شکستِ مهاجرانِ ایرانی در ادبیات
ادبیاتِ مهاجرت شاخهاى بسیار قوى از ادبیات است که به طور گسترده همپاى ادبیات داخلى پیش رفته و به رشد و بالندگی رسیده است.این نوع ادبیات را مىتوان واکنش اهل قلم دانست درخارج از مرزهاى بومىای که در آن روزگار میگذرانند.
مهاجرت همراه خود احساسات جدیدی را در انسان به وجود میآورد. طبیعتاً این احساس جدید، نیازمند هنر و ادبیاتی جدید است. ادبیات مهاجرت را شاید بتوان همان «آه نویسنده» تعریف کرد. نویسندهای دور از وطن و دلتنگ که این دلتنگی را در لفافه میپیچد تا حتی از جلوی چشم خودش هم مخفی کند. در این ادبیات خبری از خشم و خروش و عصیان نیست.
ادبیات مهاجرت مؤلفهها و مشخصههای خاص خود را دارد و تنها این نیست که اگر نویسنده خارج از وطن خود نوشت، ادبیات او را میتوان ادبیات مهاجرت نامید. برای مثال محمدعلی جمالزاده، پدر داستان کوتاه ایران، سالها خارج از ایران بود و اکثر داستانهایش را خارج از وطن خود نگاشته اما آثار او را نمیتوان در زمرهی ادبیات مهاجرت به حساب آورد چراکه تمام فضاهای داستانی در ایران میگذرد.
در ادبیات مهاجرت پیام آشکار نیست و باید آن را در لایههای پنهانی اثر جستوجو کرد، همچنین در این آثار از خشم و خروش سیاسی خبری نیست و خواننده با مطالعه آن حالتی از احساس را که آدمی در جابهجایی جغرافیایی با آن روبهروست، حس میکند و با عنصر مکان، فضا، شخصیت داستانی و زبانی مواجهه دارد که میتواند با زبان مادری یا بنا بر لزوم با زبان کشور میزبان همراه شود. در فصل مهاجرت که نویسنده در فضا و مکان جدید قرار میگیرد احساس جدیدی در او به وجود میآید که با بهرهگیری از تخیل، اثر را در قالب رمان و داستان کوتاه و یا شعر عرضه میکند. فضای این داستانهای نوستالژیک است و آهِ حسرت نویسنده از پشت کلمات به گوش میرسد. آثار نخستین نسل نویسندگان مهاجر یا تبعیدی نشان میدهد که در اکثر آنها نویسنده شرایط زندگی خود را با شرایط مشابه در کشور و فرهنگ خود مقایسه کرده است. گاه نیز داستان به سمتی پیش میرود که نویسنده در غربت، دلتنگ وطن و کوچه پسکوچههای آن میشود و تنها از غمِ دوری و درد و رنج غربت و مهاجرت و مینویسد.
تابوهاى موجود در جامعه ایران نیز همواره همراه نویسندهى مهاجر بوده است. گاه در بین این داستانها تأثیر سانسور که نویسنده با آن در کشور خود درگیر بوده و در درازمدت به نوعی خودسانسوری منجر شده را در آثاری که از او در کشوری دیگر منتشر شده؛ میبینیم. نویسندگانِ در مهاجرت که گاهی از آنان با نام نویسندگانِ تبعیدی یاد میشود هرکدام با مسائلی چون زبان، فرهنگ، اعتقادات و رویکردهای سیاسی خویش در کشورهای بیگانه درگیر هستند. برخی نویسندگان همچنان خود را سانسور میکنند و آثاری میآفرینند که نمیتوان آنها در زمرهی ادبیات مهاجرت به حساب آورد . در کنار اینها، نویسندگانی نیز هستند که با ورود به کشوری که در آن بتوانند آزادانهتر سخن بگویند و اثر خود را بدون سانسور منتشر کنند؛ شروع میکنند به انتشار آثاری که نشان از عقدههای درونی دارد. آنها به یکباره تمام اعتقادات، عقاید و تابوهای خود را میشکنند. گرچه بسیاری از آنها در ابتدای امر اینگونه هستند و پس از مدتی که عصیان دورنشان فروکش کرد؛ میبینند آنچه که نگاشتهاند چندان هم با علایق و عقایدشان سازگار نیست.
تاریخچهی ادبیات مهاجرت
تبعید، فرار، دوری از وطن و مهاجرت در طول تاریخ سابقهای طولانی دارد. حضور اعراب در سرزمین ما و حملهی مغول سبب شد که بسیاری از مردم به سرزمینهای دیگر بگریزند. سلسلهیی که منجر به یکی از بزرگترین موج تبعیدیان سیاسی در تاریخ ایران شد، سلسلهی صفویه بود. در آن سالها شاعران و نویسندگان گریزان اغلب به هند میرفتند.
زندگی در سرزمینهای بیگانه، آشنایی با آداب و رسوم آنان، اختلاف فرهنگی، زبان متفاوت و بسیاری مسائل از این دست، جزء مشکلاتی است که مهاجرین در بدو ورود خود با آن مواجه هستند. اما با گذشت زمان، به ناچار خود را با شرایط کشور میزبان وفق میدهد. مهاجرت در درازمدت مجموعهای از کنشها و واکنشها را دربرمیگیرد که ویژگیهایی برای مهاجرین به وجود میآورد. همین ویژگیهاست که در ادبیات بازتاب مییابد و ادبیاتی از نوع دیگر پدید میآورد. طبیعی است که نوع نگاه نویسندهی مهاجر به جهان پیرامون خود، طرز تفکر، دلمشغولیها، غمها و شادیهایش با نویسندهای که در وطن خود زندگی میکند، تفاوت بسیار دارد. او با مسائلی چون محیطِ تازه، زبانِ بیگانه، فرار از خانه، هویت از دست رفته، امکان بازنگریِ سیاسی، رویاروئی با علم و تکنولوژی مدرن در کشور میزبان دست به گریبان است و همهی این مسائل بر تفکر و روح او تأثیرات عمیق برجای میگذارند و همین تأثیر است که موجب پیدایش ادبیاتِ مهاجرت میشود و نویسنده این تأثیرات را به زبانی دیگر روی کاغذ میآورد.
نخستین گروه از ادبیاتِ مهاجرت را در محافل آکادمیک "ادبیات دیاسپورا" ( literature of diaspora) میگویند. دیاسپورا کلمهای یونانی است به معنای پاشیدن چیزی در دوردست. بیرون کردن یهودیان از شهر بابل در سال 600 قبل از میلاد و آوارگی یهودیان، ادبیات ویژهای ایجاد کرد که به آن دیاسپورا گفته میشود. کتاب «یهودی سرگردان» و کتابهای دیگری از این دست، در این تقسیم بندی قرار میگیرند.
پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر در روسیه، اصطلاح دیگری در ادبیات باب شد که به آن «ادبیات در تبعید» (literature of exile ) میگویند. «توخولسکی» نویسندهی تبعیدی روس را میتوان در این گروه قرار داد.
گونهای دیگر از ادبیات مهاجرت هم وجود دارد به نام «ادبیاتِ بازگشت از تبعید» که بعد از دو گونهی اول پدید آمد. «ادبیات بازگشت از تبعید» به ادبیاتی گفته میشود که نویسندگان مهاجرت کرده، وقتی وضعیت کشورشان به گونهای دیگر میشود، بازمیگردند و به تولید آثار ادبی میپردازند. مقایسهی آثاری که نویسندگان بازگشته از تبعید نوشتهاند با آثارِ نوشتهی شدهی آنها در تبعید تفاوتهایی دارد که همین تفاوتها اصطلاح «ادبیات بازگشت از تبعید» را پدید آورده است.
اما در سالهای اخیر، مسائل اجتماعی، سیاسی زیادی در کشورهای مختلف به وجود آمده که مردم را مجبور به مهاجرت کرده است. گاه هم این مهاجرت به دلیل اتفاقات طبیعی مانند سیل و یا شیوع بیماریهایی مانند وبا بوده است. همچنین جنگهای داخلی که امروز شاهد گسترش روزافزون آن به خصوص در خاورمیانه هستیم، یکی از بزرگترین دلایل مهاجرت مردم به کشورهای دیگر شده است. اینجا دیگر بحث تبعید یک یا چند شخص مطرح نیست، بلکه سخن از کوچ جمعی است. اینجاست که نزدیکترین و ملموسترین ادبیات به این وضعیت ورود میکند و آن «literature of migration» ادبیات مهاجرت است.
ادبیات مهاجرتِ بعد از انقلاب
شاید نشانههای ادبیات مهاجرت را چندان نتوان در ادبیات قبل از انقلاب یافت و میتوان گفت که ادبیات مهاجرت در ایران ناشناخته بود و حتی گروهی از منتقدان، ادبیات برون مرزی را فاقد اصالت و بریده از جریان تکامل ادبی سرزمین مادری میدانستند. رشد نکردن این نوع ادبیات در گذشته دلایل متعددی داشت که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«در گذشته تعداد نویسندگان برون مرزی بسیار اندک بود و به چند نام شناخته شده نظیر هدایت و علوی خلاصه میگردید. دیگر آن که آثار منتشر شده در خارج از کشور، سخت به دست مخاطب داخلی میرسید و ارتباط میان نویسنده و همان مخاطب اندک هم کند و غیرقابل مقایسه با امروز پیش میرفت که باعث میشد انگیزه و کشش واقعی برای نوشتن در نویسنده پدید نیاید.»
با وجود شبکههای اجتماعی که امروز وجود دارد، یک فرد خارجنشین به راحتی میتواند از طریق همین شبکهها به کتابهای مختلفی که در ایران منتشر میشود دست پیدا کند و با نویسندهی آن گفتگو کند. همچنین این شبکهها کمک میکند که فرد با زبان روز ایران آشنا شود و از این طریق اگر به نگارش بپردازد، زبان او، زبانِ روز ایران باشد.
تلاطمهای سیاسی و عقیدتی در سالهای نخستین پس از انقلاب، عرصه را بر گروهی از دگراندیشان تنگ کرد و باعث شد بسیاری از کسانی که تحت تأثیر فضای عمومی روشنفکری دهههای چهل و پنجاه شمسی با آرمانهای گوناگون حتی به مخالفت با رژیم پهلوی برخاسته بودند، پس از اسقرار نظام جمهوری اسلامی و برآورده نشدن توقعاتشان تن به غربت و آوارگی دهند.
اهل قلم پس از مهاجرت به کشورهای دیگر به نگارش و آفرینش آثار به صورت کتاب و مجله دست زدند. به تدریج نویسندگان جوانی نیز پیدا شدند که اولین آثار خود را در غربت نوشتند و امروزه در هر سال بیش از 250 عنوان داستان کوتاه از ایران مهاجر در نشریههای خارج از کشور و یا به صورت کتاب منتشر میشود.
ارائهی یک تصویر روشن از این آثار امکانپذیر نیست چراکه نویسندگان متعدد در نقاط گوناگون جهان و با طرز تفکرهای متفاوت اقدام به نوشتن کرده و تا پیش از دههی هفتاد این آثار به ندرت به داخل کشور رسیده است.
در فاصلهی سالهای 1371 تا 75، بیش از 1200 عنوان کتاب فارسی برای نخستین بار در 28 کشور جهان منتشر شده است که در این میان، آلمان با 374 عنوان، فرانسه 185، آمریکا 163، سوئد 149 و انگلستان با 103 عنوان در صدر این فهرست قرار دارند.
در کنار شرایط سختی که در سالهای آغازین مهاجرت بر نویسندگان و روشنفکران غلبه کرده بود، برخی روشنفکران و منتقدان داخلی نیز شروع به کوبیدن آنها کرده بودند، برای مثال آیدین آغداشلو، «نقاش و منتقد ادبی» داخل کشور در همان سالها معتقد بود که کوچکردهها خیال میکنند جغرافیا جایگزین تاریخ میشود و با تغییر سرزمین، مجال دسترسی به معنا و مفهوم مخفی و دور از دسترس مانده فراهم خواهد شد.
برترین نویسندههای ادبیات مهاجرت
شاید یکی از بهترین نمونههای ادبیات مهاجرت «همنوایى شبانه ارکستر چوب ها» نوشتهی رضا قاسمى باشد. این کتاب را میتوان بهترین کتابِ حوزهی ادبیات مهاجرت، در دروان پس ازانقلاب به شمار آورد. نویسندگان دیگرى هم بودند چون مهستى شاهرخى مقیم فرانسه که کتاب «شالى به درازاى جاده ابریشم» را در ایران چاپ کرد و جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات را نیز دریافت نمود. از دیگر نویسندگان در این نوع ادبی میتوان به سودابه اشرفی با مجموعه داستان «فردا میبینمت» اشاره کرد. همچنین کیوان فتوحی با مجموعه داستان« تک نفر»، مهرنوش مزارعی با مجموعه داستان« خاکستری»، خسرو دوامی با مجموعه داستان« پنجره»، روحانگیز شریفیان با کتاب «چه کسی باور میکند رستم»، محمود فلکی با مجموعه داستان «خیابان طولانی»، مرجانه ساتراپی با کتاب مصور «پرسپولیس»، فیروزه جزایری با کتاب «عطر سنبل عطر کاج»، ساسان قهرمان با رمان «گسل» و نسیم خاکسار با داستان «بادنماها و شلاقها» اشاره کرد.
گروهی از نویسندگان نیز به زبانی غیر از زبان فارسی نوشتهاند. امینه پاکروان آغازگر این حرکت است که چند رمان تاریخی به زبان فرانسه نگاشته که از میان آنها میتوان به رمان «آغا محمدخان قاجار» اشاره کرد. نویسندهی بعدی سیروس رضوانی است با کتاب «آمریکازدهها». فریدون اسفندیاری اولین نویسندهی ایرانی است که به زبان انگلیسی نوشته است. از دههی 1360 به بعد، شمار نویسندگانی که آثار خود را به زبان انگلیسی نگاشتهاند رو به افزایش رفت که از این دست میتوان به اختر نراقی، منوچهر پروین و مجید امینی اشاره کرد. همچنین تعدادی از نویسندگان ایرانی آثار خود را به زبانهای آلمانی و هلندی منتشر کردند.
فرید قدمی (نویسنده، منتقد ادبی و مترجم) با اشاره به یکی از نویسندگان خوبِ ادبیات مهاجرت بعد از انقلاب میگوید: رضا قاسمی با کتاب «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» یک اثر خوب در ادبیات مهاجرت خلق کرد که یک استثناست. شاید به این خاطر بود که فاصلهاش با زبان فارسی هنوز خیلی زیاد نشده بود. از دیگر دلایل موفقیت این رمان، درک سیاسی خوبی داشت برخلاف نویسندههایی که از این موضوع پرت هستند. فکر میکنم رضا قاسمی میتوانست امروز حتی مشهورتر از پاتریک مودیانو باشد. اما این اتفاق نیفتاد به این دلیل که ارتباطش را با زبان فرانسه به خوبی شکل نداد و آن را خیلی جدی نگرفت.
معضل زبان در ادبیاتِ مهاجرت
یکی از مهمترین مسائل نویسندگانی که در خارج از کشور دست به قلم میبرند، زبان است. آنها با توجه به دوری از وطن خود کمکم از تغییرات زبانی دور میشوند و زبان روز ایران را به خوبی نمیشناسند، البته شبکههای مجازی مثل فیسبوک تا حدی توانسته این مسئله را کمرنگتر کند اما برطرف کردن آن به طور کلی امکانپذیر نیست.
هستند نویسندگانی که به زبانی غیر از زبان مادریِ خود مینویسند اما این کار کمی سخت است خصوصاً در بیان احساسات عمیق همانطور که محمدعلی بهبودی، بازیگر و کارگردان تئاتر در آلمان که زبان آلمانی دستافزار کار اوست، گفته است: «هنوز هم پس از گذشت این همه سال من با زبان آلمانی مشکل دارم. وقتی میگویم "مادر" حسم با زمانی که میگویم mother تفاوت دارد.
فرزانه کرم پور (نویسنده) معتقد است: بسیاری از آثاری که توسط نویسندگان خارج از کشور منتشر میشود از لحاظ زبانی شکست خورده است به این دلیل که آنطور که باید و شاید با زبان روز ایران در ارتباط نیستند. اخیراً کتابی خواندم از سعید قهرمانی که استاد ریاضیات و رییس دانشگاه است که سالهاست در امریکا زندگی میکند. خواندن زندگی نامهی او بسیار جذاب است اما من نمیتوانم این کتاب را به دیگران به خصوص به جوانان پیشنهاد کنم به این خاطر که ایشان 40 سال است در امریکا زندگی میکند و ارتباط خود با زبان را از طریق کتابهای مولانا و سعدی حفظ کرده است. دایرهی واژگانی گستردهای دارد اما از زبان روز ایران بیاطلاع است. شگردهای داستاننویسی و خاطرهنگاری را نمیداند و حشو و زوائد زیادی در کار او به چشم میخورد. امروز معیار داستاننویسی عوض شده و شعارِ داستان خوب باید این باشد که بیشترین معنا در کوتاهترین جملات گنجانده شود.
فرید قدمی نیز بر همین باور است. او میگوید: ادبیات مهاجرت ما بسیار ضعیف است چون نویسندگان بعد از مهاجرت ضعیف میشوند و دور افتادن از منبع اصلی زبان، بزرگترین مشکل آنهاست. وقتی نویسنده از محل زبان خودش دور میشود دیگر ارتباطش با زبان زنده نیست. کسی که به عنوان مثال 10 سال ایران نبوده اکنون دیگر با بسیاری از واژهها و حتی دستور زبان غریبه است. همچنین تمام اندوه و رنج و شادی یک ملت در زبان آن قوم متبلور است. اگر بخواهیم اندوه ایرانی را درک کنیم، راهی نداریم جز اینکه زبان زندهی مردم آن را بشنویم. نمیتوان در پاریس زندگی کرد، زبان فرانسه را شنید و به فارسی نوشت.
کرمپور مهمترین مسئله برای جهانی شدن ادبیات مهاجرت را زبان میداند و در این باره میگوید: وقتی به کشورهای دیگر میرویم باید زبان ادبیِ آن کشور را خیلی خوب یاد بگیریم. وقتی ما زبان را در حد رفع احتیاجات یاد بگیریم مجبوریم به زبان خودمان بنویسم و زبان ما در دنیا مخاطب چندانی ندارد. اگر نویسنده بخواهد برای مخاطبِ ایرانی بنویسد باید مرتب کتابهای رسیده از ایران را مطالعه کند تا با زبان روز و روند داستاننویسی آشنا باشد و همچنین ادبیات انگلیسی را نیز مطالعه کند، این کاری است که آقای عباس میلانی انجام داد و کتابش را ابتدا به زبان انگلیسی منتشر کرد. همینطور کارهای داریوش شایگان ابتدا به زبان انگلیسی منتشر میشود و سپس مترجمی آن را به فارسی ترجمه میکند. نویسنده باید بر هر دو زبان بسیار مسلط باشد. نویسندههایی که از ایران میروند بهجای گشتن به دنبال زوایای فرهنگی و آشنایی با فرهنگ آن کشور به دنبال فرهنگ ایرانی هستند! وقتی میروند ایتالیا دنبالِ آبگوشت هستند و در تهران به دنبال رستوران ایتالیایی.
قدمی نیز در رابطه با نویسندگانی که از ایران رفتند؛ معتقد است: برای مثال وقتی رضا برآهنی از ایران رفت بدون تعارف باید گفت که کار خوبی ننوشته است. مشکل نویسندههای ما این است که به زبان کشوری که به آن مهاجرت میکنند نمینویسند. به اعتقاد من ابراهیم گلستان تا زمانی که در ایران بود؛ میتوانست نویسندهی خوبی باشد اما بعد از انقلاب و جدا شدنش از زبان فارسی اثر درخشانی از او منتشر نشده است. مهمترین مسئله ادبیات زبان است. وقتی به زبانی که 10 سال است آن را نشنیدهایم اثری خلق میکنیم نمیتوان از آن اثر چندان انتظاری داشت.
آیا ادبیاتِ مهاجرت تاکنون موفق بوده؟
فرید قدمی دربارهی موفقیت ادبیاتِ مهاجرت میگوید: کلیت ادبیاتِ مهاجرت ایران ضعیف است. حتی این نوع ادبیات در ایران نتوانسته خصلت آوارگی و غریبی را در فرم نوشتار با هم تلفیق کند. هر ادبیاتی، به معنای راستین کلمه، ادبیات مهاجرت نیست. کنش نوشتن، هم زادهی یک نوع غریبگی است و هم به وجود آورندهی آن است. هر نویسندهای که در کشور خودش دربارهی مهاجرت بنویسد، صرفاً ادبیات مهاجرت نیست بلکه بخشی از نظامِ فرهنگیِ آن جامعه است. شاید تنها اشخاصی مثل یدالله رویایی، رضا برآهنی، رضا قاسمی و بهمن شعلهور را بتوان نام برد که در ادبیاتِ مهاجرت خوش درخشیدهاند. فکر میکنم نویسندگانِ ادبیات مهاجرت ما در کارشان چندان آدمهای جدیای نیستند. ادبیات مهاجرت صرفاً یک طبقهبندی است و بستگی دارد از چه بگوییم. هیچکدام از این طبقهبندیها باعث ارزش کار نمیشود. ناباکوف نصف عمرش را در تبعید بوده اما او را به عنوان نویسندهای که ادبیات مهاجرت مینویسد نمیشناسند، بلکه او را به عنوان نویسندهای که ادبیات راستین را پرورش میدهد؛ میشناسند.
او ادامه میدهد: ناباکوف مجبور به مهاجرت شده بود اما هر جا که بود همیشه به عنوان یک روشنفکر و نویسنده قصد دخالت در جهان و حتی وجود انسانی را داشت و اینگونه نبود که به اوضاع خود در روسیه بسنده کند. ناباکوف زبان خودش را پیدا میکند و هدفش مشخص است. او کار خود را چه در زبان روسی و چه در زبان انگلیسی، به عنوان یک روشنفکر ادامه داد.
کرمپور معتقد است: اصولاً ادبیات مهاجرت موفقی نداریم. شاید مشهورترین کار در ایران «همنوایی ارکستر شبانهی چوبها»، نوشتهی رضا قاسمی باشد و علت آن است که نویسندههای ما وقتی میروند به کشورهای دیگر مثل نویسندههای دیگر تلاش برای یاد گرفتن زبان ادبی آن کشور نمیکنند که بتوانند به زبان آنها دربارهی مشکلات و مسائل جامعهی خود بنویسند. کسی مثل میلان کوندرا یا ایشی گورو و موراکامی زبان ادبی انگلیسی را به خوبی آموختهاند و داستانهای خود را به آن زبان نگاشتهاند. این آثار هم در سطح جهانی مطرح میشود و هم برای افراد کشور خودشان آثاری شاخص خواهد بود. مثلاً کسی مثل جومپا لاهیری زبان انگلیسی را در حد یک ادیب میآموزد سپس فرهنگ هندی را در آثار خود میآورد. این هم برای هندیها جذاب است و هم برای سایر کشورهای جهان.
این نویسنده ادامه میدهد: اگر نویسندهای داشته باشیم که سالها در خارج از ایران زندگی کرده باشد و سابقهی ادبی خودمان و آن کشور را داشته باشد، در واقع خط ادبی بسیار قوی را دنبال کرده باشد و بیاید در ایران داستان خود را بنویسد و مضامین جالبی داشته باشد که ما از آنها بیخبر باشیم و یا تقابل دو فرهنگ را نشان دهد میتواند جالب باشد و به رشد ادبیات مهاجرت کمک کند، اما کسانی که داستان یا رمانی را در محیط دیگری بنویسند، این ادبیات مهاجرت محسوب نمیشود. اگر قرار باشد کسی در پاریس اثری بنویسد دربارهی خانیآباد این اثر جزء ادبیات مهاجرت به حساب نمیآید مگر اینکه این را در تقابل با محلهای مشابه خانیآباد در فرانسه بنویسد.