پای درد دل خانوادههای شهدای پلاسکو؛
آتشنشانی هیچ قدمی برای شهدا برنداشت/حقوقِ فرزندم قطع شد
مادر شهید نظری با انتقاد از سازمان آتش نشانی میگوید؛ این سازمان هیچ قدمی برای پیگیری کار این شهدا برنداشته است. باید خودشان بروند و صحبت کنند تا بنیاد شهید آنها را به عنوان شهید ایثار بپذیرد. نه اینکه خودِ ما، خانوادهها نباید از این اداره به آن سازمان، آواره و سرگردان باشند. هرجا که بگویید نامه نوشتیم، درخواست دادیم و مراجعه کردیم. به شورای شهر و نمایندگان شهر خودمان (اراک) در مجلس نامه نوشتم. این انصاف نیست که خانوادهها با این مصیبتی که گرفتار شدهاند، در راهروهای نهادها و ارگانهای مختلف آواره باشند!
خبرنگار ایلنا یکسال پس از حادثه تاسف برانگیزِ آتشسوزی و ویرانیِ ساختمان پلاسکو در قلب تهران، پای درد و دل تعدادی از خانواده شهدای این واقعه نشست، روایتهایی را از جنس نارضایتی شنید که هنوز طعم تلخِ آن روزها را دارد؛ روایتهایی که جدا از رنگ و بوی اندوهی ماندگار، حاکی از یک معمای مشترک و علامت سوالهای مختلف است؛ معما درباره مقصر یا مقصران حادثه! این در حالیست که با وجود ارائه دهها گزارش درباره حادثه، اما هنوز حکمی درباره پرونده پلاسکو صادر نشدهاست. در این میان چیزی که بیش از همه خانوادهها را آزار داده، این است که هنوز آتشنشانان پلاسکو «شهید ایثارگر» اطلاق نمیشوند، موضوعی که بنیاد شهید، مجلس و دولت آن را به گردن یکدیگر میاندازند، در حالی که نباید به راحتی از درد مشترک مادران و پدرانی که فرزند خود را در میان آوارهای ساختمانی نیمهفرسوده از دست دادند، گذشت.
در واپسین روزهای مانده به سالگرد حادثه پلاسکو به منزل مادر شهید حامد هوایی رفتیم؛ حسام برادر دو قلوی حامد روز حادثه را اینطور روایت میکند: «زمانی که به محل حادثه رسیدم، پلاسکو ریخته بود، مدت طولانی دنبال داداش گشتم، حتی بچههای ایستگاه را دیدم، اما دل این را نداشتم که بپرسم داداشِ من کو؟ نمیتوانستم با واقعیت کنار بیایم، نزدیک بچههای ایستگاه رفتم و یک جورایی گفتند که حامد زیر آوار مانده است... روز اول حادثه آخر شب با برادر بزرگترم حمید، تصمیم گرفتیم، به خانه برویم، پیش مادر به اتاق رفتیم، مادر به من گفت؛ مگر امروز شیفت نیستی، پس حامد کو؟ با خونسردی گفتم که داداش حامد را پیدا نکردیم و جزو آسیبدیدههاست... هنوز نتوانستیم پیدایش کنیم.»
پیکرها تکه تکه به خانوادهها تحویل داده شد
حسام تمام روزهای سخت آواربرداری را از نزدیک نظارهگر بود، کسی نیست که ماجرای دو قلوی پلاسکو را نداند و نشنیده باشد، با آنکه یادآوری زمستان ۹۵ برایش سخت بود، اما به صحبتهایش ادامه میدهد: «عملیات جستجو برای یافتن پیکرها از میان آوار داغ آغاز شد، از پیدا شدن یک تکه اُور، حریق شروع شد، آزمایشهای دیانای از خانوادههای مفقودان گرفتند، پیکر هیچکدام قابل شناسایی نبود به غیر از پیکرهای شهیدان میرزاخانی، علی تبار و امینی، پیکرها تکه تکه به خانوادهها تحویل داده شد، فقط یا اُور حریقشان بود یا تکههای استخوان و لاغیر! پیدا شدن پیکر سوم بعد از روز هفتم آغاز شد.»
ای کاش جان نیروی انسانی برای مسوولان مهم باشد
درباره مقصران حادثه و انتقادها به فرماندهی حادثه میپرسم. میگوید: «این نیست که شخص خاصی مقصر حادثه بوده باشد، همه چیز دست به دست هم داد و این اتفاق افتاد. اگر بخواهیم یک نفر را محکوم کنیم، درست نیست، مهم این است که ای کاش جان نیروی انسانی برای مسوولان ملی تا مدیران محلی مهم باشد و اینطور نباشد که مسوولان فقط به فکر قدرت باشند و بچهها (آتش نشانان) را نردبان خود کنند.»
حسام که خودش یک آتش نشان است، میگوید: «ای کاش مسوولان این موضوع را جدی میگرفتند که نیروها باید ابزاری برای ارتباط مناسب داشته باشند. در پلاسکو بعد از ریزش آوار اول دستور تخلیه داده شد، اگر همه نیروها یک ابزار مناسب ارتباطی داشتند، آنها هم متوجه میشدند که ساختمان در حال ریزش است. در حوادث دیگر هم وجود این بیسیم بسیار کمک میکند.»
حسام با دلی رنجور حرف میزند: «ما چوب دل و عشقمان را میخوریم... وقتی زنگ اخطار در اداره به صدا در میآید، لباس میپوشیم، حتی برای خاموش کردن یک سطل آشغال زن و بچه را فراموش میکنیم؛ فقط به این فکر میکنیم اگر کسی هست بیرون بیاوریم و نمیدانیم که پشت سرمان چه اتفاقی میافتد. ما بیدفاع هستیم و سلاحی به روی دوش ما نیست، اصلا مهم نیست که کسی ما را شهید محسوب کند یا نه، مرگ با عزت برای ما مهمتر است.»
خیابان جمهوری تبدیل به قتلگاه شدهاست
برادر حامد از عدم پیگیریها شاکی است؛ میگوید: «چند سال پیش اخطار داده بودند که پلاسکو باید پلمپ شود، چرا یک شهردار این قدرت را ندارد که ساختمان را پلمپ کند. ساختمانهای زیادی مثل پلاسکو داریم، خیابان جمهوری مثل یک قتلگاه شدهاست!»
اوایل بعضی آقایان به دستور یا برای گرفتن عکس آمدند، اما بعد سراغی نگرفتند. متاسفانه با اینکه مجموعه شهرداری میتواند؛ شهدای آتشنشان را در داخل مجموعه به عنوان شهدای ایثارگر محسوب کند و به خانواده آنان حقوق و مزایا پرداخت کند، اما این کار را نکرد.
از او درباره اینکه شهرداری پس از حادثه آیا به شما رسیدگی خاصی کرده میپرسم، اینکه کسی از مسوولان به دیدن خانواده شهید هوایی آمد؟ پاسخ میدهد: «اوایل بعضی آقایان به دستور یا برای گرفتن عکس آمدند، اما بعد سراغی نگرفتند. متاسفانه با اینکه مجموعه شهرداری میتواند؛ شهدای آتشنشان را در داخل مجموعه به عنوان شهدای ایثارگر محسوب کند و به خانواده آنان حقوق و مزایا پرداخت کند، اما این کار را نکرد. پدران و مادران شهدا هیچ حقوقی دریافت نکردند. تا الان نه شهردار به منزل ما آمد و نه مدیرعامل و مسوولان اداره، البته همکاران زحمت کشیدند و آمدند.
مادر حامد، یکسال پس از حادثهای که جان دردانهاش را گرفت، میگوید: «اول آمدند، اعلام کردند که بچههایمان شهید محسوب میشوند، اما بعد خیلی راحت زیرش زدند؛ انگار که این شهدا ارزان رفتند، من نمیدانم پس شهید یعنی چی؟ مسوولان بنیاد شهید، به چه کسانی شهید میگویند؟ همسرم جانباز بود، اما اصلا ادعایی نداشت و مطالبهای هم نکرد، بچه من هم برای دل خودش رفت و به آرزویش رسید، مدام در ذهنم حلاجی میکنم که اگر فردی در حین انجام وظیفه باشد و فوت شود، شهید محسوب میشود، اما پس چرا این عنوان برای بچههای ما صدق نمیکند؟»
هنوز دیه فرزندم را ندادهاند
مادر حامد لبه چادرش را با دندان محکم میگیرد و با لحنی که توام با آزردگی خاصی است، درباره پیگیریهایش از پرونده پلاسکو و مقصر حادثه میگوید: «چندین بار برای پیگیری پرونده پلاسکو همراه با دیگر خانواده شهدا به دادسرا رفتیم، اما هنوز نتیجهای حاصل نشده است.»
در ادامه میپرسم، آیا دیه گرفتهاید یا نه؟ میگوید: «چون هنوز دادگاه حکمی نداده، دیهای هم داده نشده است.»
وعدهها در حد حرف ماند
حبیب برادر دیگر شهید است، میگوید: «به ما گفته شد که تا مهرماه گزارش نهایی پلاسکو درباره مقصر یا مقصران مشخص میشود، اما قضیه خیلی پیچیده است؛ گویا منتظرند پاسخها از ارگان و سازمانهای مختلف بیاید. همان روزهای اول پس از حادثه حرفهای زیادی شنیدیم و حتی گفتند که قرار است شناسنامهها را بگیرند تا تحت پوشش بنیاد قرار بگیرند، ولی متاسفانه در حد حرف بود. البته بنیاد شهید گفته است که ما از این بابت مشکلی نداریم، اما مجلس باید تبصرهای یا ماده واحدهای اضافه کند تا این آتشنشانان، شهید اطلاق شوند. در فاجعه منا شاهد بودیم که ارگانهای درگیر مثل سازمان حج پیگیریهایی کردند، قوانین طوری اصلاح شد که خانوادهها در مجموعه بنیاد، پرونده داشته باشند، ولی سازمان آتشنشانی و شهرداری پیگیری خاصی ترتیب ندادند. برخیها در روزهای اول حادثه آمدند و عکسشان را گرفتند و رفتند، اما در نهایت برای این فاجعه و شهدا کار خاصی نکردند. تعدادی از نمایندگان همان روزها میگفتند که تمام قد ایستادهایم، اما حالا خودشان میگویند که بنیاد شهید قبول نمیکند.
پسرم فقط ۴۳ روز لباس آتشنشان به تن داشت
با مادر شهید رضا نظری که حالا به شهرستان اراک نقل مکان کرده است، صحبت میکنم؛ میگوید: «اصلاً فراموش شدنی نیست، داغش سرد شدنی نیست! مگر میشود یادم برود، تمام آن روزها و حرفها که در ذهنم بوده، نزدیک سالگردش است؛ بنرهایش را باز کردهام که چروکهایش باز شود تا به درو دیوار بزنم. اواخر سال ۹۴، اسفند ماه بود که قبول شد، از فروردین سال ۹۵ هم آموزشش شروع شد و ۱۸ آبان ۹۵ کارش را شروع کرد. از ۱۸ آبان تا ۳۰ دی، در مجموع ۷۲ روز بیشتر آتشنشان نبود.
پسرم تازه کار بود، فقط ۴۳ روز لباس آتشنشان به تن کرد. حدود ۲۴ شیفت از کارش گذشته بود و حتی فرصتی پیش نیامد که از چند و چون وضع بیمه و حکم و نوع استخدام و حتی حقوقش با هم حرفی بزنیم.
رضا بچه اولم بود و میخواستم برای رضا به خواستگاری برم... یادم میآید که سال ۸۸ با هم به مکه رفته بودیم. این بچه آنقدر پاک بود که در ۲۰ سالگی به حج مشرف و ۲ بار مُحرم شد. میگفت میخواهم به یاد جد پدریم و به نیابت از ۳ تن از شهدای اراک، برای بار دوم مُحرم شوم! میگفتم تو که جد پدریت را ندیدهای! در جواب گفت؛ گناه دارد، پدربزرگهای دیگران همه حج رفتهاند، بگذار بجای او و آن شهدای عزیز هم حج بجا بیاورم.
از همان اول میترسیدم؛ پسرم آتشنشان شود
سال ۹۳ پیاده به کربلا رفت، مشهد که تا دلتان بخواهد میرفت. آخرین بار، نذر کرده بود که اگر در آتشنشانی قبول بشود، برود پابوس امام رضا (ع). سال۹۵ رفت و نذرش را ادا کرد. البته من خودم زیاد دوست نداشتم به آتشنشانی برود. میترسیدم از این شغل و میگفتم شغلت خطرناک است. با اینکه مهندس بود و میتوانست به قسمت اداری برود، میگفت نمیخواهم؛ پشت میزنشین باشم، دوست دارم راه برم، فعالیت کنم، کمک کنم.»
از او درباره روز حادثه پرسیدم؛ اینکه آیا از جزئیات اتفاق چیزی میداند و یا اینکه روایتی از همکارانش شنیده؟ این طور پاسخ میدهد: «روز اول که شنیدم پلاسکو آتش گرفته و آوار و آتش بر آتشنشانها فرو ریخته، همان موقع دلم ریخت. حسِ همان الهامی که به دل مادران میشود تمام وجودم را در بر گرفت. گریه و زاری میکردم، اما خواهر و خانواده و اطرافیان میگفتند نترس، رضا آنجا نبوده! اما من میگفتم بالاخره آنها که آنجا بودند و الان زیر آوار و آتش گرفتار شدهاند، مادر دارند.
دلم آرام و قرار نداشت، هر چه زنگ زدم کسی جواب نمیداد، گفتم اگر گوشی هم نداشته باشد، تلفن یک نفر را میگیرد و زنگ میزند و خبری از خودش میدهد. ساعت حدود ۳ بود که دلم دیگر طاقت نیاورد، با فرماندهاش صحبت کردم که گفت رضا به داخل ساختمان رفت، ما آخرین گروه بودیم که در حال داخل شدن بودیم که ساختمان آوار شد، نمیدانم رضا قبل از ریزش آوار بیرون آمده یا نه! بعد هم که گفت ما داشتیم از پلهها بالا میرفتیم، من قلبم ناراحتی داشت، طبقه چهارم ماندم، دیگر بچهها که گویا از ایستگاه ۲۸ بودند، ۲ تا ۲ تا بالا رفتند، آوار اول که آمده رضا نبوده، بعد گویا پایین برگشتهاند که یک سری وسایل را برای نجات آتشنشانان گرفتار در آوارِ اول با خود ببرند که آوار دوم میآید و رضای من هم زیر آوار دوم میماند.
راه افتادم رفتم پلاسکو، من را که اصلاً نمیگذاشتند بروم، همه راهها را بسته بودند و هرچه التماس میکردم کنار ساختمان بروم و از آتشنشانها پرس و جو کنم، کسی به حرفم گوش نمیداد! روزهای اول که اصلاً نفهمیدم چی به چی بود و چطور گذشت. فقط منتظر خبری از زیر آوار و آتش بودم. هشتمین پیکیری که پیدا شد، رضا بود.
از روز اول همه، کلی وعده و وعید دادند و گفتند؛ مستمری شما برقرار است و حمایتتان خواهیم کرد. ما هم که شهرستانی و ساده. اطرافیان میگفتند؛ پسرت شهید شده و بنیاد شهید او را به عنوان شهید قبول دارد و حرمت و شان شهید برای خودش و خانوادهاش بجا آورده میشود، اما بنیاد شهید، نه تنها پسرم را به عنوان شهید قبول نداشت که هیچ، چون مجرد بود، حقوقش را هم قطع کردند!»
حقوقِ رضا بدلیل مجرد بودن قطع شد
از او پرسیدم پس از اتفاق دردناک پلاسکو و جان باختن آتشنشانها، قولها و وعدههای بسیاری داده شد، چه شد؟ کدام یک عملی شد؟ اینطور پاسخ داد: «از روز اول همه، کلی وعده و وعید دادند و گفتند؛ مستمری شما برقرار است و حمایتتان خواهیم کرد. ما هم که شهرستانی و ساده. اطرافیان میگفتند پسرت شهید شده و بنیاد شهید او را به عنوان شهید قبول دارد و حرمت و شان شهید برای خودش و خانوادهاش بجا آورده میشود، اما بنیاد شهید، نه تنها پسرم را به عنوان شهید قبول نداشت که هیچ، چون مجرد بود، حقوقش را هم قطع کردند!»
وی در پاسخ به این سوال که آیا شما برای پیگیری به جایی مراجعه نکردید؟ میگوید: «من که خودم اول میخواستم شکایت کنم، اما پدرش نگذاشت. این بچه و همقطارانش به آتش زدند و جان باختند. مقام معظم رهبری خودشان پیام دادند و عنوان کردند که اینها شهید هستند، اما بنیاد شهید میگوید، شهید ایثار نیستند. میپرسم شهید ایثار چه کسی است؟ میگویند شهید ایثار فردی است که در راه اسلام و توسط دشمن کشته شود. مگر شهدای منا در راه اسلام و به دست دشمن کشته شدند که شهدای ایثار محسوب شدند؟ و یا شهدای خبرنگار، آنها که برای کار خبری بر اثر سقوط هواپیما جان باختند. این جانباختگان همه شهید ایثار محسوب میشوند و بچههای ما نه!
مادر از اینکه جان باختن فرزندش برای نجات جان دیگران، از اهمیت لازم از سوی برخی مسوولان برخوردار نیست، گلهمند بود. به صحبتهایش ادامه میدهد: «از نظر بار معنوی برای من و امثال من خیلی سنگین است که بنیاد شهید بچه ما را شهید قبول ندارد. پسر من که همسر و فرزندی ندارد که بخواهند از امتیازات شهید بودنِ شوهر یا پدرشان استفاده کنند، لااقل برای آرامش روح خودِ او، تسلی درد و آرامش قلبِ ما، معنویت را بجا میآوردند، برایم خیلی سنگین است که رضا شهید حساب نمیشود.
تاکنون کمکی به ما نشدهاست
پرسیدم سال گذشته اعضای شواری شهر تهران اعتباری را برای کمک به خانوادههای شهدای آتشنشان در نظر گرفتهاند، از آن اعتبار چیزی بدست شما رسیده؟ که اینطور پاسخ داد: به من که چنین کمکی نشده است. شهرداری کاری نکرده که بخواهد، حقوقی به پدر مادرها بدهد. بچه من که تازه کار بود، اما بالاخره مجردهایی هم بودند که چند سال بود، کار میکردند. آیا پدر و مادرشان حق و حقوق نمیخواهند؟ روزی هم که آقای قالیباف آمد، گفتم ببینید راهنمایی و رانندگی به بچهها گواهینامه میدهد، اما تا یک سال اجازه نمیدهد بروند و در جادههای خارج از شهر رانندگی کنند تا بلکه تجربه آنها در رانندگی بیشتر شود.
برای چه بچه من را که تازه ۳ ماه از آموزشش گذشته بود، برای مهار حریق به آن بزرگی به دل آتش فرستادید؟ آقای قالیباف در جواب فقط حرف من را تایید کرد و گفت این یک خلاء قانونیست! این جواب من است؟ خلاء قانونی؟!
با چه وجدانی آتشنشانانِ تازهکار را به دل چنین آتش بزرگی فرستادند؟
حرف من این است که اگر قانون نقص و ایراد دارد، اما وجدان که وجود دارد! درست است که بچه من آموزش دیده بود، ولی آیا تجربه رفتن به دل چنین آتش عظیمی را داشت که فرماندهاش او را اعزام کرد؟ بجز ۲ – ۳ نفر از فرماندهانی که جانشان را گذاشتند تا مردم را نجات بدهند، بقیه آتشنشانان همه تازهکار و جوان بودند. بروید، بپرسید.... من نمیدانم با چه وجدانی این بچههای تازه کار به دل چنین آتش بزرگی فرستادند؟
خبرساخته شدن دوباره پلاسکو به گوشش رسیده است و اما از این بابت یک گله دارد؛ میگوید: «گفتند پلاسکو تا دو سال آینده دوباره ساخته میشود! من گفتم باید در قتلگاه بچههای ما یک مکان فرهنگی ساخته شود که بیایم آنجا برایشان زیارت عاشورا بخوانیم. ما برای چه به راهیان نور میرویم؟ جز اینکه میرویم به یاد شهدا، جای پای شهدا و جایی که خون شهدا ریخته شده نماز بخوانیم و راهشان را ادامه دهیم؟ قتلگاه فرزند من هم پلاسکوست. باید مکانی را در جایی که فرزندان ما کشته شدند، بسازند که مادران برای شهیدانشان نماز بخوانند.»
سازمان آتشنشانی هیچ قدمی برای شهدای آتشنشان برنداشته است
مادر شهید نظری با انتقاد از سازمان آتش نشانی میگوید؛ این سازمان هیچ قدمی برای پیگیری کار این شهدا برنداشته است. باید خودشان بروند و صحبت کنند تا بنیاد شهید آنها را به عنوان شهید ایثار بپذیرد. نه اینکه خودِ ما، خانوادهها نباید از این اداره به آن سازمان، آواره و سرگردان باشند. هرجا که بگویید نامه نوشتیم، درخواست دادیم و مراجعه کردیم. به شورای شهر و نمایندگان شهر خودمان (اراک) در مجلس نامه نوشتم. این انصاف نیست که خانوادهها با این مصیبتی که گرفتار شدهاند، در راهروهای نهادها و ارگانهای مختلف آواره باشند!
قولها و وعده وعیدهای الکی دادند و به هیچ کدام عمل نکردند.برای من از نظر معنوی خیلی مهم است که بچهام شهید تلقی شود. وقتی در یادواره شهدا اسمی از شهدای آتشنشان برده نمیشود، برای من خیلی سنگین است.
او از کملطفی مسوولان گلهمند است، میگوید؛ «قولها و وعده وعیدهای الکی دادند و به هیچ کدام عمل نکردند.برای من از نظر معنوی خیلی مهم است که بچهام شهید تلقی شود. وقتی در یادواره شهدا اسمی از شهدای آتشنشان برده نمیشود، برای من خیلی سنگین است.
البته بنیاد شهید اراک به ما خیلی لطف کرده و گفتهاند که در مراسم یادواره شهدا حتماً نام شهید شما را هم لحاظ میکنیم، ولی از نظر قانونی عنوان میکنند که برای سایر امور مربوطه باید نامه از بنیاد شهید کل در تهران بیاید. حداقل اگر نمیتوانند زیرنظر بنیاد ببرند، لااقل زیرنظر ایثارگری شهرداری ببرند. الان هر منطقه تهران ایثارگران شهرداری دارد، شهدای دفاع مقدس را زیر نظر دارد، به خانوادههایشان رسیدگی میکنند به آنها سر میزنند، برنامه برایشان دارند، حداقل شهرداری توجه کند. لااقل شهرداری بچههای سازمان زیرمجموعه خودش را زیر نظر بگیرد. در مجموع هنوز هیچ کس در این پرونده یک جواب درست و حسابی به ما نداده است.»
اشکهایش پایانی نداشت و دلش همچنان بیقرار بود؛ «پسرم روز تولد امام رضا (ع) بدنیا آمده بود، آخرین دیدارم با رضا هم روز شهادت امام رضا (ع) بود و به گفته اینها هم که هشتمین پیکری بود که از زیر آوار بیرون آورده شد.»
انتصاب مدیرعامل جدید آتشنشانی، دهنکجی به خانواده شهدا بود
علی مستوفی، دیگر شهید پلاسکوست که با برادرش هم صحبت میشوم؛ در مورد اینکه آیا مطالبات قانونی را دریافت کردهاند و یا اینکه پرونده چه نتیجهای داشته از او میپرسم. در جواب میگوید: «مطالباتی مثل دیه را که همسر شهید دریافت کرد. حقوقش هم برای همسرش برقرار شده و سر موعد و حتی شاید بعضی مواقع زودتر از زمانی که فرزندم در قید حیات بود، به همسرش پرداخت میشود، ولی تلخی کامِ ما همچنان باقیست.
هنوز مقصران حادثه مشخص نشدهاند و آزاردهندهتر اینکه یکی از کسانی که قاعدتاً میتواند از جمله مقصران احتمالی حادثه تلقی شود را به عنوان مدیرعامل آتش نشانی، منصوب کردهاند.
برادر شهید مستوفی این را گفت و با عصبانیت به صحبتهایش ادامه داد: «آقای داوری که در حال حاضر مدیر عامل شده، یکی از کسانی است که نامش در کنار چند نفر دیگر به عنوان مقصران احتمالیِ حادثه پلاسکو در پرونده ذکر شده است، اما متاسفانه معلوم نیست چه خبر است و چه شد که جناب شهردار؛ آقای نجفی با دهن کجی به خانواده شهدای پلاسکو، او را ارتقاء سمت داده و مدیرعامل سازمان آتش نشانی کرده است.»
او ادامه میدهد: «همان زمانی که این آقا مدیر عامل شد، خیلی از روزنامهها و رسانهها به این اقدام تعجببرانگیز شهرداری اشاره و شاید به نوعی هم اعتراض کردند که خب بیفایده بود!»
برادرم داوطلبانه به پلاسکو اعزام شد
برادر این جانباخته پلاسکو هم از بنیاد شهید گلهمند بود، در ادامه از اینکه برادر شهیدش چقدر کارآزموده بود پرسیدم و اینکه از جزییات حادثهای که برایش رخ داد چه روایتی دارد؛ «برادرم ۹ سال آتش نشان بود، از آتشنشانان باتجربه و کاردان ایستگاه ۳۱ در خیابان دماوند هم بود و جالب اینکه روز حادثه با وجود اینکه شیفتش نبود و در خانه بود، داوطلبانه به محل حریق اعزام شد. آنطور هم که با ما گفتند در زمان حادثه، تجهیزات تنفسیاش نیاز به تعویض پیدا میکند، باز میگردد و تجهیزاتش را عوض میکند و دوباره بالا میرود که حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بعد، ساختمان کاملاً فرو میریزد.
تنها خواستهمان مشخصشدن مقصران حادثه است
از مادر میگوید که فقط و فقط تنها خواستهاش مشخص شدنِ دلیلِ حادثه و مقصر یا مقصران جان باختن فرزندش است. مادرم میگوید یک سال گذشت و هنوز به ما نگفتند دلیل فروریختن ساختمان چه بود؟ مقصران چه کسانی بودند و فرزندش بر اثر کوتاهی و قصور چه کسانی به کام آتش رفت و جان باخت؟
در ادامه حرفهایش از پیگیری روند پرونده میگوید: «هنوز ماجرا برای همه ما مبهم است. بعد از گذشت حدود یکسال همچنان خانوادهها چشم انتظار مشخص شدن دلیل جان باختن درگذشتگانشان هستند و هیچ کدام به جایی نرسیدهایم.»
گزارش: مهتاب چابک