یادداشت جالب محمد شیروانی بعد از ملاقات با کیارستمی
محمد شیروانی بعد از ملاقات با عباس کیارستمی اینگونه نوشت: عباس کیارستمی بار دیگر به بیمارستان منتقل شد. از آقای وزیر بهداشت عاجزانه درخواست میکنم تا دیر نشده ایشان را به بیمارستانی خارج از کشور اعزام کند.
محمد شیروانی (کارگردان سینمای ایران) پس از اینکه به ملاقات عباس کیارستمی رفت؛ یادداشتی نوشت. این نوشته این چنین آغاز شده است: عباس کیارستمی بار دیگر به بیمارستان منتقل شد. از آقای وزیر بهداشت عاجزانه درخواست میکنم تا دیر نشده ایشان را به بیمارستانی خارج از کشور اعزام کند. من هفته گذشته برای عیادت خانه ایشان بودم. ناچارم اورژانسی بودن ماجرا را به اخلاق ترجیح بدهم.
شیروانی که این مطالب را در صفحه شخصی خود در فیسبوک نوشته؛ گزیدهای از حرفهای بریده بریده عباس کیارستمی که به گفته خودش در مغز جانش نشسته؛ به شرح زیر نوشته است:
تا مهر ماه باید در تخت بستری باشم و چند بار دیگه بعد از بهبودی جراحی بشم.
یکی از دوستام همین عمل رو انجام داد و روز پنجم در سالن سینما داشت فیلم میدید.
قرار بود دکتر "میر" من رو عمل کنه. بعداً فهمیدم که پسرش من رو عمل کرده و تازه در شأنش نبودم و عمل رو سپرده به دستیار پنجاه سالهش!
هر جا اعتماد میکنی بکن ولی به اونایی که پدرشون مشهور بوده؛ نکن. خواستن و نتونستن.
وقتی دکترم اخبار رو در روزنامهها خوند و فهمید این بیمار خیابونی نبوده؛ دستپاچه شد و مصاحبه کرده و گفته گویا بیمارم شهرتی دارد و در خارج او را میشناسند.
من باورم نمیشه دیگه بتونم روی پا وایسم و فیلم کار کنم. اون تو رو داغون کردند.
شنیدم مهران مدیری با دکترها شوخی کرده ولی این رفتار تراژدیه نمیشه باهاش شوخی کرد چراکه پای جان یک انسان درمیونه.
به من گفتند ملاقات نگیر. حرف زدن حالم رو بدتر و بهتر میکنه. ارتباط برقرار میکنم، قصه میشنوم قصه میگم. ما که درباره دلار و جناحها حرف نمیزنیم.
گاهی فرش قرمز گاهی هم پات میره توی باتلاق.
در هر زمینهای اختلاف نظر بین حکما، شاعرها از هزار سال پیش تا حالا هست فقط یک مورد رو همه .اتفاق نظر داشتند "تقدیر ".
کارهایی که ما میکنیم شاید سینما نباشد اما تجربهایست روی سینما که هزار بار ارزشش بیشتره.
فیلم میتونم ببینم سینما نمیتونم ببینم.
٧٠ سال تلویزیون ندیدم و این چند روز برای من تلویزیون گذاشتند. چند تا آنونس دیدم. خجالت کشیدم که چشمهام اینارو میبینه. مردهای گنده که بشکن میزنن اما خوشحال نیستند و غمگینن و فقط ادای دلقکها رو درمیارن.
بههرحال ما باید به مخاطبهامون رضایت بدهیم و اگر بخواهیم زیادش کنیم باید بریم سراغ ٥٠ کیلو آلبالو.
یک نقاشی کشیده بودم پشت یک کارت پستال مال سال ١٣٣٥. سمیع آذر گفت ٦٠ میلیون میخرم. گفتم هدیه دادم به خواهرم. تصادفاً خواهرم رو دید و بهش گفت ٨٠ میلیون میخرم. خواهرم گفت این هدیهایست که عباس بههم داده.
(خمیازه میکشد) در زندگیام خمیازه رو نمیشناختم.
از اتاق عمل بیرون اومدم گفتم علی هارد آوردی بهشینیم کار کنیم؟
( با اشاره به همنسلانش) ما در بهشت از دنیا میریم. ما خوشبخت به دنیا اومدیم بدون اینکه سعی کرده باشیم. هنوز بازیگوشیم تا آخرش.