یادداشت علی اصغر شیرزادی دربارهی کلاسهای داستاننویسی؛
داستاننویسی عرصهی دموکراسی است
شخصا ندیدهام از این دست کلاسهای داستاننویسی نویسندهای بیرون بیاید اگر هم آمده باشد ربطی به آن کلاس ندارد و فقط مربوط به قریحهی خودش بوده / با خواندن داستانهای درجهی اول خوب ایران و جهان میتوان نویسنده شد.
این روزها کسانی را میبینم که کلاس داستاننویسی برپا میکنند که حتی یک داستان درخشان هم ندارند. من کارگاه داستاننویسی درست و به جا را سالها پیش وقتی زنده یاد گلشیری در خانهی خودش برگزار میکرد؛ دیدم. در آنجا افراد نظریاتشان را درباره یک داستان میگفتند و درنهایت درباره سلامت داستاننویسی صحبت میکردند. اگر هم کسی کار متفاوت و نویی عرضه میکرد تحسین میشد. این فضا انگیزهی نوشتن را در افراد جلا میداد و زنده میکرد. از چنین کارگاهی بود که کسانی مثل حسین سناپور و انوشه مرادی بیرون آمدند. کتاب نیمه غائب حسین سناپور به چاپ هشتم رسید؛ چون علاوه بر اینکه استعداد داشت آن کارگاه را هم با صبر و پشتکار پشت سر گذاشته بود. بعد از آن دیگر ندیدم و نشنیدم کارگاهی مثل آن ایجاد شده باشد. اما شنیدم کسی مثلا نظریهپرداز است و تازه از طریق خواندن ترجمههای مغشوش نظریه پردازان غربی اصول نویسندگی را یاد گرفته و حالا کلاس داستاننویسی دارد. این فرد بیشتر افراد شرکت کننده در کلاس را گیج میکند. من شخصا ندیدهام از این دست کلاسهای داستاننویسی نویسندهای بیرون بیاید اگر هم آمده باشد ربطی به آن کلاس ندارد و فقط مربوط به قریحهی خودش بوده.
نقطهی شروع و عزیمت نویسندگی، قریحهی نیرومند و استعداد درخشان و همچنین انگیزه است. این قریحه اگرچه شرط لازمی است؛ اما کافی نیست. وقتی این شرط لازم را کسی نداشته باشد باید برود دنبال کارهای دیگر مثلا لحاف دوز شود تا بتواند مفید باشد. به هرحال کشور به لحاف دوز هم نیاز دارد. پس نکتهی اصلی این است که قطعا در داستاننویسی هم مثل شاعری قریحهی سرشتی نقش درجهی اول را دارد. البته آموزش هم لازم است. حتی کسی هم که نابغه است باید آموزش ببیند. حتی کسی مثل پاگانینی هم اگر آموزش نمیدید چنین موسیقیدان بزرگی نمیشد. آن کسی که قریحه دارد بعد از مطالعهی بسیار ذوق نوشتن را در خود مییابد و شروع به کار میکند اما چند سال که میگذرد میبیند نمیتواند بنویسد چون تکنیک یاد نگرفته. تکنیک اهمیت زیادی دارد. نویسنده باید یاد بگیرد که چگونه القای موقعیت کند و چگونه روایتش را بدون حشو و زواید پیش ببرد و خیلی چیزهای دیگر. اما مسئله این است که از چه کسی باید یاد بگیرد. معلمی که داستاننویسی را تدریس میکند به باور من باید یک داستاننویس شش دانگ و تمام عیار باشد و نه کسی که فقط یکسری نظریهی رمان و داستان خوانده ولی خودش داستاننویس نیست. چنین کسی نمیتواند داستاننویسی را یاد دهد زیرا در جان و جهان ذهنیاش این قدرت نیست و تکنیکهایی را هم که یاد میدهد میتوان در کتابها پیدا کرد لازم نیست از او آموخته شود.
من به شدت معتقدم که با خواندن داستانهای درجهی اول خوب ایران و جهان میتوان نویسنده شد. نویسندگان بزرگ میتوانند استادان خوبی باشند چه زنده باشند و چه نه! البته باید اضافه کنم که اگرچه به کلاس داستاننویسی خیلی اعتقادی ندارم؛ ولی به کارگاه داستاننویسی اعتقاد دارم. به عقیدهی من کارگاه جایی است که همه جمع میشوند و نوشتههایشان را میخوانند و یک نویسندهی تمام عیار هم در انجا حتما حضور دارد که البته معلم نیست بلکه بیشتر نقش راهنما را دارد. او به دقت به داستانهای همه گوش میدهد و مثل بقیه نظر میدهد. در کارگاه هیچ کس بالاتر از بقیه نیست. برای کسی که اولین بار است وارد آن میشود باید همان اعتماد و احترام را قائل شد که برای داستاننویسانی که دارای چندین کتاب هستند. اینجاست که فضایی دموکراتیک بر کارگاه حاکم میشود. داستاننویسی عرصهی دموکراسی است پس در کارگاه باید این دموکراسی رعایت شود.
این نکته را در پایان باید اضافه کنم که بهترین و درخشانترین داستاننویسان هیچ کدام کلاس نرفتند. شاید کارگاه رفته باشند. بازهم تاکید میکنم، کارگاه داستاننویسی را نفی نمیکنم مشروط بر اینکه یک داستاننویس درجه اول آنجا میدانداری کند آن هم با قائل شدن به حق تمام اعضا به شکل دموکراتیک.