ایلنا از کورههای آجرپزی ورامین گزارش میدهد؛
جوانیهای سوخته در هُرمِ داغ کورهپزخانهها
کارگران کورههای آجرپزی وقتی بیکار میشوند، حرفه دیگری بلد نیستند، در نتیجه به مشاغل کاذب رو میاورند؛ دستفروشی، سیگار فروشی، تازه اینها خوبها و معقولهایش هستند؛ آنها که کمسوادترند، ممکن است به کارهای خلاف هم روی بیاورند؛ گرسنگی و بیکاری است دیگر؛ ایمان سرش نمیشود؛ فقر که از دری آمد، ایمان از آن در، رخت برمیبندد.
ایلنا: جاده قرچکِ ورامین و دودکشهای کاهگلیِ سربه فلک کشیده که به صف ایستادهاند؛ نامرتب و بینظم اما بلند و ایستاده؛ راه، پیچ و خم دارد اما هر طرف که سر بچرخانی، در زمینه ناموزون و رنگ باخته، دودکشها حضور دارند؛ قدیمترها اینجا روستایی بود کوچک، کاهگلی و با معدود جمعیتی که بیشتر کارگر بودند.
آن روزگاران، کورههای آجرپزی، محل اشتغال خیلی از محلیها بود؛ حتی مهاجرها هم میآمدند؛ خیل مهاجرانی که مقصدشان، هرم داغ کورههای آجرپزی بود؛ دوران خشکسالی و فترت، حتی از دشتهای سیستان، از خراسان جنوبی، عازمِ اینجا میشدند. آن روزهای دور، ساخت و ساز رونق داشت و کورهها و دودکشهای سربه فلککشیدهشان برقرار بودند؛ حالا سالها از آن دوران رونق گذشته؛ از پنجاه و اندی کوره آجرپزی ورامین، فقط ۴ کوره سرپامانده؛ آن چهار کوره هم به قول آنها که دستی بر آتش دارند، با تمام وجود ایستادگی کردهاند و جنگیدهاند تا توانستهاند برقرار بمانند.
سراغ یکی از این چهار کورهای که هنوز آتشش خاموش نشده میرویم؛ جادهای خاکی و پر پیچ و خم از جاده اصلی منشعب می شود؛ خبری از آسفالت و روکش سیمانی نیست؛ تا چشم کار میکند، فقط خاک است و خاک؛ دو سوی این جادهی کمعرض و بیرونق، زباله ها روی هم ریخته شده و مگسها در گرمای رو به زوالِ ظهر پاییز در هوا موج میزنند؛ شیشه را کمی که پایین می کشی، بوی زباله است که مشام را پر میکند؛ وزوز مگسها و فقط خاک.
مقصد ما، «آجر آذرنو» است؛ کورهای که به گفته مدیرش، بیش از چهل سال است ، آتشش خاموش نشده؛ این فصل سال، کم کم تعطیلی موقت کورهها فرامیرسد؛ اما کارگران همچنان کم و بیش هستند و اینجا و آنجا میبینیشان؛ در آستانه درب خانههای کارگری با صورتهای آفتاب سوخته و نگاههای خسته ایستادهاند؛ یا در محوطه خشت زنی، خشت روی خشت میگذارند و برای کورهها، خوراک فراهم میکنند.
روزی هشت ساعت کار میکنم؛ ماهی یک ملیون تومان درآمد دارم
«رضا اخلاقی»، کارگرِ خشت زن است؛ میگوید پنجاهساله است؛ اما چهرهی درهم شکستهاش خیلی بیشتر از اینها نشان میدهد؛ رضا قصهاش را به سادگی روایت میکند؛ قصهای خلاصه و سرراست که در چند جملهی ساده جمع میشود:
«پنجاه ساله هستم؛ بچه خواف در خراسان رضوی؛ از وقتی دست چپ و راستم را میشناسم؛ در کورهپزخانه کار کردهام؛ منطقه ورامین؛ شمسآباد؛ هرجایی که آجرپزی باشد. کارم، قالبزنی و خشت زنی است و دستمزدم را کارمزدی میگیرم.»
رضا برای هر هزارتا خشت، فقط ۳۲ هزار تومان میگیرد و می گوید به طور متوسط برای روزی ده ساعت کار کردن، حدود یک میلیون تومان درآمدِ ماهانه دارم؛ بگذریم از این که زمستانها، خشتزنی تعطیل است و درآمدی در کار نیست. میگوید خانوادهام، همسر و پنج فرزند، این روزها مشهدند؛ مدرسهها که باز میشود از اینجا میروند و باز تابستان برمیگردند.
در آذرنو، در حال حاضر، هشت کارگر مشغول به کارند؛ اما در اوج کار که از فروردین شروع میشود تا پایان شهریور ماه، حدود ۶۰ نفر مشغول میشوند؛ کار در این کورهها، رده سنی هم ندارد؛ از ۱۲ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله، همه روزی حداقل ۸ ساعت و گاهی تا ۱۲ ساعت کار میکنند؛ عرق میریزند و نان درمیآورند؛ معمولا کار، خانوادگی است؛ بچهها و زنها بیرون کوره در حمل و نقل و چیدن خشتها و آجرها فعالیت دارند و مردها و جوانترها داخل کوره هستند یا چرخکِشی میکنند.
آب شرب سالم نیست؛ فاضلاب هم نیست
خانوادهها چند ماه از سال را در خانههای کارگری، کلبههای کاهگلیِ کوچک زندگی میکنند؛ یک یا دو اتاق برای خواب هست؛ حمام عمومی هم هست؛ اما آب شربِ سالم به اندازه کافی نیست؛ فاضلاب بهداشتی نیست و سیستم جمعآوری زباله هم در کار نیست؛ با این شرایط، مشخص است که هم کودکان در معرض هزاران بیماری هستند و هم زنها و سالمندان، اوضاع امیدوارکنندهای ندارند.
کارگران کورهها از شهرستانهای مختلف میآیند؛ از شرق و غرب؛ از شمال و جنوب؛ خراسانی هست؛ ترک و کرد هست؛ بلوچ و سیستانی هم هست؛ سرکارگر میگوید: افغانستانی مجوزدار هم داریم که با خانوادههایشان اینجا هم کار میکنند و هم زندگی.
کار در شرایط سخت؛ بدون امیدی به آسایش
کارگران کوره های آجرپزی از هر شهر و دیاری که آمده باشند، فرقی نمی کند؛ یک درد مشترک دارند؛ آیندهی پیشِ چشمشان روشن نیست؛ سالها جان کندن و کار در شرایط سخت، هیچ چشمانداز روشنی ندارد. کارگران کوره پزخانهها برای ده یا دوازده ساعت کار کردن چیزی در حدود حداقل دستمزد عایدی دارند؛ آن هم فقط برای شش یا نه ماه در سال؛ می گویند این کارگران اگر تا دم مرگ هم کار کنند، از بازنشستگی خبری نیست؛ در کوره پزخانهها، کارگرانِ سالمند و شکستهای را میبینی که شش، هفت دهه از عمرشان گذشته، از کودکی در این حرفه بودهاند، ولی فقط ده یا پانزده سال سابقه بیمه دارند؛ این یعنی تمام عمر جان کندن در سخت ترین شرایط ممکن؛ جان کندن و فقط جان کندن بدون آن که عاقبتِ کار، آسایشی در کار باشد.
«علی پناه»، یک کارگر آتشکار است که ۳۵ سال است در کوره کار میکند؛ با وجود ۳۵ سال سابقه کار، فقط ۱۵ سال سابقه بیمه دارد؛ میگوید کارفرما، سالهای طولانی برایم بیمه رد نکرد؛ الان در سن بازنشستگی هستم، اما هنوز در نیمه راهم. او هم میگوید کارمزدی حقوق میگیرم و به طور متوسط ماهی یک میلیون تومان.
علیپناه از ۱۵ سالگی وارد این کار شده؛ از همدان آمده حاشیه های تهران؛ هرجا کورهای بوده او هم بوده؛ میگوید خیلی جاها کار کردم و خیلی از کارفرماها حقم را خوردند؛ روزی دوازده ساعت کار کشیدند اما زیر حداقل دستمزد، حقوق دادند؛ بیمه هم واریز نکردند؛ هنوز خانوادهاش ساکن همدانند؛ او چهار فرزند دارد و زمستانها که کورهها تعطیل میشوند، کارش نگهبانی یک ساختمان در همدان است؛ او فرزندانش را فرستاده درس بخوانند تا شاید آینده بهتری داشته باشند؛ اما به قول خودش ناکام مانده؛ همان فرزندان مکتبرفته و لیسانسه هم بیکارند و باز سربارِ او هستند؛ سربارِ کارگری آجرپز با دستانی ترکخورده و پر از پینههای قدیمی.
اما در صنعتی که این روزها رو به زوال است؛ درد، فقط مختصِ کارگران نیست؛ کارفرمایان هم مینالند از این که نه حمایتی در کار است و نه تسهیلاتی و اگر روال به همین شکل ادامه پیدا کند، آنها هم مثل همصنفانشان مجبور میشوند درِ کورههای باقیمانده را تخته کنند و به همین چند کارگر باقیمانده هم بگویند به سلامت!
ما را سرمیدوانند؛ تسهیلات نمیدهند
«حیدر محمدی»، کارفرمای آذرنو است؛ میگوید ۴۰ سال است که پدرم در این صنف است؛ از کارگری شروع کرده؛ کم کم پیشرفت کرده تا خودش حالا مالکِ واحد آجرپزی است. درد دلهای محمدی از جنس پشیمانی و استیصال است؛ میگوید این کار سودی ندارد؛ آیندهای هم در کار نیست:
«کارفرماهای کورهها، مشکلات بسیاری دارند؛ مقصر بخشی از این مشکلات خودمان هستیم که تکنولوژیها و ابزار کار را به روز نکردهایم؛ اما مقصر بخش عظیمی از مشکلات ما دولت است. اگر دولت حمایت نکند، این صنعت هیچ آیندهای نخواهد داشت.»
او مشکلاتش را اینطور شرح میدهد: چندوقتی است که در دخل و خرجمان ماندهایم؛ کمکی هم در کارنیست؛ چند ماهیست فرم دریافت تسهیلاتِ صنعت و معدن پر کردهایم؛ چند بار هم رفتهایم و آمدهایم؛ ما را سر میدوانند؛ میگویند مدارکتان ناقص است؛ تسهیلات نمیدهند. هزینهها هم که بعد از به اصطلاح هدفمندسازی یارانه ها سر به فلک زده؛ هزینه گار مصرفی که قبلا ماهی حدود دو میلیون تومان بود، حالا روزی یک میلیون تومان است؛ یعنی قبض یک ماهه، سی میلیون تومان صادر میشود؛ سوبسید نمیدهند به کنار؛ جالب اینجاست که اگر قبض را نپردازیم، اخطار هم نمیدهند، مامور گاز میآید و به طرفهالعینی گاز را قطع میکند.
بازیچه دست نزولخوران شدهایم
محمدی میگوید: همه خرجها نقدی است؛ قبوض حاملهای انرژی را نقدی میپردازیم؛ عوارض شهرداری را نقد میدهیم؛ دستمزد و بیمه کارگران نقدی است؛ اما فروش چکی است؛ همین است که بازیچه دست نزولخوران شدهایم؛ چک مشتری را مجبوریم بدهیم به نزولخور که ۵ درصد یا ۷ درصد، بگیرد و بقیه را به ما بپردازد؛ این باعث میشود هم گناه کنیم و هم مشکل پیدا کنیم.
این کارفرما با احساس درماندگی میگوید: نمیتوانم دست به دامان نزولخور نشوم؛ نمیتوانم به کارگری که با دستهای پینهبسته روزی ۱۲ ساعت کار میکند، بگویم چون نمیخواهم گناه کنم، تو باید صبر کنی؛ نمیتوانم به او بگویم حقوقت را فعلا نمیدهم، بعدا میدهم؛ پس تو باید در جهنم این دنیا بسوزی که منِ کارفرما بروم بهشت.....
محمدی میگوید: کورههایی هستند که مسیر آنها از جاده اصلی، ۵ کیلومتر خاکی دارد؛ شهرداریها آسفالت نمیکنند؛ فقط بلدند از کورهها عوارض نجومی بگیرند؛ حتی زبالهها را هم جمع نمیکنند؛ گاهی زباله ها را میسوزانیم و گاهی کارگران مجبور میشوند آنها را در مسیر، بریزند. حتی آب شرب را از تانکر میخریم؛ هر تانکر، ۵۰ هزار تومان که آن را دو روز مصرف میکنیم؛ حساب کنید تابستانها، خانواده هم اینجا هست؛ بچه هم هست؛ خودتان ببینید چه امکاناتی به ما میدهند؟ هیچ....
گرسنگی و بیکاری، ایمان سرش نمیشود
جعفر معصومی، عضو هیات مدیره انجمن صنفی کارگران کورهپزخانههای ورامین است؛ او مشکلات را چندبعدی میبیند و کلید حل آنها را در دست دولت میداند. میگوید: مشکل کارگران در مرحله اول، همان مشکل کارفرماست؛ بحث حاملهای انرژی و قبضهای نجومی مهم است؛ قبض گاز میآمد دو میلیون تومان، حالا میآید سی میلیون تومان؛ توان ندارد کارفرما. خُب چه اتفاقی میافتد؟ کارفرما که نتواند از پس خرجها بربیاید، کارگر تعدیل میشود؛ منِ کارگر سی سال سابقه، بیکار میشوم بدون این که از حمایت یا از حقوق بیکاری بهرهمند باشم.
او بیکاریِ کارگران کوره پزخانهها را یک معضل اجتماعی میداند و میگوید: کارگران کورههای آجرپزی وقتی بیکار میشوند، حرفه دیگری بلد نیستند، در نتیجه به مشاغل کاذب رو میاورند؛ دستفروشی، سیگار فروشی، تازه اینها خوبها و معقولهایش هستند؛ آنها که کمسوادترند، ممکن است به کارهای خلاف هم روی بیاورند؛ گرسنگی و بیکاری است دیگر؛ ایمان سرش نمیشود؛ فقر که از دری آمد، ایمان از آن در، رخت برمیبندد.
معصومی کارگران آجرپز را به دو دسته تقسم میکند؛ آتشکار و قالبدار. او میگوید با وجود این که همه کارگرانِ کورهها در شرایط بسیار سخت کار میکنند، فقط شغل آتشکاران، سخت و زیانآور محسوب میشود؛ تازه آن هم اگر کارفرما مرحمت کند و بیمه را رد کند؛ در حالت کلی، کارگر آجرپز بعید است بتواند مستمری بازنشستگی بگیرد؛ کارگری که از بیست سالگی آمده در این کار، شانس بیاورد و زنده بماند، در هشتادسالگی بازنشست میشود؛ چون هر سال، ۶ ماه بیکار است و ۶ ماه باقیمانده هم اگر خوششانس باشد، بیمهاش واریز میشود.
تامین اجتماعی از مسئولیت بیمه طفره میرود
عزیز معصومی، رئیس هیات مدیره انجمن صنفی کارگران کوره پزخانههای قرچک است؛ او دستمزد پایین را یکی دیگر از مشکلات این صنف میداند و میگوید: قیمت فروش آجر، مال سال ۹۳ است؛ تُنی ۶۰ هزار تومان، آن هم اگر بازار باشد؛ به همین دلیل است که دستمزد کارگران کوره پزخانهها زیاد نشده؛ در سه سال گذشته افزایش مزد نداشتهایم؛ چه قالبدار و چه آتشکار، همان مزد سه سال پیش را میگیرد و این مصیبتی است که قابل وصف نیست.
به گفته عزیز معصومی، انجمن صنفی کارگرانِ آجرپز، بارها برای بیمه رایزنی کرده؛ برای کارگران قالبدار، تامین اجتماعی سه درصد بیمه بیکاری را از کارفرما میگیرد؛ اما هیچ کارگر قالبداری در سطح استان تهران تا کنون نتوانسته از بیمه بیکاری بهرهمند شود. پول را میگیرند اما از مستمری بیکاری خبری نیست.
معصومی با صراحت تمام میگوید: تامین اجتماعی معمولا طفره میرود؛ اینجاست که دولت باید کاری بکند.
دَرپوش را که برمیدارد، هُرم گرما میزند بالا؛ خودم را به تندی کنار میکشم؛ لهیب آتش است و گرمایی که انتظارش را نداری؛ حرارت کورهها بالای ۱۳۰۰ درجه سانتیگراد است؛
ببند کورهها را؛ برو پولت را مِلک بخر
اینجا آجرپزی «دوطاقی» است؛ یک کورهی سرِ پای دیگر در منطقه قرچک؛ کارفرمای آن، کریم دوطاقی، که چند ده سال است بعد از پدرش اینجا را اداره میکند، از شرایط به شدت عصبانی است؛ میگوید: همه چیز مشکل است؛ فروش مشکل دارد؛ قبض گاز، یک مشکل است؛ مطالبات بیمهای خودش یک مشکل لاینحل است.
او میگوید: چند وقت پیش برای مطالبات بیمه مراجعه کرده بودم؛ یکی از مسئولان اداره بیمه قرچک، راست ایستاد، توی چشمهایم زل زد و گفت: ببند کورهها را؛ درش را تخته کن؛ برو پولت را مِلک بخر، حالش را ببر؛ کارگرها را هم مرخص کن بروند...
دوطاقی میگوید: بدهکارم؛ درماندهام؛ این هم از وعدههای سالیان؛ از اشتغالزایی و حمایت از اشتغالِ آقایان!....
ساعت تقریبا یک بعدازظهر است؛ داخل کورهها گرم است؛ خاک آلود و گرم؛ کارگرانِ چرخکِش مشغول کارند؛ خشت خام را با فرغون و چرخ میبرند داخل کوره؛ ساعت ۴ صبح شروع به کار میکنند تا ساعت دو بعدازظهر؛ بعد از آن، خشت خام، ۴۸ ساعت در کورههای دربسته پخته میشود و سپس محصول کار، با نقاله، راهی ماشین های باری میشود.
از وسایل ایمنی و دستکش خبری نیست
ناصرِ ۴۹ ساله، یک کارگر چرخکِش است؛ در جوانی برای کار، از مراغه راهی تهران شده؛ از همان سالهای اول، کار چرخکشی را شروع کرده و هنوز که هنوز است؛ مشغول همین کار است؛ او هم متوسط ماهی یک میلیون تومان عایدی دارد؛ از امکاناتی که کارفرما به او میدهد میپرسم؛ میگوید: ناهار پای خودمان است؛ همینجا یک غذای بخورو نمیر و سردستی آماده میکنیم؛ یک ساعت وقت ناهاری داریم؛ همه چیز را هم خودمان میخریم؛ حتی دستکش هم به ما نمیدهند؛ از وسایل ایمنی و این طور چیزها هم خبری نیست.
ناصر از رنجهای مدامش میگوید؛ از دردهای سالیان؛ او میگوید: ریهام ناراحت است؛ از ۱۴ سالگی در این کارم؛ آنقدر گرد و خاک فرو دادهام که حالا شبها از صدای سرفههای خودم، خوابم نمیبرد؛ دکتر رفتم، گفتند کارت را باید کنار بگذاری، ریههایت دارند نابود میشوند؛ اما مگر میتوانم کار کردن را ببوسم و بگذارم کنار؟ تا زندهام باید جان بکنم؛ تقدیرم همین است.
و آن وقت دستانش را رو به آسمان میگیرد؛ آسمانی که سقف کاهگلی کوره آن را از دید پنهان کرده؛ آسمانی که آن دوردستهاست: خدایا کرمت را شکر؛ راضیم به رضایت.
موقع خارج شدن از طاقیِ کوتاه کوره، میپرسم؛ بیمهات را چطور رد میکنند؛ با پشت خمیده، به سمتِ تلِ خشت های خام میرود و با صدایی آهسته میگوید: خودت خوب میدانی؛ من ۳۵ سال کار کردهام؛ فقط ۱۵ سال بیمه دارم.
آخرین نگاهم به دستکشهای رنگ و رورفته و سوراخ است؛ به کفشهایش که جا به جا پارهاند؛ پشت خمیدهاش دور میشود؛ صدای خستهاش یک بار دیگر در فضا میپیچد: همه چیز را خودمان میخریم؛ حتی دستکش هم به ما نمیدهند؛ تقدیرم همین است؛ یا ارحمالراحمین راضیم به رضایت....
گزارش و عکس: نسرین هزاره مقدم