شهرها پا جا پای تهران نگذارند!
یک جامعهشناس شهری از ترافیک در شهرهای کوچک میگوید.
به گزارش ایلنا به نقل از همشهری، معضل ترافیک که معمولاً عارضۀ مشترک کلانشهرها بوده امروزه حتی در شهرهای میانی کشور هم دیده میشود. در این گفتگو از فرشید مقدم سلیمی، پژوهشگر و جامعهشناس شهری، دربارۀ ارتباط ترافیک با تغییر سبک زندگی سوال کردهایم و اینکه آیا این معضل، سرنوشتِ محتوم همۀ شهرها خواهد بود؟
آیا می توان از ترافیک به عامل تغییر سبک زندگی یاد کرد به خصوص در شهرستانها که زندگیشان بیشتر مبتنی بر نوعی از آرامشِ دور از مرکز است؟
ترافیک به یک معنا چنین نقش و تأثیری دارد اما اگر بیشتر تأمل کنیم میبینیم که قضیه از این طرح مسأله، پیچیدهتر است. نگاه عمومی همین است که ترافیک را عامل تغییر سبک زندگی ببینیم. این میتواند نگاه کسی باشد که از یک روستا یا شهر کمجمعیت به تهران یا کلانشهر دیگری بیاید. او ناچار است هر روز برای اینکه سر کار برود یا خرید کند یا دانشگاه برود چند ساعت را در ترافیک بگذراند. اگر هم در جاهای خاصی از شهر سکونت داشته باشد شاید احساس کند که ناچار است خودرو شخصی داشته باشد یا بیشتر از آن استفاده کند. این آدم در شهرِ کوچکِ خود اصلاً با معضلِ ترافیک مواجه نبوده و در کلانشهر هم همان سبک زندگی آرامِ شهرستانی را بیشتر ترجیح میدهد اما واقعیتهای کلانشهر به عنوان پدیدههایی بیرونی که او هیچ کنترلی بر آنها ندارد، او را مجبور میکند که با شیوههای جدید زندگی در کلانشهر کنار بیاید.
آدمهایی که کلانشهرها را با شهرهای کوچک مقایسه میکنند شاید احساس نگرانی کنند که این معضل به شهرهای آنها هم وارد شود و در کنارش معضلات و ناآرامیهای دیگر هم وارد شود. اما ترافیک تنها یک نشانه یا پیامد تغییراتی است که کمتر آشکار اند. حتی میتوان گفت تغییرِ سبک زندگی عامل پیداشدنِ معضلِ ترافیک است.
*از این رو میتوان از سبک زندگی وابسته به خودرو حرف زد، چه در کلانشهرها و چه شهرهای کوچک...
بله و این وابستگی علتهایی دارد. جامعهای را تصور کنید که شهروندانش در مالکیت خودرو به دنبال کسب منزلت اجتماعی اند. یعنی برای آنها خودرودارها به نحوی برتر از خودروندارها هستند و به نظرشان آنها که خودرو لوکستر دارند، والامقامتر از مثلاً پرایدسوارها هستند. این مردم حتی ممکن است در مسیرهایی که پیاده یا با خودرو عمومی راحتتر اند، برای حفظ شأن و منزلتشان از خودرو شخصی استفاده کنند. پیادهروی در شهر به آنها احساس بد میدهد و برعکس از ماشینسواری لذت میبرند. این مردم فکر میکنند هر کس خودرو شخصی ندارد فقیر است؛ نه اینکه چون نیاز نداشته خودرو نخریده. این مردم تا میتوانند از خودرو شخصی استفاده میکنند و به حمل و نقل عمومی هم خیلی توجه نمیکنند. این یک بُعد ماجرا است.
سبک زندگی وابسته به خودرو ابعاد دیگری هم دارد. مثلاً سیستم حمل و نقل عمومی ناقص است؛ فقط در خیابانهای اصلی و مهم وجود دارد و مسیر پیاده تا رسیدن به ایستگاه تاکسی یا مترو یا اتوبوس برای خانمها ناامن است؛ یا دست کم در بعضی ساعتها ناامن است. یا اصلاً پیادهرو وجود ندارد و همۀ مسیر را به سواره دادهاند؛ یا پیادهروها پر از دستانداز و مانعهای مختلف و چاله است و افراد پیر، ویلچریها، کالسکهدارها، عصابهدستها نمیتوانند از آنها استفاده کنند. اینها را که در نظر بگیریم میبینیم شهرهای ما ظاهراً فقط برای مردان جوانِ قوی ساخته شده است. شهر برای کودکان و کهنسالها و زنان و افراد کمتوان مناسب نیست. پس وابستگی این قشرها به خودرو شخصی به ناچار بیشتر است.
اینها را اضافه کنید به برخی سیاستهای شهری که بیشتر به نفع سواره است تا پیاده. در هر شهر مقایسه کنید چقدر خرج توسعۀ ناوگان حمل و نقل عمومی میکنند و چقدر خرج زمینهسازی برای توسعۀ استفاده از خودرو شخصی.
خوب این سه بعد را کنار هم بگذاریم، یعنی فرهنگ عمومی که به سواره ارزش و احترام بیشتر قایل است، به علاوۀ نامناسببودنِ شهر برای پیادهها به اضافۀ سیاستهای شهری به نفع سواره، به این نتیجه میرسیم که در چنین اوضاعی نمیتوان معضل ترافیک نداشت؛ اگر ترافیک نباشد عجیب است! ما برای حل معضل ترافیک اغلب شعار دادهایم. خلاصه اینکه ترافیک عامل تغییر سبک زندگی نیست بلکه نشانگان (سندرم) یک بیماری است.
*با این حال میدانیم که ترافیک مدتهاست فقط معضل کلانشهرها نیست. شهرهای کوچک باید بپذیرند که ترافیک زندگی آنها را تغییر میدهد یا باید کار دیگری بکنند؟
در پاسخ به اینکه شهرهای دیگر چه کنند؛ به کوتاهی میتوان گفت: پا جا پای تهران نگذارند. که متأسفانه تا حالا گذاشتهاند. چون تهران به نوعی حایز مشروعیت است در کشور. مدیران شهری در شهرستانها میگویند برویم ببینیم تهرانیها چه کار کردند همان کار را بکنیم. در تهران پل هوایی میزنند، آنها هم میزنند، در بزرگراهها دوربرگردان گذاشتند، آنها هم گذاشتند. البته در بعضی شهرها یک مقاومتی هم هست و سعی میکنند به راهی که شهر تهران رفته، دست کم در بعضی جنبهها انتقادی نگاه کنند که این خوب است.
*ترافیک به عنوان نشانهای معنادار، مبتلابه همه کلانشهرهای ایران و برخی شهرهای کوچک است. این باعث میشود ما دیگر نتوانیم مرزی بین سبک زندگی در شهرهای بزرگ و کوچک قائل باشیم؟
از این جهت میتوان گفت بین تهران و شهرهایی مثل اصفهان و تبریز و مشهد شباهتهایی هست. متأسفانه شهرهای کوچک، کلانشهرها را الگو کردهاند در حالی که شهرهای کوچک اگر قرار است الگو داشته باشند الگوشان هم باید کوچک باشد. اما تفاوت بین زندگی در شهرهای کوچک با تهران و کلانشهرها به نظر من هیچ وقت از بین نمیرود؛ اگرچه کم میشود. چون همۀ شهرها که نمیتوانند جمعیت میلیونی داشته باشند. همین محدودیتها باعث استمرار تفاوتها میشود.