مصطفی تاجزاده در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
استبداد راه را بر فریب و دورویی باز میکند/بدبینی ایرانیان به آمریکا به رفتار نادرست واشنگتن بازمیگردد
از منظر فرهنگ سیاسی مخربترین نتیجه استبداد آن است که اعتماد به خود (اعتماد به نفس)، اعتماد به دیگران و اعتماد به حکومت را به پایینترین سطح خود میرساند و مانع تعامل سازنده و گروهی و جمعی میشود. استبداد افراد را به درون خود متمایل و سعی میکند با توجیه شرایط سخت بیرونی راه بر میانبر زدن و در حقیقت برای فریب باز کند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، رفتار سیاسی ایرانیان، دستکم در تاریخ معاصر ایران، از سوی متفکران و جامعهشناسان داخلی، سیاستمدارن و روزنامهنگاران داخلی و حتی خارجی مورد تحلیل و واکاوی قرار گرفته است. در این مسیر هموراه سعی شده به چند سوال پاسخ داده شود. اینکه؛ استبداد چه اندازه در شکلگیری رفتار سیاسی امروز ایرانیان دخیل بوده؟ آیا افراط و تفریطی که در برخی جنبههای رفتاری ایرانیان دیده میشود در رفتارهای سیاسی آنها نیز بروز و ظهور دارد؟ و اینکه نخبگان و جامعه الیت چه جایگاهی در شکلدهی رفتار سیاسی کشورمان بازی کردهاند؟...
مصطفی تاجزاده معاون سیاسی وزیر کشور دولت اصلاحات در گفتوگو با ایلنا، به این پرسشها پاسخ داده است.
در زمینههای تاریخی شکلگیری فرهنگ سیاسی در ایران قطعا نمیتوان از نقش استبداد طولانی مدتی که جامعه ایران از سر گذرانده غافل شد، از دید شما عنصر استبداد و خودکامگی در شکلگیری فرهنگ سیاسی ایرانیان چه تاثیراتی داشته و رفتار سیاسی امروز ایرانیان چقدر وامگرفته از سرخوردگیها و ترسهای ناشی از تجربههای استبداد است؟
ویرانگرترین پیامد استبداد جنبه اخلاقی آن است و اینکه نفاق و دو رویی را در انسان نهادینه میکند. به بیان دیگر استبداد بیشترین فاصله را بین آنچه هستم و آنچه به نمایش میگذارم به وجود میآورد. تک تک ما را نسبت به زیردستان مستبد و زورگو میکند و نسبت به فرادستان و بالادستان مطیع و چاپلوس.
از منظر فرهنگ سیاسی مخربترین نتیجه استبداد آن است که اعتماد به خود (اعتماد به نفس)، اعتماد به دیگران و اعتماد به حکومت را به پایینترین سطح خود میرساند و مانع تعامل سازنده و گروهی و جمعی میشود. استبداد افراد را به درون خود متمایل و سعی میکند با توجیه شرایط سخت بیرونی راه بر میانبر زدن و در حقیقت برای فریب باز کند.
بارها گفتهام که جنبه اخلاقی استبداد اهمیتی کمتر از جنبههای سیاسی آن که فقدان آزادی اندیشه و بیان و قلم و تجمع و تحزب و انتخابات است، ندارد. بله فرهنگ سیاسی ما متاثر از یک استبداد طولانیمدت است که در آن باید ثروت و دین و مقصد و اهداف خود را میپوشاندی تا امنیت نسبی مییافتی. امیدوارم با تداوم فضای نسبتا باز خلقیات ما آزادتر و شکوفاتر و دموکراتیکتر شود.
برخی از جامعهشناسان تاریخی فرهنگ سیاسی ایران را به دلیل دارا بودن عناصر منفی ازجمله فردگرایی منفی، سلطه پذیری، تقلید، تفکر قضا و قدری، سوءظن و انزواطلبی و فقدان روحیه جمعی مانعی در برابر توسعه قلمداد کردهاند، شما این عناصر را چقدر در نوع رفتار و واکنشهای سیاسی و اجتماعی ایرانیان به پیرامون خود موثر میدانید؟
در اینکه فرهنگ متاثر از استبداد طولانیمدت راه را برای سطلهپذیری و قبول تسلط بیگانگان هموار میکند، من تردید ندارم. اما اینکه آن را تنها یا حتی بزرگترین دلیل این مسئله بدانیم با پژوهشهای سالهای اخیر سازگار نیست. چراکه کشورهایی با فرهنگ مشابه دو مسیر کاملا متفاوت را چه به لحاظ روند دموکراسی و چه از منظر توسعه اقتصادی طی کردهاند. یکی در تحقق نظام سیاسی دموکراتیک به موفقیت رسیده و دیگری همچنان درگیر استبداد است، یا یکی به توسعه اقتصادی رسیده و دیگری همچنان درجا میزند.
گذشت آن دورهای که علل عقبماندگی کشورها یا پیشرفت آنها را در دین و فرهنگ آنها جستجو میکردند. این مسئله تنها یکی از عوامل است که مهمترین آنها نیز محسوب نمیشود.
«گراهام فولر» میگوید فرهنگ ایرانی، فرهنگی است که تقریبا در کلیه وجوه خود تسلیم افراط است و از همین موضوع نتیجهگیری سیاسی هم کرده و حتی به دنبال تبیین سیاست خارجی ایران وضدیت ایران با غرب در سالهای اخیر میگردد. از دید او این افراطِ همراه با اشتیاق، باعث پذیرش خطراتی شده، که منشأ رمانتیک داشته است. واقعا این افراط و تفریط در منش سیاسی جامعه و حتی در سطح کلان سیاستگذاران و دیپلماتهای ایرانی نقش پررنگی دارد؟
به نظر من در جامعه استبدادزده افراط و تفریط امکان ظهور و بروز بیشتری در قیاس با یک جامعه دموکراتیک دارد، اما به دو دلیل از این اصل کلی نمیتوان نتیجه گرفت که رفتار جمهوری اسلامی برابر غرب ناشی از فرهنگ استبدادزده آن است. اول آنکه بخش قابل توجهی از این رفتار که از نظر من نیز در مقاطعی با افراط و تفریط همراه بوده، عکسالعمل به اعمال دولتهای غربی به خصوص دولت آمریکا بوده است. احساس خطری که دولتمردان ایرانی از بود و نبود جمهوری اسلامی و حتی فراتر از ان یکپارچگی سرزمینی ایران احساس میکردند و میکنند، نباید نادیده گرفته شود.
به بیان دیگر اگر رفتار برخی دولتهای غربی در این سالها خصمانه نمیبود و از گذشته درس گرفته بودند، به نظرم دیپلماسی ایران تا حدود زیادی تعدیل میشد. همچنان که در بحث برجام دیدیم. دلیل دوم در رد ادعای مذکور آن است که جامعه ما به هیچ وجه چنین نمیاندیشد و اکثریت ایرانیان قائل به برخورد خصومتآمیز با غرب نیستند. به عکس، خواهان تعامل با آمریکا هستند.
در سه نظرسنجی هم زمان که در دوره اصلاحات انجام شد، نزدیک به ۷۰ درصد ایرانیان به مقاصد آمریکا بدبین بودند ولی تقریبا به همان میزان معتقد بودند با وجود این سوءظن روابط دو کشور باید عادی شود. همچنانکه ایرانیان با همین درصد با اندکی تفاوت به اهداف روسیه و انگلیس هم بدگمان هستند و در عین حال خواهان بسط روابط ایران با هر دو کشورند.
در بررسی رفتار سیاسی و اجتماعی هر جامعه قطعا نباید از نقش نخبگان آن یا به اصطلاح الیتها غافل شد. به زعم بسیاری از جامعهشناسان حتی در رفتار سیاسی نخبگان در ایران هم، نگرشهایی از قبیل بدبینی سیاسی، بی اعتمادی، احساس عدم امنیت و سوء استفاده از آنها دیده میشود. اصولا جابگاه نخبگان ایرانی در شکلگیری و هدایت رفتارهای سیاسی ایرانیان کجاست و آیا این قشر توانستهاند در بزنگاههای مهم سیاسی و اجتماعی کشور هدایت درستی داشته باشند؟
نقش نخبگان یا به تعبیر فرنگیها طبقه الیت در شکل گرفتن فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی یک جامعه انکار شدنی نیست. با این حال باید توجه داشته باشیم که چه نخبگان ایرانی و چه مردم درباره آمریکا نظر مثبت داشتند تا کودتای سال ۱۳۳۲. یعنی در زمانی که بسیاری از ایرانیان به دلیل سوابق استعماری روسیه و انگلیس و نقششان در تجریه و جنگ و اشغال ایران نظر منفی به این دو کشور داشتند، اما به آمریکا نگاه مثبتی داشتند. کوتای ۲۸ مرداد نظر مردم را به آمریکا برگرداند. همین مسئله به تنهایی نشان میدهد بدبینی ایرانیان نسبت به آمریکا ناشی از فرهنگ استبدادزده آنها نبود و بخش قابل توجهی از بدبینی آنان به رفتار ناردست واشنگتن برمیگردد. جالب آنکه مردم و حتی بسیاری از دولتمردان ایرانی تاکید دارند که ما با ملت آمریکا مشکلی نداریم و مسئله ایران با دولت آمریکا و سیاستهای توسعهطلبانه آن است.
از دیگر عواملی که در شکلگیری نوع رفتار سیاسی ایرانیان دخیل میدانند موقعیت جغرافیایی، بافت جمعیتی و نظام معیشتی، نوع نظام سیاسی، دین و مذهب است. البته اینکه وزن کدام یک از این منابع در ساختن تدریجی فرهنگ سیاسی در ایران موثرتر بوده، براساس دیدگاههای مختلف متفاوت است. در جامعه امروز ما وزندهی به این عوامل را چگونه میتوان در نظر گرفت؟
جغرافیا نقش بسیار مهمی در استمرار استبداد در ایران داشته است. به دلیل آنکه تا پیش از عصر ارتباطات هیچ امپراتوری در جهان جز با روشهای استبدادی امکان بقا و دوام نداشته است. حتی در یونان باستان که دولتشهرهای دموکراتیک مثل آتن داشتند، به محض ظهور اسکندر و تبدیل شدن دولتشهرها به یک امپراتوری از ان دموکراسی اثری باقی نماند و یونان نیز استبدادی اداره شد و رو به توسعهطلبی آورد.
به هرحال ایران که امپراتوری داشت، دو چیز به آن تحمیل می شد. یکی کثرت اقوام و دیگری حکومت براساس استبداد. به همین دلیل اندیشمندان ایرانی چه قبل و چه بعد از اسلام همواره دو انتخاب پیش رو خود بیشتر نمیدیدند؛ استبداد یا فتنه به معنای هرجومرج و آنارشی. با اینکه اندیشمندان ایرانی دستکم در مقاطعی به خصوص در ایران باستان از دموکراسی بیاطلاع نبودند، اما به درستی تاکید میکردند که امپراتوری را جز با زور و شمشیر نمیتوان اداره کرد.
تنها از مشروطه به این سو است که ایرانیان با انتخاب سومی به غیر از استبداد و هرجومرج و آنارشی مواجه شدند و آن دموکراسی بوده است. اکتشافات و اختراعات جدید این امکان را برای بشر فراهم کرده است که حتی سرزمینی به وسعت آمریکا را نیز که اندازه امپراتوریهای ایران عهد باستان است، میتوان به روش دموکراتیک اداره کرد.
درست است که تا حدودی در رفتار سیاسی مشارکتگریزانه و رقابتستیزانه جامعه ایرانی، تَرَکهایی ایجاد شده است، اما آیا فکر میکنید جامعه ایرانی امروز واقعا در مسیر عقلانیتِ بیشتر و پذیرش فواید و امکانهای گفتوگو قرار گرفته است؟ چالشها و موانع پیشرفتن در این مسیر را چه مواردی میدانید؟
به باور من جامعه ما از نظر فکری و سیاسی گامهای بسیار بزرگی به سوی دموکراسی و به رسمیت شناختن دیگری، پذیرش مخالف و شنیدن و تحمل نظریات گوناگون برداشته است. تصور میکنم چنین وضعیتی در تاریخ ایران کمسابقه است اگر بیسابقه نباشد. از این نظر آینده بسیار درخشانی روبروی ایرانیان است؛ جامعهای اهل مدارا و تساهل و تسامح. جامعهای که در آن عیسی به دین خود است و موسی به دین خود و رقابتها در چارچوب ضوابطی روشن صورت میگیرد و همه به عقاید هم احترام میگذارند. تنها نگرانی آن است که سرعت این پیشرفتهای نظری کمتر از سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه ما باشد و خدای نکرده روزی را شاهد باشیم که مردم به حداکثر آگاهی رسیدهاند اما در آن روز سرعت تحولات چنان زیاد باشد که نه از تاک نشان بگذارد و نه از تاک نشان و چنین مباد.