تماشاگرانش ارایه کند. از قضا برخی هنرمندان هم در ایران و هم در خارج از جغرافیای کشورمان گاه سراغ کارگران رفتهاند. نتیجهی این تلاشهای هنری هم مجسمه کارگر در شهر شوش، تندیس دیگری به همین نام در سنندجِ خودمان و مجسمه زن و مرد کارگر را در روسیه و کارگر معدن را در چارلستون (ویرجینیای غربی) میتوان نام برد.
مجسمه کارگر زن و مرد کالکاز (Worker and Kolkhoz Woman)
مجسمه ای از یک کارگر معدن در چارلستون (ویرجینیای غربی)
مجسمه زن و مرد کارگر
مجسمه کارگر در شهر شوش
مجسمه کارگر در شهر سنندج
عباس مجیدی از مجسمهسازانیست که اثری با موضوع کارگر ساخته. مجسمه کارگرِ او در منطقه شش تهران نصب شده، میگوید: موضوعاتی مانند کار و کارگر از دغدغههای ذهنی من هستند که دوست دارم به آنها بپردازم و از آنجا که نگرشها و ذهنیتهایم را به ایده و سپس به حجم تبدیل میکنم؛ تصمیم گرفتم اثری هم با موضوع کارگر خلق کنم.
او میگوید که موضوع کارگر برایش جذابیت دارد. و باز میگوید: طرحها و ایدههای مختلفی برای این موضوع تهیه کردم که در نهایت منجر به شکلگیری این مجسمه شد. در این کار نیز سعی کردم برای حس کار در کارگر از یک چرخدنده که نماد صنعت است؛ استفاده کنم. چرخاندنِ چرخدنده را با اکسپرسیو و اغراق در اندام و گردن به نمایش گذاشتم تا حس قدرت و شخصیت کاری او را بیشتر تداعی کند و تلاش کردم رابطه خوبی با فضا داشته باشد و بیننده از زوایای مختلف آن را حس کند و خشک و بیروح نباشد.
مجیدی درباره تاثیر چنین سوژهای بر مخاطب میگوید: از ایده تا اجر به این فکر میکردم که چطور میتوانم تاثیر بیشتری در مخاطب بگذارم. طبیعیست وقتی قرار است این کار در منطقهای که عنوان کار و کارگر را دارد؛ نصب شود؛ این ارتباط باید مستقیم و بیواسطه باشد.
او با اشاره به اهمیت المانها؛ میگوید: وقتی کار فیگوراتیسم میشود ارتباطش با مردم بیشتر برقرار میشود خصوصا در فضاهای اکسپرسیونیستی با اغراقهایی در آن؛ این اغراقها از درون تراوش میکند. این موضوع در دستها و صورت به خوبی دیده میشود و باعث ارتباط بیشتر مردم با کار میشود.
این هنرمند میدان عمل چنین هنری را شهر میداند و میافزاید: مفهوم در این کار بسیار اهمیت داشت و مهمترین شرط این مفهوم، ارتباط بصری با مردم و جامعه است. به این معنی که هارمونی آزاردهنده نداشته باشد بلکه تاثیر مثبت و خوشایند داشته باشد. در حوزه شهری؛ زمانی ارتباط با فضای شهری که المانهایی مانند ساختمانها و خیابانها را دارد؛ برقرار و تاثیر مفهوم بیشتر میشود که المانها نادیده گرفته نشوند. همانطور که وجه هنری کار مهم است ارتباط نیز اهمیت دارد. ما در عصر ارتباطات هستیم اگر مجسمه را به عنوان یک رسانه ببینیم ولی قابلیت رسانایی نداشته باشد، قطعا کمکاری کردهایم.
او ماندگاری کار هنری را در ارتباطش با مخاطب میداند و میگوید: کارگر نماد و هویت ملیست. نماد شخصیتی که از دل اجتماع بیرون آمده و جامعه به آن مدیون است.
کودکان آجری در قاب دوربین عکاسان
اما دنیای عکاسها دنیای دست و دل بازتری در پرداختن به کارگران است. سهم عکسهایی که ناظران این هنر در معرض تماشای عموم قرار دادهاند از سوژههای کارگری در ایران یا در خارج از مرزهای کشورها بسیار بیشتر از دیگر هنرهاست. شاید چون سهم رئالیسم در عکاسی از هر نوع ایسم و فضای هنری دیگری بیشتر است.
کارگران در افریقا
امین رحمانی سالهاست سراغ کارگران کورههای آجرپزی رفته و مجموعهای با عنوان «کارگران آجری» دارد. او درباره سوژهاش میگوید: کورههای آجرپزی جذابیت خاصی برایم دارند. محیط کار این کورهها حتی با دیگر فضاهای کارگری متفاوت است و آدمهایی که آنجا کار میکنند، یا بهتر است بگویم؛ زندگی میکنند؛ بسیار متفاوت با دیگر همنوعان خود هستند.
این عکاس به سختی بسیار زیاد کار در این کارگاهها اشاره میکند: افراد کمی در کورههای آجرپزی کار میکنند. آنها که اینجا مجبور به کارند؛ دستمزدهایی بسیار ناچیز دارند. محل سکونتشان هم نزدیک کورههاست. کودکانِ کورهپزها از همان کودکی سختی؛ گرمای وحشتناک؛ عذاب و ساعتهای طولانی کار را تجربه میکنند. من نیز همین فرایند را در عکسهایم دنبال میکنم.
کودکان کار این منطقه در فضای نامناسبِ اجتماعی، امنیتی و اقتصادی بهجای تحصیل و بازیهای کودکانه به کار مشغولاند. رحمانی میگوید: ابتدا کارِ کارگران و مراحل کار برایم مهم بود اما به مرور وارد جزئیات و محیط زندگی این افراد شدم و المانهایی مانند نوع زندگی؛ معیشت و معاشرت این افراد باهم برایم اهمیت پیدا کرد.
داستان تلخ او اینگونه ادامه پیدا میکند: زمانی که شروع به عکاسی از این پروژه کردم؛ تمام اعضای یک خانواده در این محیط کار میکردند و همه مراحل کار بهصورت دستی انجام میشد. اما امروز همه چیز به سمت صنعتی شدن پیش میرود. درنهایت اگر در گذشته 200 نفر در یک کوره آجرپزی کار میکردند؛ امروز تعدادشان به 50 نفر کاهش یافته و بیکاران سراغ کارهای دیگری نظیر دستفروشی رفتهاند.
عکسهای رحمانی فقط سیاه و سفید نیستند. خودش میگوید: عکسهایی که ابتدا از سوژههایم میگرفتم؛ سیاه و سفید بودند اما حالا عکسهای رنگی هم دارم. از رنگ استفاده کردم تا مسائل و دردها وضوح بیشتری پیدا کنند.