گرما و تشنگی امان حجاج را بریده بود/ مردیم و زنده شدیم
عدهای بودند که به دلیل گرمای شدید و نرسیدن آب به آنها دچار تنگی نفس شده بودند و کمکم از حال میرفتند، البته نمیگویم؛ در مسیر آب نبود، اما فردی که مصدوم است و روی زمین افتاده، چگونه میتواند به آب دسترسی پیدا کند؟ با وجود آنکه یک شیشه آب همراهم بود، اما دستم زیر بدنم گیر کرده بود. حتی نمیتوانستم، آب بخورم. بعد از چند ساعت از هوش رفتم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، روز گذشته به بیمارستان محب که نخستین مصدومان حادثه منا به آنجا منتقل شده بودند، رفتیم. بخش "صبا" در این بیمارستان به مصدومان این حادثه اختصاص یافته بود. پرستار بخش در ابتدا بارها تاکید کرد که باید از خود مصدومانی که اینجا هستند؛ اجازه بگیری و بعد مصاحبه کنی. به سراغ یکی از آنها در آخرین اتاق بخش صبا رفتم. در را که باز کردم با پسر جوانی رو به رو شدم که مشغول انجام کاری بود. خودم را معرفی کردم و به داخل اتاق رفتم. حاجی مهربان و گشادهرویی با محاسن سفید روی تخت دراز کشیده بود. با روی خوش از من استقبال کرد. تلویزیون داخل اتاق روشن بود و حاجی و پسرش آخرین اخبار را از آنجا دنبال میکردند. ساعت حدود 11 ظهر بود ... در همان لحظه بود که اعلام شد؛ آمار جانباختگان ایرانی حادثه منا به 464 نفر رسید....
کنار تخت حاجی مینشینم ... خودش را اینطور معرفی میکند: "طبق شناسنامه "علی مومنپور" و جزو طلبههای حوزه علمیه قم هستم. در بعثه مقام معظم رهبری به عنوان پاسخگویی به سوالات حجاج به حج تمتع مشرف شدم. 62 سال از خدا عمر گرفتم و جزو مدرسان قم هستم. چندین سال است که به عنوان مسئول کاروان به مکه مشرف میشوم و خاطرم نیست که تاکنون چندین بار مکه رفتهام". به حاجی گفتم درباره روز حادثه برایم بگو ... "ذهنش را به آن روز تلخ میبرد و ما را هم با خودش همراه میکند ... با یکی از دوستانم حدود ساعت 8.5 یا 9 صبح بود که به سمت جمرات حرکت کردیم ... مقدار کمی از راه را رفته بودیم که ازدحام جمعیت زیادترشد؛ البته این یک امر طبیعی بود، اما با گذشت زمان جمعیت به یک باره حالت انسداد به خودش گرفت و من دوستم را لابهلای جمعیت گم کردم؛ در منطقهای که من بودم به یک باره دیدم، برادران سیاهپوست قصد داشتند، از رو به رو و سمت راست به سمت چپ بروند تا خودشان را از خیمهها بالا بکشند"
او ادامه میدهد: "مقابل خیمهها توسط آهنهای پنجرهای پوشانده شده بود و عدهای از پنجره وارد میشدند و عدهای هم به روی سقف میرفتند. بر اثر ازدحام جمعیت پای چپ من لابهلای جمعیت گیر کرد و مانند لباسهایی که در لباسشویی میریزند و به هم گره میخورد، پای من هم میان جمعیت مانده بود و به تدریج کاملا روی زمین افتادم. در این هنگام صحنههایی را دیدم که متاثرکننده بود؛ عدهای روی هم میافتادند و عدهای دیگر برای نجات دادن خود به این سمت و آن سمت میرفتند. زمانی که حواسم را جمع کردم، دیدم دوستم چند متری جلوتر افتاده ... عدهای بودند که به دلیل گرمای شدید و نرسیدن آب به آنها دچار تنگی نفس شده بودند. البته نمیگویم در مسیر آب نبود، اما فردی که مصدوم است و روی زمین افتاده چگونه میتواند به آب دسترسی پیدا کند؟ با وجود آنکه یک شیشه آب همراهم بود، اما دستم زیر بدنم گیر کرده بود و حتی نمیتوانستم آب بخورم. بعد از چند ساعتی از هوش رفتم"
"روز بعد از عید قربان بود که احساس کردم در یک ماشین هستم و من را به یک مرکز امدادی بردند. در آن لحظه هیچ جانی نداشتم و پاهایم قدرت حرکت نداشت. دو مامور زیر بغل من را گرفتند و یک جفت دمپایی جلوی پای من گذاشتند. دمپاییها را پوشیدم، اما چند قدم جلوتر دمپاییها از پایم درآمد. پاهایم لمس شده بود. حدود نیم ساعت در این مرکز درمانی بودم. در ابتدا یک شیشه آب از پرستاران درخواست کردم. یک مقدار که گذشت؛ دیدم ظاهرا میتوانم به سمت خیمهها بروم و یواش یواش و با سختی و در حالی که پای چپم به زمین کشیده میشد، خودم را به خیمهها رساندم. آنجا خیلیها از دیدنم خوشحال شدند. خوشحالی از اینکه یکی از مفقودان حادثه پیدا شده بود. در آنجا یک پزشک من را معاینه ابتدایی کرد و پس از آن یک آمبولانس من را به بیمارستان ایرانیها در مکه منتقل کرد و در آنجا تحت مراقبت بودم تا اینکه .... هفتمین روز از حادثه منا بود که ساعت 4 بعدازظهر به ایران رسیدم و من را به این بیمارستان منتقل کردند"
از حاجی مومنپور درباره حال جسمی و روحیاش میپرسم؛ میگوید: "در حال حاضر پای چپم تورم شدید دارد؛ البته در مکه عکسبرداری کردند و شکستگی نبود. ساق پایم هم زخم شده و احتمال اینکه عفونت کرده باشد هم وجود دارد. درباره کبودیهای روی دستش میپرسم، میگوید: این کبودیها مربوط به حادثه منا نیست؛ ظاهرا زمانی که در بیمارستانهای سعودی رگیابی میکردند و به دلیل نابلدی پرستاران دست من کبود شد"
جزوههایی را کنار تخت پدر گذاشته و مرور میکند. با محمدحسین مومنپور پسر حاجی صحبت میکنم... دانشجوی مقطع دکتری در دانشگاه فردوسی مشهد است و میگوید "در حال حاضر در سه دانشگاه قم تدریس میکند. او درباره روز حادثه و اینکه چگونه از پدر خود خبر گرفت، میگوید؛ ابتدا که از وقوع حادثه اطلاع پیدا کردیم، نمیتوانستیم هیچ تماسی با مکه بگیریم، مردیم و زنده شدیم، تا توانستیم؛ فردا صبح با مسئولان بعثه تماس بگیریم و آنها از حال پدر به ما گفتند. حالا که برای پدر این اتفاق افتاده ذرهای از حال خانوادههایی که در این حادثه عزیزانشان قربانی شده را درک میکنیم".